۰۸ خرداد ۱۳۸۵
۰۵ خرداد ۱۳۸۵
جنون فوتبال
دارم تب جام جهانی میگیرم. قشنگ احساسش میکنم. این بار خیلی شدیدتر از دفعههای پیش هست و دلیلش هم اینه اینجا بدجوری در بیفوتبالی به سر میبرم. اینجا همهی ملت چسبیدن به کریکت و فوتبال خودشون که بهش فوتی میگن با اون توپ کمبزهایشون. منِ از همهجا بیخبر قبل از این که بیام استرالیا فکر میکردم اینجا هم مثل انگلیس دیوونهی فوتبالن چون جد و آبادشون از اونجا اومدن. خلاصه که مردیم از بیفوتبالی، عقدهای شدیم رفت.
از یه چیز دیگه هم که دلخورم این لوگوی زشت و احمقانهی جام جهانی آلمان هست. آدم یاد یاهو مسنجر میفته. وقتی لوگو رو معرفی کردن خیلی بهش اعتراض شد، توی آلمان هم. خیلی امیدوار بودم چون امسال جام جهانی توی اروپا هست بهتر از این باشه، حالا ببینیم گرافیک بازیها چهجوریه امیدوارم در راستای لوگوشون به گند زدن ادامه نداده باشن.
یاد جام جهانی ایتالیا 90 به خیر، همهچیش شاهکار بود الا قهرمان شدن فوتبال ماشینی آلمان.
الان که دارم مینویسم بازی استرالیا – یونان هم تموم شد، 1-0 ، نزدیک بود سوما یه بلیت برام جور کنه برم ببینم بالاخره این MCG چه جوریه، توفیق نصیبمون نشد. ولی بازی رو از تلهوزوزون دیدم. یونان که مالی نیست کلا با این که زورچپون یه بار قهرمان اروپا شدن ولی فکر میکردم استرالیا بهتر از این حرفا باشه، با ایران بازی کنن لوله میشن.
با اون موزامبیکیه که حرف میزدم میگفت که "تیمتون قوی هست و علی دایی جزو 12 گلزن برتر جام جهانی هست". دیگه نگفتم که ما ایرانیها – خیلیهامون - از اونجایی همیشه درست و نادرست و بیدلیل و با دلیل غر میزنیم الان هم اگر از تیم ایران کسی توی اون 12 نفر نبود غر میزدیم، حالا هم که هست یه جور دیگه غر میزنیم. چرا این جوریه؟ دوست داریم به هر کسی که به یه جایی میرسه فحش بدیم و همیشه هزارتا دلیل هم داریم. این کتاب جامعهشناسی نخبهکشی باید جالب باشه.
راستی از این شعار تیم ملی، "ستارگان پارسی"، هم خیلی حال کردم، ترجمهش هم باحال میشه، PERSIAN STARS. قبول دارم که ممکنه غیرفارسهای ایران خوششون نیاد ولی باید بیرون از ایران باشید و ببینید که خیلیها چه شکوهی برای پرشیا قائلند ولی فکر میکنن که ایران کنونی هیچ ربطی به پرشیا نداره، اگر این ربط رو بفهمند همهی ایرانیها ازش بهرهمند می شن و جام جهانی هم فرصت خیلی خوبیه، امیدوارم حالا که اونایی که باید به عقلشون برسه، رسیده، بقیه هم برسه.
میخوایم خونهمون رو عوض کنیم به خاطر محل کار شهره، امیدوارم وسط جام جهانی مجبور به این در، اون در زدن و خرحمالی نباشیم، من در حال مرگ هم باشم باید جام جهانی رو ببینیم.
ضمنا این رو هم بگم، من توی فوتبال منطق، پنطق حالیم نیس، خودم رو برای هرچی دوست داشته باشم جر میدم. فکر میکنم این که آدم یه چیزی داشته باشه که خودش رو باهاش جر بده برای سلامتی خیلی خوبه.
از یه چیز دیگه هم که دلخورم این لوگوی زشت و احمقانهی جام جهانی آلمان هست. آدم یاد یاهو مسنجر میفته. وقتی لوگو رو معرفی کردن خیلی بهش اعتراض شد، توی آلمان هم. خیلی امیدوار بودم چون امسال جام جهانی توی اروپا هست بهتر از این باشه، حالا ببینیم گرافیک بازیها چهجوریه امیدوارم در راستای لوگوشون به گند زدن ادامه نداده باشن.
یاد جام جهانی ایتالیا 90 به خیر، همهچیش شاهکار بود الا قهرمان شدن فوتبال ماشینی آلمان.
الان که دارم مینویسم بازی استرالیا – یونان هم تموم شد، 1-0 ، نزدیک بود سوما یه بلیت برام جور کنه برم ببینم بالاخره این MCG چه جوریه، توفیق نصیبمون نشد. ولی بازی رو از تلهوزوزون دیدم. یونان که مالی نیست کلا با این که زورچپون یه بار قهرمان اروپا شدن ولی فکر میکردم استرالیا بهتر از این حرفا باشه، با ایران بازی کنن لوله میشن.
با اون موزامبیکیه که حرف میزدم میگفت که "تیمتون قوی هست و علی دایی جزو 12 گلزن برتر جام جهانی هست". دیگه نگفتم که ما ایرانیها – خیلیهامون - از اونجایی همیشه درست و نادرست و بیدلیل و با دلیل غر میزنیم الان هم اگر از تیم ایران کسی توی اون 12 نفر نبود غر میزدیم، حالا هم که هست یه جور دیگه غر میزنیم. چرا این جوریه؟ دوست داریم به هر کسی که به یه جایی میرسه فحش بدیم و همیشه هزارتا دلیل هم داریم. این کتاب جامعهشناسی نخبهکشی باید جالب باشه.
راستی از این شعار تیم ملی، "ستارگان پارسی"، هم خیلی حال کردم، ترجمهش هم باحال میشه، PERSIAN STARS. قبول دارم که ممکنه غیرفارسهای ایران خوششون نیاد ولی باید بیرون از ایران باشید و ببینید که خیلیها چه شکوهی برای پرشیا قائلند ولی فکر میکنن که ایران کنونی هیچ ربطی به پرشیا نداره، اگر این ربط رو بفهمند همهی ایرانیها ازش بهرهمند می شن و جام جهانی هم فرصت خیلی خوبیه، امیدوارم حالا که اونایی که باید به عقلشون برسه، رسیده، بقیه هم برسه.
میخوایم خونهمون رو عوض کنیم به خاطر محل کار شهره، امیدوارم وسط جام جهانی مجبور به این در، اون در زدن و خرحمالی نباشیم، من در حال مرگ هم باشم باید جام جهانی رو ببینیم.
ضمنا این رو هم بگم، من توی فوتبال منطق، پنطق حالیم نیس، خودم رو برای هرچی دوست داشته باشم جر میدم. فکر میکنم این که آدم یه چیزی داشته باشه که خودش رو باهاش جر بده برای سلامتی خیلی خوبه.
۰۳ خرداد ۱۳۸۵
زبون نفهم
چند وقت پیش از یه مجلهای توی انگلیس بهم ایمیل زدن که میخوایم یکی از عکسهای فتوبلاگت رو که از "الموت" گرفتی، چاپ کنیم و Please grant us
آقای سردبیر مجله هم داشت فارسی یاد میگرفت و چند روز بعد چندتا مجله برام فرستاد با یه نامه که زورهای جالبی توی نامهش زده بود، توی مایهی همونهایی که ما اینجا هرروز میزنیم. ?What the hell
یه روز رفته بودم خونهی کیوان که صابخونهش از هر قوم و قبیلهای آدم دعوت کرده بود و منم چند تا غیرانگلیسی زبون از موزامبیک و کره و کلمبیا گیر آورده بودم و انقدر وراجی کردم که یکیشون گفت اینجا بزرگ شدی؟ گفتم زرشک ? It's not clear from my stupid English
امروز هم با یه نفر حرف میزدم هر از گاهی خیلی احساس زبوننفهمی بهم دست میداد، با هم ساندویچ زبون خوردیم.Believe me
آقای سردبیر مجله هم داشت فارسی یاد میگرفت و چند روز بعد چندتا مجله برام فرستاد با یه نامه که زورهای جالبی توی نامهش زده بود، توی مایهی همونهایی که ما اینجا هرروز میزنیم. ?What the hell
یه روز رفته بودم خونهی کیوان که صابخونهش از هر قوم و قبیلهای آدم دعوت کرده بود و منم چند تا غیرانگلیسی زبون از موزامبیک و کره و کلمبیا گیر آورده بودم و انقدر وراجی کردم که یکیشون گفت اینجا بزرگ شدی؟ گفتم زرشک ? It's not clear from my stupid English
امروز هم با یه نفر حرف میزدم هر از گاهی خیلی احساس زبوننفهمی بهم دست میداد، با هم ساندویچ زبون خوردیم.Believe me
۰۲ خرداد ۱۳۸۵
۰۱ خرداد ۱۳۸۵
Posted be Pooya Bagheri @ ...
عرض شود که بعضی وقتا بدجوری هوس میکنم بگم که این دیگه آخرین پست این وبلاگ هست و راست یا دروغ بگم که از این به بعد میخوام با هویت مجازی یه وبلاگ دیگه بنویسم و هر مزخرفی که دم دهنم اومد بگم ( نه این که الان نمیگم) و یه اسمی که توی قوطی هیچ عطاری هم پیدا نشه بذارم روی خودم.
۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
خیام در Sydney Road
امروز خیلی اتفاقی توی یه دست دوم فروشی، کتاب فارسی-انگلیسی رباعیات خیام رو دیدم و به دکتر کمال نشون دادم و خرید. الان فهمیدم که یکی، دو روزه که خیام متولد شده...
نگو که چرا در قفسه بیقراری میکرده... من کجا، آنجا کجا... اصلا پی چیز دیگری بودم نه کتاب...
این جور همزمانیها همیشه در شگفتم میکند...
نگو که چرا در قفسه بیقراری میکرده... من کجا، آنجا کجا... اصلا پی چیز دیگری بودم نه کتاب...
این جور همزمانیها همیشه در شگفتم میکند...
دلم برای دریا تنگ است، فردا میبینمش اگر این بیخوابی نیمهشب بگذارد...
۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
...Hello!, This is Soma
سوما دخترخانمی است مهربان و خوشگل و باکلاس که فارسی و انگلیسی و کردی را بسیار روان و زیبا صحبت میکند. گاهی با چند نفر همزمان.
فکر کنم هفت ساله بوده که بعد از بمباران شیمیایی حلبچه با خانواده از چنگال صدام پفیوز فرار میکنند به کردستان ایران و ۱۵ روز در کوه و دشت راه میروند و میرسند به ایران و بعد از چند سالی هم میآیند استرالیا. خانوادگی ایران را دوست دارند.
توی آن راه پیمایی هم سوما نارنجکی پیدا میکند و ضامن آن را میکشد و اگر پدرش ندیده بود و از دستش نقاپیده بود الان اینجا نبود.
گفتم: پس تو هم اضافی زندهای! من هم دو بار تا لب مرگ رفتهام. یک بار در دوازدهسالگی توی بیمارستان و بار دوم وقتی که شب اول اعزام به سربازی اتوبوسمان قبل از زاهدان چپ کرد و خوشاقبال بودم آنگاه که به هوش آمدم در آغوش کویر بودم.
گفت: !I got a bonous man
توی دانشگاه ملبورن پاتولوژی میخواند و هر جا که من password و کتاب لازم دارد حاضر است. جایی معرفیاش میکردم و گفتم: !An Aussie Persian Kurdish
در جواب اینجور چیزها میخندد و مثلا میگوید: !Heh! Smart ass گاهی هم میگوید: پویا خان زند.
خلاصه که چه خوب و گواراست دوستان نو و خوب پیدا کردن و جامعه دلخواه و کوچکی را دور خود ساختن و گسترش آنچه در ذهن میگذرد.
۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
دور دنیا در چند روز
مرتضا دیشب رفت شانگهای که بره برای دوتا سمینار که توی آمریکا و کانادا مقالهش رو پذیرفته بودند. بعدش هم برای ادامهی کار تزش از اروپا بر میگرده و سه ماهی ایران میمونه. دیشب با هم توی شهر رفتیم که میخواست یه مشت کانگورو و کوالا سوغات بخره و با هم گپ زدیم.
آدم از این که موفقیت دوستش رو میبینه خوشحال میشه ولی خب یه دوست خوب و باحال رو برای مدتی نمیبینم. در واقع دیگه نمیدونم کی و کجا دوباره میبینمش چون برنامهی ما خیلی معلوم نیست... ولی مهم اینه که یه دوست خوب پیدا کردم و حالا حضرت وب هم که همه جا حاضره :) کلی دربارهی شهر و معماری و شهرسازی و آدمهای توی شهر با هم حرف میزدیم و من خیلی تشنهام برای این حرفها.
از یه چیز مرتضا – اینجا Mort صداش میکنن – که خیلی خوشم میاد اینه که ضمن این که آدم کاردرستیه و به اندازهی کافی جدی، ولی شوخ و شنگ هم هست و یه بیخیالی و آرامشی نسبت به اطراف داره که جالبه. شد چندتا چیز.
۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
غم - داوود
همین الان به من گفتند که انسان شوخطبع بیچارهای که قربانی ندانمکاری و بخش ناروای فرهنگ ما بود، مُرد.
دوستش داشتم.
دوستش داشتم.
۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
عجب بساطیه بابا!
همین الان فهمیدم که تا یکی دو ماه دیگه استاد راهنمام توی دانشگاه هنر میره انگلیس. حالا من کی باید کارم تموم بشه و کی برم ایران و کی دفاع کنم و چقدر نمره کم میشه و چقدر کلاهمون پس معرکهس و ... جالب اینجاست که با کسی که پایاننامهم رو گرفتم که بد تر از خودم یک سر هست و دو-سه هزار سودا... البته کارش خیلی درسته و من رو هم بفهمی نفهمی قبول داره... اصلا با خود جناب استاد مشورت کردم که پاشم برم آخر دنیا و کلی تشویقم کرد... تازه داشتیم گلهای زیراین پایاننامهی به سان خر اندر گل مانده رو میکوبیدیم و میفهمیدیم چه غلطی داریم میکنیم... چه شود!
همین الان فهمیدم که تا یکی دو ماه دیگه استاد راهنمام توی دانشگاه هنر میره انگلیس. حالا من کی باید کارم تموم بشه و کی برم ایران و کی دفاع کنم و چقدر نمره کم میشه و چقدر کلاهمون پس معرکهس و ... جالب اینجاست که با کسی که پایاننامهم رو گرفتم که بد تر از خودم یک سر هست و دو-سه هزار سودا... البته کارش خیلی درسته و من رو هم بفهمی نفهمی قبول داره... اصلا با خود جناب استاد مشورت کردم که پاشم برم آخر دنیا و کلی تشویقم کرد... تازه داشتیم گلهای زیراین پایاننامهی به سان خر اندر گل مانده رو میکوبیدیم و میفهمیدیم چه غلطی داریم میکنیم... چه شود!
Absud/Dada-Lloyd-Baroon,Brain.but
چند وقت پیش به Lloyed Jones زنگ زدم گفتم وقت داری یه روز بشینیم با هم حرف بزنیم. همون پیرمرد کارگردان تئاتری که گفتم اگه کاپیتان هادوک پیر بشه میشه شکل اون. گفت باشه و قرار گذاشتیم. بعدش از ممد عیدانی شنیدم که تازه از نیویورک اومده و سرش شلوغه و فهمیدم که خیلی تحویل گرفته.
با شهره رفتیم به یه کافهی ایتالیایی که گفته بود و حسابی داشت بارون میامد. زنگ زد که دیر میرسم.
توی پیادهرو زیر یه میز چتردار نشستیم و سفارش قهوه دادیم. گفت خب! چیکار داری؟
با شهره رفتیم به یه کافهی ایتالیایی که گفته بود و حسابی داشت بارون میامد. زنگ زد که دیر میرسم.
توی پیادهرو زیر یه میز چتردار نشستیم و سفارش قهوه دادیم. گفت خب! چیکار داری؟
گفتم که دوتا سوال. یکی این که دوست داریم بهتر بشناسیمت و دوم این که منظورت از این که گفتی توی اون نوشتهی من که اون روز خوندی دادائیسم دیدی چی بوده؟
از خودش و کارهاش و استرالیا و سیاست و همه چیز گفت.
گفت که توی نوشتهی تو Absurd * دیدم، که معنی داشت. نگاه به جزئیات و دادن معنیهایی به بعضی چیزها که خودشون اون معنی رو ندارند. عوض کردن جای جزء و کل با تفسیری که خودت داری...
و من خرکیف شدم.
با شهره که حرف میزد گفت که brain وbeauty را همزمان داری که بد دردسریه هر کسی این دوتا را با هم داشته باشه.
گفتگوی جالبی بود. یادم اومد بازم مینویسم.
--------------------------------------------
* نمیدونم واژهی دیگهای هست یا نه ولی معنیش توی هنر و ادبیات یه چیزی هست شبیه چرند
* نمیدونم واژهی دیگهای هست یا نه ولی معنیش توی هنر و ادبیات یه چیزی هست شبیه چرند
۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
Packaging Design
یه کار طراحی بستهبندی چند جور لامپ بهم پیشنهاد شده اگه همه چیز خوب پیش بره انجامش میدم.
۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
پویا
17 اردی بهشت
تولدت مبارک!
پویای عزیزم.
به مناسبت تولد پویا بی اجازه اومدم اینجا تا یه چیزی شبیه یه کادوی اینترنتی بهش بدم. تصمیم گرفتم درباره پویا اینجا بنویسم.
پویا آدمیه که هر جا باشه زندگی میبخشه. به فکر دور و بریا هست. اگه ناراحتی و دلت پره، اگه پیش هرکی می ری حرفتو نمی فهمه و وقتی غمتو می گی شروع می کنه غم خودشو بگه و کاری برات نمی کنه، بیا پیش پویا.
نگاهش برای دیدن مسایل جامعه بسیار دقیق و موشکاف و برای دیدن عیب آدما بسیار بی دقت و گاهی حتی نابینا است. با پویا که هستی راحت باش، چون قضاوت نمی کنه.
من همیشه آرزو می کنم که کاش می تونستم بخشندگی پویا رو داشته باشم. آدمی ندیدم که اینقدر راحت بتونه ببخشه و یا حتی به دل نگیره که بخواد ببخشه. اگه ناراحتش کردی مطمئن باش که بعد از یه مدتی می بخشدت حتی اگه معذرت نخوای. (ولی خوب حالا اگه ناراحتش کردی معذرت بخواه، عیبی نداره که. J)
آدم باهوش و خلاقیه و همیشه در حال بررسی است. از جمله آدم هایی هست که واقعا مناسب رشته ای هست که انتخاب کرده. یه جوری که انگاراز اول برای این کار ساخته شده. هر چی رو می تونه طراحی کنه. از در خودکار گرفته تا ماشین، از گرافیک وب سایت گرفته تا طراحی خالکوبی (دوست نیوزیلندیمون تازه بهش سفارش یک تتو داده)، از طراحی هویت گرفته تا چیدمان وسایل خونه.
من هیچ وقت ادعا نکردم که فمینیست هستم و با یک سری از کارای فمینست های ایران و دنیا هم موافق نیستم ولی خواسته هایی که من از پویا دارم برای یه مرد ایرانی واقعا سخته. اینو بگم که هر کی جای پویا بود تا حالا عطای منو به لقای من بخشیده بود. با پویا بود که من یاد گرفتم از زن بودن خودم خوشحال باشم. هر زنی که با پویا حرف بزنه، اصلا نگران این نباشه که قضاوت پیش فرض مونث بودن در موردش وجود داره. حرفی که به پویا می زنه به عنوان حرف یک انسان بررسی می شه نه به عنوان چیزی که "این زن ها" می گن.
من:
با پویا معنی عشق را، معنی زندگی مشترک را و معنی همسر را فهمیدم. من با پویا بزرگ شدم، با پویا رشد کردم با پویا من شدم. من با پویا زندگی کردم با پویا زندگی را شناختم. با پویا تابوها را شکستم و با پویا چشمانم باز شد. باز باز. که بتوانم هر چیز را همان که هست ببینم. که بتوانم ببینم.
پویای عزیزم.
به مناسبت تولد پویا بی اجازه اومدم اینجا تا یه چیزی شبیه یه کادوی اینترنتی بهش بدم. تصمیم گرفتم درباره پویا اینجا بنویسم.
پویا آدمیه که هر جا باشه زندگی میبخشه. به فکر دور و بریا هست. اگه ناراحتی و دلت پره، اگه پیش هرکی می ری حرفتو نمی فهمه و وقتی غمتو می گی شروع می کنه غم خودشو بگه و کاری برات نمی کنه، بیا پیش پویا.
نگاهش برای دیدن مسایل جامعه بسیار دقیق و موشکاف و برای دیدن عیب آدما بسیار بی دقت و گاهی حتی نابینا است. با پویا که هستی راحت باش، چون قضاوت نمی کنه.
من همیشه آرزو می کنم که کاش می تونستم بخشندگی پویا رو داشته باشم. آدمی ندیدم که اینقدر راحت بتونه ببخشه و یا حتی به دل نگیره که بخواد ببخشه. اگه ناراحتش کردی مطمئن باش که بعد از یه مدتی می بخشدت حتی اگه معذرت نخوای. (ولی خوب حالا اگه ناراحتش کردی معذرت بخواه، عیبی نداره که. J)
آدم باهوش و خلاقیه و همیشه در حال بررسی است. از جمله آدم هایی هست که واقعا مناسب رشته ای هست که انتخاب کرده. یه جوری که انگاراز اول برای این کار ساخته شده. هر چی رو می تونه طراحی کنه. از در خودکار گرفته تا ماشین، از گرافیک وب سایت گرفته تا طراحی خالکوبی (دوست نیوزیلندیمون تازه بهش سفارش یک تتو داده)، از طراحی هویت گرفته تا چیدمان وسایل خونه.
من هیچ وقت ادعا نکردم که فمینیست هستم و با یک سری از کارای فمینست های ایران و دنیا هم موافق نیستم ولی خواسته هایی که من از پویا دارم برای یه مرد ایرانی واقعا سخته. اینو بگم که هر کی جای پویا بود تا حالا عطای منو به لقای من بخشیده بود. با پویا بود که من یاد گرفتم از زن بودن خودم خوشحال باشم. هر زنی که با پویا حرف بزنه، اصلا نگران این نباشه که قضاوت پیش فرض مونث بودن در موردش وجود داره. حرفی که به پویا می زنه به عنوان حرف یک انسان بررسی می شه نه به عنوان چیزی که "این زن ها" می گن.
من:
با پویا معنی عشق را، معنی زندگی مشترک را و معنی همسر را فهمیدم. من با پویا بزرگ شدم، با پویا رشد کردم با پویا من شدم. من با پویا زندگی کردم با پویا زندگی را شناختم. با پویا تابوها را شکستم و با پویا چشمانم باز شد. باز باز. که بتوانم هر چیز را همان که هست ببینم. که بتوانم ببینم.
۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
SDI
عالی شد!
دکتر عباس رجبیفرد پذیرفت که در بخشهای خیلی مهمی از پایاننامهم من رو راهنمایی کنند. اگر وقت کم نیارم و بتونم خوب نتیجه بگیرم خیلی خوب میشه.
دکتر عباس رجبیفرد پذیرفت که در بخشهای خیلی مهمی از پایاننامهم من رو راهنمایی کنند. اگر وقت کم نیارم و بتونم خوب نتیجه بگیرم خیلی خوب میشه.
۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
آهان
دیشب تو ترن با یه نفر اردنی حرف می زدم دانشجوی دکتری hospitality marketingبود کلی درباره همه چیز توی خاورمیانه حرف زدیم. از همش که بگذریم این حرفش رو دلم نیومد ننویسم. می گفت توی یه مقاله خونده که خانمهای ایرانی زیباترین زنان دنیا هستند.گفت آره؟ گفتم که تو چی فکر می کنی؟ گفت فکر می کنم به خاطر اقلیم متنوع ایران باید همین طور باشه. گفتم آهان.
مهدی جان نیکبخت
عزیز دل برادر
سلام
خوبی؟ چون کامنت فرموده بودید عرض می شود:
موضوع پایان نامه ی من «اطلاع رسانی غیرالکترونیک شهری» است. جستجوهایی کرده ام و چیزهایی یافته ام اما کافی نیست. اگر مقاله ای و نوشته ای درباره ی این موضوع ها داری برایم با ایمیل بفرستی ممنون می شوم:
- وضعیت مبلمان شهری تهران
- وضعیت اطلاع رسانی شهری در تهران
- فرهنگ اطلاع رسانی مردم تهران
- وضعیت گرافیک شهری تهران
- وضعیت آلودگی بصری تهران
- تاریخچه ی اطلاع رسانی در تهران
و یا اگر موضوعی مرتبط با اینها به نظرت می رسد یا منبعی...
زیاده زحمت است.
قربان شما
پویا
---------------------------
رونوشت: بقیه ی دوستان عزیز
---------------------------
رونوشت: بقیه ی دوستان عزیز
اشتراک در:
پستها (Atom)