چند وقتی است که به یک جور تجسم فیزیکی از برخی احساسها رسیدهام که شاید بشود آن را یک مدل دانست. ممکن است شما هم تجربههای مشابه داشته باشید.
-
گاهی این تجسم فیزیکی از احساس به کمک میآید که آدم بهتر بتواند وضعیت خودش را بفهمد به بینش بهتری از آن هنگام خود برسد از این روی که در حالتهایی که ممکن است "احساس" دچار فراز یا فرود شده باشد، معمولا تحلیل سختتر است و به همین دلیل داشتن مدل میتواند کارامد باشد.
-
مدلی که من دارم این است که کلا تجربهها و احساسهایی که دارم به مانند رخدادهایی هستند که در پیمودن یک راه ممکن است روی دهند، به چشماندازهایی که میتوان دید یا آدمهایی که برخورد و شناخت. روش پیمایش هم ممکن است بر اساس سرعت، دویدن، دوچرخه سواری، ماشین یا هرچیزی باشد.
-
میدانید، همان طور که آدم موقع راندن در جادهی مهآلود اگر ناگهان جاده پیچید، بیشتر به این نتیجه میرسد که در آن لحظه چه کند بهتر است و از آن به بعد چه، تا این که به این فکر کند که ای کاش جاده نمیپیچید و چرا جاده برای من باید میپیچید و مگر من چه کرده و بودم از این دست، میشود به رخدادهای زندگی این گونه نگاه کرد و آموخت.
-
نکته این جاست که مدل باید سازگار و خوانا باشد و همانندسازیهایی با نتیجهی مربوط بدهد تا بتوان وقتهایی که تحلیل احساس به خاطر داشتن تلاطم سخت است به کمک بیاید.