۱۰ تیر ۱۳۸۸
جوانهی امید
جوانهی امید را برای همین روزها گذاشتهاند که در دلت بکاری
و به آفتاب بگویی بر دلم بتاب
حتا آب اشک و خون دلم سیرابش کن
جوانهی امید را برای همین روزها گذاشتهاند...
آن قدر این روزها تن و جانم در ایران بوده است و
آن قدر رنج و درد و اشک بسیاری از مردمان نجیبش را حس کردهام
که گاه هاج و واج و آشفته دور و برم را مینگرم که کجا هستم...
جوانهی امید را برای همین روزها گذاشتهاند که در دلت بکاری
و به آفتاب بگویی بر دلم بتاب
و چه خوشاقبالیم که آفتاب همیشگیست -
و به آفتاب بگویی بر دلم بتاب
حتا آب اشک و خون دلم سیرابش کن
جوانهی امید را برای همین روزها گذاشتهاند...
آن قدر این روزها تن و جانم در ایران بوده است و
آن قدر رنج و درد و اشک بسیاری از مردمان نجیبش را حس کردهام
که گاه هاج و واج و آشفته دور و برم را مینگرم که کجا هستم...
جوانهی امید را برای همین روزها گذاشتهاند که در دلت بکاری
و به آفتاب بگویی بر دلم بتاب
و چه خوشاقبالیم که آفتاب همیشگیست -
کیست که نداند ابرها خواهند رفت؟
و به آفتاب سلامی دوباره خواهیم داد.
و به آفتاب سلامی دوباره خواهیم داد.
جوانهی امید را برای همین روزها گذاشتهاند،
که در دلت بکاری، که برکشد و دوباره سبزت کند.
اشتراک در:
پستها (Atom)