یکم. قلمروی وبی
داشتم به چهرهنامه (facebook) یه نگاهی مینداختم که به فکرم رسید مثلا اگر یه روز بزنه همهی دم و دستگاه این حضرات بترکه آدم خیلی از ارتباطهای اینترنتیش رو از دست میده، بعد فکر کردم که خب مثلا آدم همهی نشونیهای ایمیل دوستاش رو میریزه تو یه فایل و ذخیره میکنه. بعد گفتم که اگر قرار به ترکیدن باشه که خب گوگل و قبل و منقلشون هم بالاخره امکان ترکیدگی دارن دیگه، اصلا اونا بترکن دیگه اصلا ایمیل میمیل میخوای چی کار؟ ما میمونیم و چارتا دوست مثل مورت و میتی شرتی که همین دو وجبیمون زندگی میکنن.
دوم. بهارانه
سرکار خانوم دوست به بنده گیر فرموده بودند که بابا زیادی در کار فرهنگ ایرانی! عرض کردم فرهنگ مقولهای است گیرا برای اینجانب و مال خودمان را هم دوست دارم بهویژه زیباییهایش را. حالا آن روز همین دوست میفرمایند که در استرالیا بهار شده هفت سین چیدهام! فکر کردم همزمان با شهریورماه ایرانی! عارض شدم که اممم آهان... چه جالب!
-
در ادامهی بهارانه نیز بگویم که دوستی که آن قدر از ادبیات بو برده که اصلا بوی ادبیات میدهد و گاه و بیگاه در و گهر میفشاند - از فردوسی و حافظ و سعدی گرفته تا ایرج میرزا و حرفهای آبدار آنچنانی کوچه و بازار و سر گذر - داشتیم در خیابان همیرفتیم که بوی بهار و شنگولی برایشان در هم آمیخت و غزلی از سعدی سر دادند و اشاره کردم که طفلکی این دوست دختر اوزی(aussie) شما احتمالا سر در نیاروند گفت که قبلا برایش ترجمه کردهام، پس آن گاه به زیبایی خواندند و گل از گلمان شکفت:
-
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
-
حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد
علی الخصوص که پیرایهای بر او بستند
-
کسان که در رمضان چنگ میشکستندی
نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند
-
بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط
ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند
-
دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را
که مدتی ببریدند و بازپیوستند
-
به در نمیرود از خانگه یکی هشیار
که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند
-
یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست
که سروهای چمن پیش قامتش پستند
-
اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست
خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند
-
مثال راکب دریاست حال کشته عشق
به ترک بار بگفتند و خویشتن رستند
-
به سرو گفت کسی میوهای نمیآری
جواب داد که آزادگان تهی دستند
-
به راه عقل برفتند سعدیا بسیار
که ره به عالم دیوانگان ندانستند
-
سوم. چغاله بادام
-
دو دوست استرالیایی داریم که آدمهای باحالی هستند - بن و ربکا یا به قول خودشون (Ben & Bec )- برنامهی جالبی داریم دوهفته یک بار. بن زبانشناسی خوانده و بسیار علاقهمند به آموختن زبان دیگران، روسی و فرانسه هم میداند. همان بار اول که در یه جمع دوستانه با هم آشنا شدیم فهمید که به کسانی فارسی درس دادهایم. گفت قرار بگذاریم بیایید خانهی ما گپ بزنیم و من از شما پذیرایی میکنم و آشپزی میکنم - آشپز بسیار خوبی هم هست - شما هم فارسی به من یاد بدهید! ما هم گفتیم که خب ما هم برایت آشپزی میکنیم در عوض تو پرسشهای ما را جواب بده، درباره زبان و جامعه و فرهنگ اینجا و از آن جا بود که نشستهای دوهفتگانهی ما شروع شد به صرف غذاهای ایرانی و هرجایی بن - استرالیا به آن معنا آشپزی بومی ندارد - و قند پارسی و زبان انگلیسی و الخ.
-
دو جلسه قبل گفتم که بیایید بنویسیم، من دوست دارم جایی انگلیسی بنویسم و انگیزه میخواهم، یک وبلاگ گروهی. با اقبال جمع رو به رو شد و این هم خبر وبلاگی:
-
خانمها وآقایان، Ladies and gentlemen،
-
-
آن شب" بک" ناخوشاحول بود و نیامد. گفتم این طور نمیشود، باید همین امشب وبلاگ را بسازیم! و سه نفری افتادیم به جان بلاگر و هر ایده و اسمی که میآمد کسی گرفته بود. اصلا انگار گروهی در حال گسترش املاک و مستغلات وبی خود هستند! هر چه مینوشتیم موجود بود به وبلاگ هم که سر میزدیم خبری در آن نبود دریغ از یک کلمه! خلاصه که به پیشنهاد شهره به Green Almond رسیدیم و خوشمزه و بهاری هم هست! حالا ببینیم چه از آب در میآید :)
-
چهارم. خانهتکانی
-
چند وقت پیش - همزمانیاش ناخودآگاه به نظرم آمد - شروع کردم از بیخ و بن به رفت و روی خانه و شهره هم وا گرفت و گفتم شهره راستی بهار شده نه؟ انگار ناخودآگاه به خانهتکانی رسیدهایم! اینجا آن قدر تقویم با فصلها مثل تقویم ایرانی همزمان و سازگار نیست و ممکن است از کسی بپرسی بهار کی شروع می شود و نداند... خلاصه که بهار شده با این که این هوای خر ملبورن هنوز گاهی هوس بوران زمستان میکند، به روی مبارک نمیآوریم ببینیم کی رویش کم میشود!
-
خانهی دلتان تکانی باد!