۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۵

چند روزی هست که می­ریم می­دویم، خیلی عالیه. خوبه که اینجا می­شه همه ­جا دوید. البته یه پارک خیلی خیلی بزرگ نزدیک خونه­مون هست که رودخونه و پل هم داره. می­ریم بیشتر اون­جا. دیروز یه جا کلی قارچ در اومده بود. راستی کی چه­جوری می­شه فهمید خوراکی هست یا نه؟ کسی فرمولی بلده؟ ولی این دویدن واقعا معرکه است، آدم تا شب همین جور هی ورجه­وورجه­ش میاد و خوب کار می­کنه. یه چیز دیگه که از دویدن دوست دارم اینه که به خودم می­گم تا کجا می­دوم بعدش هی خط پایان رو عوض می­کنم و چک و چونه و خلاصه تا بیاد دعوا تموم بشه کلی بیشتر دویدم.

شهره چند روزی هست که خودش نشسته به
DotNetNuke یاد گرفتن و مثل همیشه از پس قضیه داره برمیاد. ده می­ماه مصاحبه داره و ببینیم چی می­شه. حسابی هم سر لپ­تاپ دعوا داریم و شهره می­خواد تمرین کنه و منم می­خوام پایان­نامه بنویسم و بعضی وقتا هیچ­کی جرات دستشویی رفتن هم نداره که اون یکی می­شینه پای کامپیوتر و دیگه بلند نمی­شه. دارم این در، اون در می زنم ببینم می شه مفتکی یا خیلی ارزون، اون یکی لپ تاپ رو بفرستم مالزی ببینم می شه تعمیرش کنن یا نه.

راستی هی می­خواستم بگم یادم رفته. از یه چیز شبکه­ی
SBS استرالیا خوشم میاد اینه که شب ها کارتون مخصوص بزرگسالان نشون می­ده با موضوع­های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. من همیشه قبلا فکر می­کردم چرا این کار رو کسی نمی­کنه، نگو می­کردند خبر نداشتیم. خلاصه خیلی باحاله.

یه برنامه­ای توی شبکه­ی
ten شروع شده اسمش هست Big Brother ایده­ش اینه که 15 نفر آدم که از بین 15000 نفر انتخاب شدند، فکر کنم 7 تا مرد و 8 تا زن یا برعکس رو ریختن توی یه خونه­ی گنده و همه­جای خونه دوربین گذاشتن و هی نشون می­دن. همه­جا دوربین هست، حتا توی دستشویی و حموم. البته خیلی سکسی­هاش رو نشون نمی­دن و موقعی که حرف می­زنن به جای فاک و ماک و این حرفا که ورد زبونشون هست هم سوت می­زنن. این آدما قراره 3 ماه توی این خونه باشن و ارتباطشون کامل با دنیای بیرون قطع هست، فقط بعضی وقتا همون Big Brother با همشون یا یکی­شون حرف می­زنه و در واقع اون خونه، خونه­ی همون برادر بزرگ هست و هی بکن­نکن می­کنه.

این خونه چندتا قانون داره که خوصله ندارم بگم خواستید خودتون برید توی سایتش بخونید. همه هم همیشه مجبورن میکروفن گردنشون باشه تا بشه همه­ی حرفاشون رو پخش کرد. هر از چند وقتی رای گیری می­شه و یه نفر باید خونه رو ترک و به آخرین نفر یک میلیون دلار جایزه می­دن!

به نظر من ایده­ی جالبیه، مدل یک جامعه­ی کوچیک، کار و باری (
business) هم برای خودشون راه انداختن که نگو، در حد تهوع وسط برنامه تبلیغ پخش می­کنن، البته مخصوص این برنامه نیست و همه­ی برنامه­ها به جز شبکه­ی SBS همینه.

ولی یه چیزی که خیلی برام جالبه اینه که فرهنگشون تحمل این رو داره که زندگی خصوصی یه مشت آدم رو نشون بدن. ویژگی­های خوب و بدی که همه دارن، قابل انکار هم نیست، چه بهتر که دیده و تحلیل بشه. البته مخالف­هایی هم داره.

خوب شد تلفن زنگ زد، شد یه کم بنویسم :)
به این می­گن یه گرافیک شسته­رفته و قشنگ

۰۹ اردیبهشت ۱۳۸۵

Mort

ایول! مرتضا وبلاگ ساخت. تا چند روز دیگه می ره یه دور، دور کره ی زمین بچرخه. بخونید.

۰۸ اردیبهشت ۱۳۸۵

classic cartoon weblog
جون می ده برای نعیم
عجب !
توی سایت کلامپیوتر کتابخونه ی دانشگاه لاتروب یه آقایی الان کنار من نشسته قیافه ش مثل اون یارو توی سریال ژاپنی «از سرزمین شمالی» که همش دنبال خاله یوکیکو بود هست از من می پرسه که غرب استرالیا با اینجا ساعتش چقدر فرق داره می گم نمی دونم برو گوگل ببین بعد می پرسه که آرژانتینی هستی می گم نه ایرانی ام می گه آخه داشتی با موبایل حرف می زدی شنیدم یه دوست دارم مثل تو حرف می زنه.

خودش اهل پکن هست..

الان دوباره یه چیز دیگه داره می پرسه اصلا حالیم نمی شه چی می گه. انگلیسیش خیلی فرقی با چینی نداره!
shirazu ! :)
url رو ببینید

۰۷ اردیبهشت ۱۳۸۵

راستی این رو از هودر خوندید؟

InnerChange

برنامه نویسی اینجا کار شهره هست و گرافیکش کار من. لوگوش هم ایده ی من نیست فقط یه کم تغییرش دادم

۰۶ اردیبهشت ۱۳۸۵

فمینیسم ایرانی

به نظر من هر پدیده­ای – عینی یا ذهنی – دارای دوران جنینی است، سپس زاده می­شود و نوزاد است، بعد کودکی، پس از آن دوره­ نوجوانی و بلوغ، بعد رشدیافتگی و بالندگی و بزرگسالی و پیری و مرگ. البته اگر در هر یک از مراحل دچار رشد ناقص یا مرگ زودرس نشود.

یعنی این پدیده، می­تواند در هر یک از این مراحل سیر طبیعی خود را - با هر کیفیتی - طی کند و بهره­ی آن پدیدار شود یا آن­که مبتلا به چیزی باشد که آن را از روند طبیعی به هر میزان دور کند و نتیجه، آن باشد که پدیده، به بالندگی و ثمردهی نرسد.

نمی­دانم که «پدیده­ی فمینیسم» در ایران، در چه مرحله­ای است و چه حالی دارد؟

۰۵ اردیبهشت ۱۳۸۵


پنجم اردیبهشت، میلاد حسین مقدسی، اختر تابناک آسمان طراحی صنعتی مبارک باد! :)
آدم جالبی به نظر می رسه

۰۴ اردیبهشت ۱۳۸۵

یه ایده همایون بهم داده شاهکار! بیبینم چی میشه...
POSITIVISM

۰۲ اردیبهشت ۱۳۸۵

پیام: کلاسیک گوش کنید.

۳۱ فروردین ۱۳۸۵

با تشکر از ممد روبوتساز. حوصله کنید ببینید. می ارزه

حال و روز

اول این که خدا پدر بهرام داهی را بیامرزد که این فارسی نویس را ساخته وگرنه الان خدمتتان نبودم. چند روزی است که چسبیده ام به پایان نامه نوشتن که دیر بجنبم کلاهم پس معرکه است. البته به قول شاملو «غم نان اگر بگذارد». از صبح رفته بودم دانشگاه ملبورن و آویزان به اینترنت و کتابخانه و الان هم توی دانشگاه لاتروب. کمی آن طرف تر هم بزرگ کرد باندورا (bundoora)- فراز بیدار - نشسته و مشق می نویسد و یک دخترخانم همکلاس - به قول فراز ویتنامی دلاور - هم به همچنین که خانه اش هم همین نزدیکی است در مجتمعی مجهز به میز پینگ و پنگ و بیلیارد. فراز می گوید که بعد از درس خواندن برویم بازی.


این هوای ملبورن هم امروز ابری است و از بخت بد دلم هم امروز گرفته. نمی دانم چرا این قدر زیاد. نوستالژی چیز غریبی است.


دم حسین مقدسی به شدت هرچه تمام تر گرم!

دیشب با او یک ساعت و نیم درباره ی پایان نامه ام اینترنتی حرف زدم و کلی کمک کرده تا به حال و رفاقت را تمام و کمال به جا آورده و می دانم که سرش به تنهایی به اندازه ی چند تا شرکت شلوغ است و از کار معماری اش هم برایم گفت. طراح به این با سوادی به سن او ندیده ام.


گذشته از برکاتی که از حضور جناب مستطاب کیوان توکلی پناه بر وجود این بنده عارض شده آشنا شدن با انسانی مشهدی و معماری در حال دکتر شدن است به نام مرتضا میرغلامی که هم دانشگاه و هم دانشکده بودیم توی معماری علم و صنعت و دورادور همدیگر را دیده بودیم و روزگار را ببین که باید توی ملبورن بنشینیم رو به روی هم و حرف حساب بزنیم و کلی نشسته ام ازش معماری پرسیده ام. توی پایان نامه ام گاهی پا توی کفش معماران کرده ام و ایشان نبودند این پا نرفته لنگ شده بود.


آدم اینجا تقویم ایرانی را هی گم می کند و امروز روی سایت شرق بودم که دیدم واپسین روز فروردین است و از فردا اردیبهشت ماه آغاز می شود که برابر است با می ماه این فرنگی ها. ماهی که بهشت و می را با هم دارد و مهم ترین رخداد زندگیم در آن افتاده و اگر این ماه و آن روز نبود من نبودم. ماه و روز دیگری بود و شاید من دیگری بودم.

۲۹ فروردین ۱۳۸۵

۲۷ فروردین ۱۳۸۵

Invention / Inventor

جالبه!! توی یه کتاب به این نکته برخوردم:

Clegg (1969) shows how the inventive element of design is essentially independent of expert experience in a field. The following list of notable inventions and inventors nicely illustrate Clegg's point:

Invention/Inventor
Safely razor/Traveler in corks
Kodachrome films/Musician
Ballpoint pen/Sculptor
Automatic telephone/Undertaker
Parking meter/Journalist
Pneumatic tyre/Veterinary surgeon
Long-playing record/Television engineer

Ref:
How Designers Think, p.3
By Bryan Lawson
2nd Edition

Published by Butterworth Architecture, 1990

کن پو اسپیک پرشن پیلیز؟

چند سال پیش در جایی بودم و شنیدم که شخصی که به­شدت احساس دانشمندی و فرزانگی می­کرد می­فرمود که sustainable را «پایدار» ترجمه کرده­اند، در صورتی که معنای این کلمه «پایدار» نیست و بهتر است که از همان کلمه­ی ساستینبل استفاده کرد!

می­خواستم بپرسم که شما اصلا چرا به خودتان زحمت می دهید و فارسی صحبت می­کنید؟ فکر کنم ایشان اگر پنجاه، شصت سال پیش سواد و سنشان قد می­داد، می­گفتند که یخچال اصلا برابر خوبی برای
refrigerator نیست، چرا که محصولی فلزی­ست و هیچ شباهتی به یخ ندارد، در ضمن معمولا چال، پایین­تر از سطح زمین است، حال آن­که این محصول بالاتر از سطح زمین قرار می­گیرد. پس بهتر است که همان ریفریجیریتور را به کار بریم.

۲۶ فروردین ۱۳۸۵

کسی به جز "دوسویه، دادوستدی، و تعاملی" واژه ی دیگه ای برای interactive سراغ داره؟

بازی با کسی که ۱۴ سال است که ندیده ­امش

قول مرد!


Thanks Mah!
For me, he is an amazing cyberspace- existent . Sometimes he says something in a pedagogical way, sometimes in a non-pedagogical way, sometimes in a semi-pedagogical way, and sometimes in a medagogical way, and sometimes just in a way… Anyway, don't worry at all Mah! We are in the same side!

۲۴ فروردین ۱۳۸۵

OXIP




















اتودهایی که برای لوگوی شرکت اکسیپ زده ام
(روش کلیک کنید تا بهتر ببینید)
خودشون خواستند که این قدر زیاد بشه!

طراح

با واژه­هایی که فعالیت طراحی را دسته­بندی کنند تا جایی که به آموزش، حرفه یا تحلیل ونقد و از این دست مربوط باشند، مواقفم. اما اگر به گونه­ای شروع به مرزبندی کنند که سدی بر خلاقیت و طراحی باشند، باید دورشان انداخت و آزاد اندیشید. مانند وقتی از کارل گاوس (Karl Gauss) پرسیدند که چرا اعداد موهومی که با تعاریف موجود ریاضی خوانا نیست، بسیار کاربرد دارند، پاسخ داد که زبانی که می­کوشد اعداد موهومی را تعریف کند ناتوان است.

نخستین بندی که بر بال نوآوری است، زدن برچسب و نام زودهنگام بر ایده­ای است که در ذهن شکل گرفته و این نام زودهنگام، ایده را به ساختا­رها و چفت­و­بست های موجود می­کشاند و گرفتار می­کند. اگر داوینچی می خواست فکر کند که مهندس است یا نقاش یا کالبدشکاف یا استراتژیست نظامی یا ...، احساس می کنم که هیچکدامش نمی شد. فکر می کرده و فکر می کرده و آزاد هم فکر می کرده و از آغاز راه، سر و ته ایده را نمی بسته.

Alvin Lustig می گوید:

واژه های طراح گرافیک، معمار، یا طراح صنعتی در گلویم گیر می کنند و حس ناخشنودی، کمبود و محدود بودن در ساختار اجتماعی را برایم پدید می آورند. این واژگان نامناسب برای شرح یک زندگی پویا، تنها بخش ساکنی از طبیعت تعریف نشده یک طراح را آشکار می­کنند.

۲۳ فروردین ۱۳۸۵

ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری

۲۲ فروردین ۱۳۸۵

OREKA/START/GOOD DESIGN!
با هر كليك ، يك كودك را از گرسنگي نجات دهيد

۲۱ فروردین ۱۳۸۵

فرق کلاغ اینه که یه پاش از یه پای دیگه ش مساوی تره

به نظرم تفاوت مهم وبلاگ با کتاب و مجله و از این دست این است که ممکن است سر و کله­ی هر کسی در هر وبلاگی پیدا شود و بخواند و "از ظن خود یار" شود و نظر هم بدهد.

۱۹ فروردین ۱۳۸۵

این freecycle پدیده­ی جالبیه. می­تونید خیلی چیزها رو توی این جور سایت­ها مجانی پیدا کنید. کسایی که چیزی رو لازم ندارند می­ذارن اونجا.
از یه چیز اخلاق Matthew – همون دوست استرالیاییم که گفتم زنش برزیلیه – که خیلی حال می کنم اینه که با این که شدیدا با هم شوخی می کنیم، ولی هیچ وقت قضیه احمقانه و توهین­آمیز نمیشه. دلیلش هم، علاوه بر این که دوران بچگی­ش رو کامل پشت سر گذاشته، اینه که هیچ وقت وارد محدوده شخصی (privacy) آدم نمیشه و کاری به ویژگی­های شخصیتی نداره...
Blue Ball Machine

۱۸ فروردین ۱۳۸۵

TIME

Two days ago I asked a man:"Excuse me,what time is it?"
He said "Are you french?"
- No, how come?
- Your english accent is french!
- I'm Persian
- Do many people speak french in Iran?
- Emmm, no! , I dont think so!, I dont know!
- But your accent is like frenchs!
[ey baba!!]
- Maybe because of persian and french similarities when you hear it...
- Oh! maybe...
- So you are french?
- I'm from Quebec
- Right
He showed the train station clock!

۱۷ فروردین ۱۳۸۵

گذر بر یادها

۱۷ فروردین ۱۳۸۵


یه وبلاگ داشتم که توش داستانک می نوشتم، یادش افتادم. بعضی از داستانک ها رو دوست دارم، بعضی ها رو فقط نوشتم که نوشته باشم، بعضی ها هم به نظرم مسخره میان. نکته جالب اینه آدم مثل عکس گذشته ی خودش رو توی نوشته های قدیمیش لمس می کنه... شاید از عکس هم بیشتر...

كودكي*
داستانك8

از بس از سر و كول مامانش بالا رفته بود حوصله‌اش سر رفته بود.روي صندلي بغل دست مادرش نشست. به پاهايش نگاه كرد. تا زمين خيلي فاصله داشتند سعي كرد آنها را به زمين برساند پشتش روي صندلي سر خورد و نزديك بود بيفتد.

- بچه صاف بشين خسته‌ام كردي!

روي صندلي نشست.

- مامان ؟ نمونه يعني چي ؟

...

- يعني يه چيز خيلي خوب كه از چيزاي ديگه بهتره

...

- از جات تكون نخور تا مامان بره دستشويي و برگرده خب؟

- خب مامان

......

- خانم ببخشيد اين نمونه رو كجا بايد بگذارم؟

- همون كنار، كنار دستشويي روي ميز، پس فردا هم براي جواب تشريف بياريد .


---------------------
*
گذر بر یادها

نعیم انسان شجاعی است

روشن است که کسی که این چنین بی پروا درباره ی خودش حرف بزند باید آدم شجاعی باشد. کسی که خودش را شناخته و نقد می کند، یک سرو گردن از دیگران که جرات صمیمی بودن با خودشان را ندارند بالاتر است.

شاهد دیگرم فعالیت نعیم در روزنامه های اصلاح طلب است. من همان موقع هم به این فکر افتادم و نمی دانم که به او گفتم یا نه. کاریکاتورهایی می کشید و چاپ می شد که کسانی که ادعای فعالیت سیاسی داشتند، جسارت این کار را نداشتند.

مسخره این جاست که به خاطر آرمان­گرایی همراه با خریتش، هر از گاهی با خودش درگیر می شود. البته دلیلش می تواند این باشد پیپش توقیف شده یا توتونش ته کشیده.
!
ای از دستت می رسد کاری بکن دیم دام دارام
یه تیلیفن به نعیم کن میلشو چک بکنه کاریش دارام

شاهکار دانش پژوه!

من تو عمرم شاهکار کرده بودم قبلا ولی نه دیگه این قدر! مثلا ارواح خیکم الان توی ایران من هنوز دانشجوی فوق لیسانسم. البته اگه وبسایتم رو ببینید نوشتم فوق لیسانس دارم، آخه خیلی مسخره بود برای کار بگم من الان دانشجو هستم. می گفتن پس اینجا چه غلطی می کنی؟ دلم هم نیومد به روی خودم و دیگران هم نیارم. اون جای قبلی که کار می کردم که از من مدرک نخواستن حالا تا بعد. البته من سواد خودم رو خیلی زیاد می دونم.

یه سال برای تز وقت داشتم و همون یه سال رو بلند شدم اومدم استرالیا که هم کار بکنم، هم بگردم، هم پایان نامه بنویسم!

البته ناگفته نماند که دفعه ی اول و دومم نیست و آخریش هم نخواهد بود که یه دفعه تصمیم می گیرم چند تا کار با هم بکنم. هنوز لیسانس تموم نشده، فوق لیسانس قبول شدم، نه چون زود قبول شدم، به خاطر این که کار می کردم و لیسانس رو تا جایی که جا داشت کش دادم و بعدش به هزار جون کندن بود پایان نامه ی لیسانس رو دادم. هم زمان دانشجوی دو جا بودم، کار هم می کردم ولی این دفعه دیگه از اون تو بمیری ها نیس!

حالا اخیرا هم زمان با بروز احساسات زایمان گونه برای تز فوق لیسانس، ورداشتم ای میل زدم به یه آقای پروفسوری که من چنینم و چنانم و ایده م اینه برای دکتری و کمی تا اندکی تحویل گرفته. یه free application day هم توی دانشگاه موناش بوده و رفتم همین جور الکی اسم نوشتم و یه خانوم خوشگل و خوش اخلاقی که باهاش حرف زدم گفت که امیدواره من رو اونجا ببینه و منم توی دلم گفتم که قربون شکلت من پول بده نیستم اگه پول مول می دید بیام.

حالا دم همتون گرم اگه یه موقع خدای نکرده برای این تز فوق لیسانس زبون بسته یه چیزی ازتون پرسیدم که چیزی به فکرتون رسید که فکر کردید به اون چیزی که پرسیدم ربط داره، یه چیزی بگید. تو مایه های نظرسنجی و اینا.

۱۵ فروردین ۱۳۸۵

What we think, we become. Buddha

۱۴ فروردین ۱۳۸۵

یه نفر به من می گه چه جوری می شه روزشمار وبلاگ رو برابر با تقویم ایرانی کرد؟
آی ی ی جاب سرچ می کنیم!
آی ی ی وبلاگ می خونیم!
آ ی ی ی حوض خالی می کنیم!

تعریف وبلاگ

پیشگام بزرگ، دیوید واینر، وبلاگ (Weblog) را چنین تعریف می كند:

شخصی است: یعنی توسط یك فرد نوشته می شود، نه توسط یك سازمان؛ به همین دلیل یك شخصیت ویژه دارد.
پیراسته و ویراسته هم نیست كه به همین علت جالب است.

روی اینترنت است: یعنی كه جایی چاپ نمی شود، می توان آن را با هزینه بسیار كم، مرتباً روزآمد كرد، و برای خواندنش داشتن یك مرورگر كافی است.

منتشر می شود: یعنی نوشته های خام طی یك روند اتوماتیك، در قالب های پیش ساخته ریخته می شود و بالقوه در دسترس همه قرار می گیرد.

بخشی از یك اجتماع است: یعنی مربوط به دسته ای از افراد است كه علاقه مشتركی دارند و به خاطر آن به طور مجازی دور هم جمع شده اند.
منبع: هودر

A Real Masterpiece

نعیم شاهکار کرده...

عجب دنیای کوچکی شده!

با پسری کویتی از طریق کرد بزرگ، فراز بیدار، دوست شدم که خیلی بچه ی باحال و با معرفتی ست به نام طاهر خطیب جهرمی. مادر طاهر اصفهانی هست و اجدادش پدری اش از جهرم فارس و خودش را عرب نمی داند. (البته به این معنی نیست که او و یا من که نقل می کنم فکر کنیم عرب بودن چیز بدی است). دانشجوی حقوق در همان دانشگاه لاتروب است که فراز درس می خواند و اصفهان را بسیار دوست دارد.

حالا این طاهر دوست احسان قائم مقامی استاد بزرگ شطرنج ایران است و با او در هند شطرنج بازی کرده.

دو تا از باصفاترین بچه هایی که در عمرم دیده ام، خواهرزاده های شهره اند؛ پویا منصوری و مه تا منصوری که الان توی کوالالامپورند و سر راه آمدن به استرالیا حسابی خوش گذراندیم با آنها.

جناب پویا منصوری و سرکار خانم مه تا منصوری هم شطرنجبازند و تهران که بودند با احسان قائم مقامی آشنا ...

ادامه دارد...

۱۳ فروردین ۱۳۸۵

Pop Art،فرهنگ، سیزده به در

چیزی دیدم که مرا به فکر واداشت.

فارسی حرف زدن نسل دومی ها و کسانی که بچگی یا نوجوانی شان را در استرالیا گذرانده اند پدیده ای است قابل مطالعه و به آن هم پرداخته شده. به خاطر این که در مدرسه به زبان انگیسی آموزش می بینند و با دوستان خود به آن زبان سخن می گویند و رسانه ها و به ویژه تلویزیون انگلیسی زبان دارند، فارسی حرف زدن برایشان به خانه محدود می شود. حال آن که برخورد خانواده در فارسی حرف زدن چگونه باشد هم خود داستان دیگری است. بنابراین در جمع این بچه ها و نوجوانان ایرانی، بسیار می بینید که با هم به انگلیسی حرف بزنند و گاه ببینید که از فارسی سخن گفتن هم با دیگران شانه خالی کنند. فارسی گریزی شان از راحت طلبی است که ذات آدمی است و نادر دیده ام که فارسی ندانی مایه فخرشان باشد. چه، دانستن چند زبان اینجا بیشتر مایه ی فخر است. این ها را گفتم که مقدمه را بدانید، اما حرفم چیز دیگری است.

در سیزده به در امسال، در پارکی زیبا ایرانیان گرد هم آمده بودند. آنچه بر لبخند آدم ها می بینید، شادیِ فراموشیِ غربت است و احساس هویت و از این دست. بساط موسیقی و رقص هم در کناری برپا بود. آن چه به فکرم واداشت این جا بود، همان نوجوانانی که گاه فارسی ندان و فارسی گریز می نمودند، کوشش به همخوانی با ترانه هایی را داشتند که کم ارزش شمرده می شوند و مبتذل. گاهی در حال رقص از دیگران پرسش هایی می کردند که بهتر بفهمند. جایی که بعید به نظر می رسد که چیز دیگری، هم آورد این ابزار – موسیقی پاپ – باشد در کار آموزش این دخترکان و پسرکان.

اینجاست که باید هنر عامیانه (Pop Art ) و به ویژه موسیقی پاپ را جور دیگری هم دید و کارکردهای آن را شناخت و به این راحتی چیزی را مبتذل نخواند.
اگه اون پست پایین دروغ سیزده یا یک آوریل باشه چی؟ :)

۱۲ فروردین ۱۳۸۵

راستی کیوان توکلی پناه اومد ملبورن، امروز می بینمش
از کارای این بابا هم خوشم میاد
کامنت هاش هم خیلی باحاله!
آره نشستم به وبلاگ خوندن، دیشب فیلم " یه بوس کوچولو" ی بهمن فرمان آرا و دیدیم، دلمون ترکید بابا برای ایران، سر صبحی هم بیخوابی زد به کله م، اینم از اون حرفاس ها!... خلاصه هیچی دیگه... راه افتادم توی وبلاگستان ببینم بقیه ی غربتستانی ها چی میگن، اونایی که تو مملکتن چی می گن...