۰۹ تیر ۱۳۸۵

یه نفر الان تو کتابخونه نشسته داره با سرعت نور تایپ می کنه و همین جور می خنده و داد می زنه !One Thousand Factorial ...

۰۸ تیر ۱۳۸۵

فیلسوف و مدرنیته

یکی از سرگرمی­های من و شهره این­جا اینه که توی بعضی چیزا سر به سر دکتر کمال بذاریم بعدش هم اونا مرور کنیم و دوباره بخندیم. در زمینه­ی کامپیوتر و اینترنت واقعا نابغه­س. مثلا فکر می­کنه که همه­ی سایت­ها باید از سایت دانشگاه ملبورن رفت یا به هر پنجره­ی ویندوز می­گه یه فایل! :)) من که بعضی وقتا دیگه ریسه می­رم. معمولا این جور وقتا یه بادی به غبغب می­ندازه می­گه:

- ?Well, What's matter
- nothing new dr kamal :))
- Ok

و ادامه می­ده.

*

امروز توی دانشگاه دیدمش گفت بیا بریم قهوه بخوریم. توی قهوه­خونه بردمش تا سلیمانیه با Google Earth و جاهایی که پارسال توی تهران بوده. (آره. می­دونم... فعلا دارم حال می­کنم با گوگل. اگه بدونید چه جوری به دادم رسیده... کلا تا ته چیزی رو هم در نیارم ول کن معامله نیستم).

داشت موسیقی رپ پخش می­شد. می­دونم میونه­ش با پدیده­های مدرن چه جوریه. به شوخی گفتم. موسیقی رپ دوست داری؟

-! No way

گفت چند وقت پیش خونه­ی یکی از دوستام بودم که دوست پسرش اون­جا بود. ازش پرسیده چه کار می­کنی؟

- I rap
- ?What do you wrap
- No, I rap
- Ok, I'm asking what you wrap.

طرف هم عصبانی می­شه می­گه بابا موسیقی می­سازم!

---------------------------
at Price Philip Theatre

Visual Pollution
اون آگهی خرکی بالا رو همه دیدن؟ شاید ورش دارم همین روزا.
خر: می گم قیافه ی وبلاگت خیلی مزخرفه
من: آره موافقم خودمم حالم به هم می خوره، به قول یه نفر خیلی کمونیستیه

سفر با گوگل

دیشب Bronwen اومده بود خونه­مون. داره هفته­ی بعد می­ره لندن برای یه همایش هنر و موسیقی ایرانی و بعد از اون­جا می­ره تهران. می­پرسید کجا برم و چه کار کنم که Google Earth رو باز کردم و حسابی چرخیدیم تو تهرون. اون قدر اینترنتی با ایرانی­ها حرف زده و از ایران عکس دیده که خیلی جاها را می­شناخت. اطلاعاتش درباره­ی ایران زیاده و خیلی از جزئیات رو می­دونه.

از لذت­بخش­ترین دوره­های کاری­ام زمانی بود که در کازه کار می­کردم و جناب رئیسِ باحال، مهندس طاهری هم در روز آخر کتاب بسیار بزرگی از عکس­های ایران به من داد و تا به حال چند نفر را شیفته­ی آمدن به ایران کرده. با برانون هم که کتاب را می­دیدیم هم­زمان از آسمان گوگل در آن­جا فرود می­آمدیم ...

۰۷ تیر ۱۳۸۵

۰۶ تیر ۱۳۸۵

بزرگی انسان به اندازه­ی حرف­هایی است که برای نگفتن دارد

- آندره ژید

بنگر درخت را که همه قِر است و جعد...

Socceroos

این گاس هیدینک واقعا نابغه­ی فوتباله. از همین الان منتظر باشید جام جهانی 2010 آفریقای جنوبی، روسیه حسابی بره بالا. چی می­شد یکی مثل اون می­شد مربی ایران... می­دونستم استرالیا ایتالیا رو به درد سر می­ندازه. اگه اون پنالتی الکی رو داور براشون نگرفته بود اصلا بعید نبود ایتالیا حذف بشه. البته به طور سنتی بهتره که این جور تیم­ها حذف نشن تا جام جهانی قشنگ­تر باشه. ولی برام جالب بود که از حذف استرالیا ناراحت شدم.

یه چیز باحال این که استرالیا عضو کنفدراسیون فوتبال آسیا شده و برای جام ملت­های بعدی با چند تا از تیم­های عرب غرب آسیا هم­گروه هست و یه حالی بهشون می­ده و زحمت ایران از این جهت کمتره که یه­تنه با تیم­های الف و ب و پ و ... یه کشور که برای هم فوتبال بازی می­کنن و گل به هم قرض می­دن بازی کنه. هنوز شرم­آورترین صحنه­ای رو که تا به حال توی فوتبال دیدم یادم نرفته اون موقعی که بحرینی­ها با پرچم عربستان دور افتخار زدن. تهوع­آور بود. به حساب نژادپرستی نذارید، فوتبالی که خیلی از کشورهای عربی بازی می­کنن ناجوانمردانه است.

توی استرالیا بویژه ملبورن ایتالیایی خیلی زیاده و نسل دومی هم زیاد دارن و دیروز تلویزیون زوم کرده بود روی این قضیه و گزارش­های جالبی نشون می­داد از احساس­های دوگانه­ای که خیلی­هاشون از بازی استرالیا ـ ایتالیا داشتن. اگه وقت کردم برداشتم رو می­نویسم یه بار...

دیگه چی؟ .. همین فعلا

۰۵ تیر ۱۳۸۵

خر

من خرم رو نخریدم. تو صحرا با هم آشنا شدیم. از دست صاحاب قبلیش در رفته بود. البته نه این که آدم بدی بوده، خرهم حاضر بوده بهش سواری بده، ولی صاحاب فکر می­کرده که حق مسلمش هست که سوارش بشه. چیزی که خر قبول نداشته. ازش پرسیدم:

- قلعه­ی حیوانات رو خوندی؟
- آره بابا، هر خری خونده، یکی همشیه تو پالونم باهامه.
- ایول، پس یه پا بنجامینی.
- نه، اون خیلی خر بوده، حالا مونده تا ما به اون­جاها برسیم.
- آهان. خب... باغ من همین نزدیکیه، بیا بریم با هم یه گپی بزنیم.
- اسمت چیه؟
- پویا
- منم خرم
- خوشوقتم
- قربانت

تو راه کلی با هم گپ زدیم.

- بفرمایید تو.
- این علامت @ چیه رو در؟
- این جا فعلا رو فضای سایبر ثبت شده.
- اوه. چه جالب.

با هم بیشتر آشنا شدیم.

- می­گم که من یه همکار لازم دارم این­جا. حاضر به همکاری هستی.
- من خر کاری­ای هستم. شرایطت مناسب باشه، آره.
- شرایط رو با هم تعیین می­کنیم. دنبال استخدام نیستم. این­جا رو خیلی دوست دارم. کار اینجا رفاقتی باشه بهتره، نگران هم نباش هر جا لازم شد تنطیمش می­کنیم. من به حقوق بشر و خر و اینا معتقدم.
- فعلا که همه چیز خوبه. البته منم خر سخت­گیری نیستم.
- منم. البته من خر نیستم.
- آره از قیافت معلومه، [هاهاهاها]، البته حتما تا حالا بعضی­ها بهت گفتن خر.
- آره خب.

توافق شد.

- خب رفیق، خودت می­بینی که چه کارایی هست، سوال هم داشتی بگو.
- Ok
- آیلتس هم که داری :)
- خب پس من یه چرخی می­زنم ببینم چه خبره این­جا.
- باشه. من هم همین دور و ورام.

۰۲ تیر ۱۳۸۵

من دوست دارم باغبون بشم
با چوپونا دوست بشم
با خرم برم تو بیابون داد بزنم
دستامو فریاد بزنم

شب ستاره ها رو بشمرم
باد خنک رو ببوسم
ماسه ها رو بغل کنم
دریاها رو خواب ببینم

صبح شده، تو باغم
پاهام توی آبه
تا شب یه دنیا مونده
بیلم رو خر جا مونده

...
پویا باغری -

خوشگذرانی

Be A Gentleman

Somebody is just for sometimes...
What the hell? (or f...)

۰۱ تیر ۱۳۸۵

Baillieu Library


اون نقطه ی نارَنجی هم جایی هست که من الان نشستم. پاشم برم خونه... دیر شد

خداوندگار، گوگل



واقعا که مغز آدم از کارای گوگل سوت می کشه! دارم روی پروژه م کار می کنم و هی باید نقشه ی این ور و اون ور تهران رو داشته باشم ، یه دفعه هوس کردم یه سر برم علم و صنعت، کارشون حرف نداره! وقتی با Google Earth کار می کنی انگار که مثل آب خوردن داری دور زمین می چرخی، اونم با انیمیشن شاهکاری که نرم افزار داره. روز به روز هم داره دقت تصویرهاشون بیشتر می شه. بی نظیره!
دلیل این که این جوری دارم ذوق مرگ می شم اینه آدم یه نگاه به دور و برش می ندازه می بینه توی کتابخونه نشسته و الان که بره بیرون swanston street و خیابون rathdowne و اتوبوس 251 و ... ولی رفته تا وسط آمفی تئاتر روباز علم و صنعت و ...
بابا دارم جر می دم خودمو احساسمو منتقل کنم! شد!؟ ... اُه!
حسن سربخشیان، عکاس آسوشیتد پرس

زندگی با فوتبال

دیشب بعد از بازی ایران - آنگولا خوابم نمی برد، با این که کلا خیلی بیشتر از این انتظاری نداشتم... همین غم ها و شادی هاست که فوتبال را زیبا می کند... ولی خب .. آرژانتین عوضش قهرمان می شه.

۳۰ خرداد ۱۳۸۵

هی! بیلاخ!

می­گم که این­جا به جای Hi می­شه گفت Hey.
اگه تو ایران به یکی بگی هی! دست کم برگرده بگه: هی تو کُلات!

تا مدت­ها عمیقا مطمئن نبودم که این علامت موفقیت و اینا رو – همون بیلاخ خودمون –
می شه راحت تقدیم کرد. البته الان عادت کردم.

امروز تو بانک گفتم: Hey!
?Hello! How are yaa-

بعدشم که کارم تموم شد:
- Thanks، بیلاخ
- Have a nice day

اندر باب تفاوت فرهنگ ها و گفتگوی تمدن­ها عرض شد.
Tehrangeles

توی کتابخونه

یه دختری یه میز جلوتر نشسته پشت تی شرتش اینو نوشته:
"If we don't live by priorities, we will live by pressure"

۲۹ خرداد ۱۳۸۵

فوتبال

با این که تفاضل گل همون 2- شد ولی بازی خوب و آبرومندانه­ای بود. فوتبال یعنی همین. از بازی حسین کعبی که کیف کردم. نیم­وجبی یه­تنه یه بار لوئیس فیگو و بعدشم رونالدو رو گرفته بود. یه توپ مثل آدم نتونستن رد کنن. خلاصه دِمِت گرم کا! وُلک روفتیشون!

بعد از بازی با آنگولا، دیگه فقط:

آرخِنتینا! آرخِنتینا! ویوا مارادونا!

۲۵ خرداد ۱۳۸۵

از آزادنویس

الان

بعضی وقتا اگه طرف مقابل آدم خودش نفهمه الان چه کار کنه بهتره چند حالت ممکنه:
1- آدم خودش هم نفهمه چه کار کنه
2- چون طرف مقابل گیچ هست آدم بهتر بفهمه
3- هیچ فرقی با بقیه­ی وقتا نداشته باشه

جام جهانی فوتبال ۲۰۰۶

از ویکی‌پدیا، دانشنامه ی آزاد

2006 FIFA World Cup >> on Wikipedia

Allianz Arena >> Wiki & Official Webpage

۲۴ خرداد ۱۳۸۵

نصف خونه، نصف جَهون

با کمک جناب پُست دکتر پیام، یه روز روی تابلوهای آگهی­های دانشگاه ملبورن گشتیم و یه جایی پیدا کردیم که همه­ی وسایلشون رو می خواستن بفروشن. یه آپارتمان شیک و گرون توی مرکز شهر که سه تا دانشجوی چینی­تبار مالزیایی زندگی می­کردن. اونی که باهاش حرف زدیم آدم جالبی بود و پیام هم با روشی کاملا مهندسی- اصفهانی باهاش چونه زد و با یه قیمت عالی همه رو خریدیم. یَک تلویزیونی گرفتیم اندازه نصف خونه­مون! انگار کنار زمین نشستی فوتبال می­بینی :)

اگر امروز بعد از ظهر یه خانوم و آقای چینی که انگار انگلیسی هم اون قدرا بلد نیستن با وانتشون بیان و بقیه وسایل رو به جز تلویزون که دیشب به صورت اورژانس با فراز به خونه منتقل شد، ببریم، آخرین اپیزود حمالی کلید می­خوره.
علی دایی 1
علی دایی 2
..."مردم قربانى و تسكين را با هم مى خواهند"...

۲۱ خرداد ۱۳۸۵

جام جهانی

خب، جام جهانی هم دنیا رو گرفت. خونه­مون وضعش الان بدک نیست ولی هنوز تلویزویون نداریم. دنبال یه دست دوم ارزون توپ می­گردم. این Free Cycle ملبورن خیلی باحاله. یه گروه روی یاهو هست و قضیه این جوریه که عضو می­شی و مثلا یه ایمیل به گروه می­زنی می­گی من فلان چیز رو دارم و نمی­خوام هرکی می­خواد بیاد بگیره. یا این که چی لازم دارم و فلسفه­ش هم دوستداری طبیعت هست و اینا. اون جناب Mort هم عضو قهاری بود. می­خوایم از اونجا گیر بیاریم. این جوری دیگه مفت می­شه. البته اگه جای اون کسی که می­ده زیاد دور نباشه.

تا حالا که باز­ی­ها رو خونه­ی بهرام و ندا دیدیم. خیلی باحالن. ندا خانوم که داشت با تبریز حرف می­زد هم درباره­ی ما می­گفت که "چخ مهربون و بامزه دِ". به شهره می­گه همش داری از حرفای پویا می­خندی نه؟ امروز هم که همگی با هم رفتیم فدریشن یه آقای کمدین خلاقی داشت برنامه اجرا می­کرد و منم اون قدر قیافه­م تابلو بود با یه کلاه آبی آسمونی و عینک سیاه که منو صدا زد وجلوی صد نفر آدم کلی همراش لودگی در آوردم. دیگه الان "چخ دلقک دِ" فکر کنم.

من و بهرام می­خواستیم برای بازی امشب ایران و مکزیک بریم فدریشن ولی این قدر بارون میاد و سرده که خونه­شون دوباره تلپیم. حداقل دوتایی داد بزنیم.

آخ! اگه بزنیم این مکزیکو!




۱۹ خرداد ۱۳۸۵

عرف

در خیابانی نزدیک خانه­ی جدیدمان کلیسایی است. امروز صبح که رد می­شدم، پایان مراسم مرگ کسی بود و تابوت غرق گلش را با آرامی و سکوت و احترام در ماشینی می­گذاشتند. جمعیت ایستاده بودند و برخی به آرامی و تنها یا در آغوش دیگری می­گریستند. آن­چه می­دیدم آرامش بود و احترام. به درگذشته و به خودشان. از شیون خبری نبود. این­ را بارها دیده­ام.

ریشه­ی نازیبایی این مراسم در فرهنگ ما کجاست؟ در ارزشی که برای عزاداری و شیون قائلیم؟ در تاییدی که در همه­ی رفتارهایمان از دیگران می­طلبیم؟ در عرفی که در همه چیز و همه چیز حرف و زور دارد و بر شانه­ی همه­مان سنگینی می­کند و خود نیز بر سنگینی­اش می­افزاییم و گناه دیگران می­دانیمش؟ در وابستگی­­های خوب و بدی که داریم یا در فردیتی که نداریم؟

یکی، دو سال پیش در مراسم ختمی بودم و نزدیک فرزند نوجوانش ایستاده بودم. معلوم بود که خودش را می­خواست تسلیم غم نکند. مردانه و آرام می­گریست و قامتش را راست گرفته بود. اما آن که آمده بود که مردم را بگریاند و بازارش را گرم کند، باید خوب اشک مردم را در­آورد. چنان حرف­هایی زد از بی­کسی و بی­پدری که فرزندش تاب نیاورد و غش کرد. تنفر را در شانه­های خیسم از اشک­هایش و سراسر تنم حس می­کردم. نگاهی به میکروفن در دستش و به کت و شلوار مرتبش و صورت یخ­زده و بی­شرمش انداختم و چنان در ذهنم نقش بست که تا مدت­ها یادش که می­افتادم از خشم و تنفر، دستم را می­فشردم و زانوهایم می­لرزید. مردک وقتی فریاد می­کشید گاهی موهایش را مرتب می­کرد.

کاری باید کرد. فقط دیگران و بعضی­ها نیستند که بار را گران کرده­اند. خودمانیم. این غول بی­شاخ و دم عرف ساخته­ی همه­ی ماست.



- توی تراموا، ملبورن

۱۸ خرداد ۱۳۸۵

خرحمالی سگ لرزگونه در آستانه ی جام جهانی

دم مثیو گرم. خودش حواسش بود و زنگ زد و امروز اومد با ماشینش همه­ی خرت و پرت­هامون رو بردیم خونه­ی جدید. کلی هم حمالی کرد همراه من. اصلا فکر نمی­کردم این­ قدر زیاد باشن. البته دم طراحان پژو هم گرم. صندلی عقب جمع شد و کلی فضا. شاهکاری این خونه­ی جدید هم اینه که دم جام جهانی تلویزیون نداره. البته هیچی نداره ولی مهم نیست. آهان یخچال هم نداره، فکر کنم مهم باشه. هرچی چیز یخ­زده داشتیم دادم مثیو بذاره توی یخچالشون تا بخریم. بعدشم رفتم حموم وسط کار آب سرد شد و عین فحش ریخت رو سر و کله­م. خونه هم سرد تر از اون آب. تا حالا بخار دهنم و توی اتاق ندیده بودم.از خونه اومدم بیرون و تو آفتاب یخم واز شد یه کم. از صبح هم مثیو هر چی فاک وماک تونست نثار هوا کرد. می­گفت نمی­دونی چقدر خوشحالم می­رم 6 هفته برزیل از دست این سرمای لعنتی خلاص می­شم. دارن می­رن پیش خونواده­ی ژولیانا.

همه­ی بازی­ها رو توی
Federation Square روی نمایشگر بزرگ میدون پخش می­کنن. بهرام می­گه پاشو بریم ببینیم. ( Mort رفتیم پیش بهرام و ندا یَک آبگوشتی دادن خوردیم که نگو! یاشاسین آذربایجان و آبگوشتشان! – راستی به اینم می­گن یه کار عاقلانه. بعد از کاریکاتور نژادپرستانه مانا و شلوغی­ها. پرانتز باز کردم فقط آبگوشت رو بگم. ولی کلا توی اون قضیه­ی کاریکاتور همه­ چیز می­تونست بهتر باشه... ولش کن این­جا جای تحلیل نیست... ولی من هنوز سر اون حرفم هم هستم. اگر می­شد شعار تیم ایران همون ستارگان پارسی باشه به نفع همه بود. دلیل دارم. حال داشتم می­گم ). خلاصه بهرام می­گه بریم. ساعت 2 نصفه شب. فوتبال با سگ­لرز. آی سرد شده لعنتی. ولی راس می­گه اگه مکزیکی­ها هم بیان باحال می­شه. ولی باید یه آمار بگیریم ببینیم تعداد دیوانگان اون شب چقدر هست. نریم خودمون دوتا فوتبال هم به دهنمون زهر بشه. لعنت به این زمستون و ساعت پخش بازی­ها. اَه!

17 ژوئن کانون ایرانیان می­خواد سالن کرایه کنه برای بازی چون فرداش یه­شنبه هست و ملت میان بزنن به قول اصفهانی­ها بزنن تو سر و مغزشون. خیلی دلم می­خواد برم ولی جشن تولد مثیو هست. نمی­دونستم 17­ای هست. می­گم کارش درسته­ها. گفته هر جا باشی میام می­کشمت بیرون، باید بیای. حالا نمی­شد این دو تا همزمان نباشن!

۱۶ خرداد ۱۳۸۵

060606

امروز 060606 هست. این­جایی ها به 666 می­گن Evil's Number انگار. 16 خرداد هم هست؟ پس چارتا شیش.

یه ساعت پیش از آژانس مسکن یه آقایی که صبح پیشش بودیم گفت که با صاب­خونه­ی او آپارتمانی که می­خواستید که یه بچه­ی 20 ساله هم هست حرف زده و ما رو قبول کرده. این­جا این جوریه که می­ری برای خونه فرم پر می­کنی و مالک انتخاب می­کنه با مشورت اون آژانس که با شما حرف زده که ببینه چه جوری هستید. شهره خانوم که عنوان دهن پرکن Developer Consultant رو داشتن و بنده هم طبق معمول تشریف وب سایت رو ببینید، همه چیز فکر می­کردم الا دادن وب سایت برای گرفتن خونه و آقا مسکنی هم که زنگ زد گفت I was impressed گفتم نوش جان.

این دفعه اسباب کشی راحته، چارتا چمدون و خرت و پرت.

سه­شنبه هفته­ی گذشته رفتم
دانشکده­ی هنر و طراحی دانشگاه مونش و با یه آقای طراح انگلیسی که قرار گذاشته بودم حرف زدم. یک دقیقه هم دیر رسیدم و کلاس گذاشتم و گفتم و گفت
Oh! What is one minute in life time?. فکر می­کنم مشابه این مسئولیت رو توی دانشگاه­های ایران نداریم. کارش این بود که ببینه من چی می­گم و گفتم برای PhD اسم نوشتم، البته حالا یه اسمی همین جوری نوشتم، پول مول خبری نیس، اینو تو دلم گفتم ولی می­خوام از همین حالا اگه بشه برای تز فوق لیسانسم همکاری کنم و یک ساعت و نیم حرف زدیم از موضوع کارم گرفته و فرهنگ و زبان و سیاست و تهران و ملبورن و همه­ی وب سایتم رو هم زیر و رو کرد. حالا می­خوام خلاصه­ی کارهای کرده و نکرده­م رو بدم ببینیم چی می­شه. دانشگاه خوبیه انگار.

Mort جات خالی، یه پروفسور چینی که توی هاروارد هم کار کرده بود همون روز عصر اومد توی دانشکده­تون سخنرانی کرد. مُردم از بس که کیف کردم سر سخنرانیش. همه­ش از همون چیزی که من دردشو دارم حرف زد، اقلیم و هویت و طراحی محیطی و معماری سازگار با هویت محلی و اینا. کارش خیلی درست بود و مثل اون Paul Carter فقط قصه نگفت. یه دانشگاه توی چین طراحی کرده بود یه جایی که قبلا کشتزارهای برنج بوده و خیلی هاشو نگه داشته بود و فضای سبز دانشگاه همون برنجزارها بود و همون کشاورزا توش کار می­کردن و برنج با بسته­بندی دانشگاه و عالی بود خلاصه.

آها! یه چیزی، یه­شنبه شب پیش رفتیم استخر روباز. با توجه به این که زمستون شروع شده و بنده هم کمی تا اندکی سرما خوردم – با ویروس­های این­جا هنوز جور نشدم – یه کمی خریت چاشنی قضیه کردیم و دل زدیم به استخر. آبش ولرم بود ولی اگه آدم شنا نمی­کرد یخ می­زد ولی ملت خوب ماشاللا عین خیالشون نبود، خب ما هم فرض کردیم عین خیالمون نیس. این زرناز دیوونه هر روز
6
صبح اونجاس. بازم می­ریم.

آی هوس کردم بنویسم جان شما گر وقت شود که مست گیرند ان شاء الله تبارک و تعالی که نگو و نپرس که چرا؟


@ Sydney Myers Asia Studies Building

۱۵ خرداد ۱۳۸۵

۱۳ خرداد ۱۳۸۵

Piss Off

sometimes; some=60-70-80-... %
Hollywood movie: A 3 hours advertisment!, That's it.

۱۲ خرداد ۱۳۸۵

Suburban Citizen

كسي را پرسيدند جوان محافظه كار به چه ماند گفت زنبور بي عسل