۰۷ آبان ۱۳۸۷

!بولا

بولا به زبون فیجیایی یعنی سلام، ویناکا هم یعنی متشکرم. فعلا این دو تا کلمه رو داشته باشید تا بعد. دو روز هست که فیجی هستیم*. توی ناندی فرود اومدیم و بعد از ۴ ساعت رانندگی به سووا رسیدیم. دو تا از دوستامون هم سیدنی زندگی می‌کنن باهامون هستن. دو روز هم سیدنی بودیم و حسن برادر شهره و نسترن و هلیا فسقلی خوش‌زبون رو بعد از چند وقتی که اومدن استرالیا دیدیم.
-
به غیر از اول کار که ساعت ۳ نصفه‌شب که سر آدرس پرسیدن توی سووا نزدیک بود لختمون کنن و با ماشین پا گذاشتیم به فرار، کلا از ملت فیجی خوشم اومده، آدمای باحال و گرمی هستن و هی بولابولا می‌کنن (مورت بولابولا نه گولاگولا!).
-
البته شهره توی Lonley Planet خونده بود که حواستون در جاهای خلوت شهر در شب جمع باشه ولی بعد از این قضیه یادش افتاد که بهمون بگه! :)
-
شرمنده‌ام ولی نشستم توی بالکن این هتل کوچولویی که هستیم رو به یه منظره شاهکار استوایی و عجب هوای نازی. البته لپ‌تاپ این رفیقمون الان اشغال هست و چون هوس نوشتن کردم با موبایلم دارم پینگلیش می‌نویسم که بعد پاکنویس کنم (که الان دارم می‌کنم)
-
این سووا شهر باحالیه، خیلی تر و تمیز نیس ولی یه جورایی مرتبه. کلا خوشم اومده ازش البته هنر نکردم خب خیلی بهم خوش گذشته توی این شهر. مردمش هم مثل بچه ی آدم رانندگی می کنن.
-
امروز من و شهره رفتیم موزه ی فیجی و چیزای جالبی توش بود. از همش خفن تر وسایل آدم خوری بود :) قراره یه جاهایی که قبیله های آدم خوار بودن بریم شاید بعدا که دیدیمتون گفتیم ما رو که خوردن! - یکی دو تا دوست فیجیایی هم پیدا کردیم که ما رو گردوندن توی سووا. دیشب جشن دیوالی بود که نوروز هندی هاست و رفتیم خونه ی یه دوست هندی اون دوست فیجیایی و همه جا رو چراغونی کرده بودن و مردم محل هم مشغول فشفشه بازی بودن. آتیش بازی نداشتن ولی یه جورایی شبیه چارشنبه سوری خودمون بود. با شیرینی و غذای هندی ازمون پذیرایی کردن و البته اول از همه با یه نوشیدنی به اسم کاوا که هندی نیست و رسم مردم فیجی هست. خب فعلا من برم بعدا سعی می کنم از اون چیزایی که دیدم و برام جالب بوده بنویسم. موذه!

-
__________________________________________
* این نوشته رو 9 روزپیش نوشتم و هی اینترنت اون هتل کوچولو قطع و وصل شد و دو بار هم همه ی نوشته پرید و
و بعدش دیگه وقت نشد الان که توی سیدنی هستم دارم از روی یادداشتم دوباره می نویسم و پستش می کنم.
Bula
Vinaka
Moce بخونید موذه یعنی خداحافط
Suva
Nadi بخونید ناندی
Kava

۲۸ مهر ۱۳۸۷

جدی بگیرید

فکر کنم بزرگ‌ترین خدمتی که می‌توانید به خودتان بکنید برای آماده شدن برای زندگی در یک کشور دیگر این است که بکوشید زبان کشور هدف مهاجرت را "به خوبی و درست" یاد بگیرید و خود را "واقعی" بیازمایید. برای مثال اگر انگلیسی یاد می‌گیرید حتما به خاطر داشته باشید که گرفتن مدرک آیلتس حتا با نمره‌ی خوب اصلا و به هیچ عنوان کافی نیست. باید تمرین کنید، خیلی زیاد. و اگر مقایسه و آزمونی می‌کنید واقعی و درست باشد.
-
مثلا اگر با گروهی از دوستان گرد هم می‌آیید که تمرین حرف زدن و بحث کنید اگر در میان آنان سرآمد هستید، یا در کلاس خود - البته مایه‌ی دلگرمی‌ست - بدانید که هنوز با عده‌ای فارسی‌زبان روبه‌رو هستید و محک واقعی و خوبی نیست.
-
نکته‌ی دیگر این که ممکن است دردسر داشتن و سخت بودن مانع از انجام تمرین واقعی شود ولی بدانید سختی‌ای که خواهید کشید به مراتب و بسیار بسیار کمتر از مرارتی است که درنیافتن منظور طرف مقابل در آن کشور به شما دست خواهد داد بنابراین سختی‌اش را به هنگام آموزش به خود هموار کنید که سپاسگزار خود خواهید شد.
-
این هم چند تمرین که فکر می‌کنم مفید باشد:
  • دیدن فیلم با لهجه‌ی همان کشور و کوشش در دریافت حداکثر مطالب
  • گوش دادن به شبکه‌های رادیویی
  • خواندن روزنامه و مجله و کوشش در آشنایی با فرهنگ آن کشور
  • خواندن وبلاگ‌هایی از مردم آن کشور

-

و سرانجام درهمان کشور روند یادگیری ادامه پیدا خواهد کرد که می‌توانید با روش‌های مناسب مانند "تبادل آموزش زبان" به آن کمک کنید ولی هر چه بستر یادگیری بهتری برای خود بسازید آموختن شما - با کوشش و اعتماد به نفس - در آن کشور تندتر و بهتر خواهد شد. گود لاک!



۲۲ مهر ۱۳۸۷

ABC

Hey two new cool terms I've learnt from my Malaysian Chinese friend:
-
ABC: Australian Born Chinese
-
(Banana: Yellow outside, White inside (another term for ABC
-
:) ?Cool, isn't it

۲۱ مهر ۱۳۸۷

وودی آلن

.از وودی آلن بخوانید در وبلاگ میرزا ابراهیم‌خان اسکاف‌الدوله


۱۷ مهر ۱۳۸۷

حکایت

1
من به یه قانون تو زندگی‌م رسیدم. اگر آدم به "چیزی" که در پیش رو داره نپردازه، یا مشکلی رو حل نکنه. بعدا به چیزی یا مشکلی از همون گونه برخود می‌کنه اما سخت‌تر!
2
همیشه توی کتاب‌فروشی گشتن برام لذت‌بخش بوده، خیلی زیاد. اما از حسرتی که آدم حس می‌کنه که اه چقدر کتاب هست که نخوندم هیچ‌وقت نمی‌شد گذشت! تا چند سال پیش کتاب‌ها همشون فارسی بودن، اما حالا همه انگلیسی و چقدر کتاب نخونده‌ی فارسی هنوز مونده!
3
به قول زنده‌یاد عمران صلاحی حالا حکایت ماست!


۱۶ مهر ۱۳۸۷

!وه که چه شود

!به قول اسدالله میرزا*، وقت وقت سان‌فرانسیسکو رفتنه
______________________
* سریال دایی‌جان ناپلئون :)

۱۵ مهر ۱۳۸۷

نوشتن چون رگبار بهار

یکم. قلمروی وبی



داشتم به چهره‌نامه (facebook) یه نگاهی می‌نداختم که به فکرم رسید مثلا اگر یه روز بزنه همه‌ی دم و دستگاه این حضرات بترکه آدم خیلی از ارتباط‌های اینترنتی‌ش رو از دست می‌ده، بعد فکر کردم که خب مثلا آدم همه‌ی نشونی‌های ای‌میل دوستاش رو می‌ریزه تو یه فایل و ذخیره می‌کنه. بعد گفتم که اگر قرار به ترکیدن باشه که خب گوگل و قبل و منقل‌شون هم بالاخره امکان ترکیدگی دارن دیگه، اصلا اونا بترکن دیگه اصلا ای‌میل می‌میل می‌خوای چی کار؟ ما می‌مونیم و چارتا دوست مثل مورت و میتی شرتی که همین دو وجبی‌مون زندگی می‌کنن.



دوم. بهارانه


سرکار خانوم دوست به بنده گیر فرموده بودند که بابا زیادی در کار فرهنگ ایرانی! عرض کردم فرهنگ مقوله‌ای است گیرا برای این‌جانب و مال خودمان را هم دوست دارم به‌ویژه زیبایی‌هایش را. حالا آن روز همین دوست می‌فرمایند که در استرالیا بهار شده هفت سین چیده‌ام! فکر کردم همزمان با شهریورماه ایرانی! عارض شدم که اممم آهان... چه جالب!


-


در ادامه‌ی بهارانه نیز بگویم که دوستی که آن قدر از ادبیات بو برده که اصلا بوی ادبیات می‌دهد و گاه و بی‌گاه در و گهر می‌فشاند - از فردوسی و حافظ و سعدی گرفته تا ایرج میرزا و حرف‌های آبدار آن‌چنانی کوچه و بازار و سر گذر - داشتیم در خیابان همی‌رفتیم که بوی بهار و شنگولی برایشان در هم آمیخت و غزلی از سعدی سر دادند و اشاره کردم که طفلکی این دوست دختر اوزی(aussie) شما احتمالا سر در نیاروند گفت که قبلا برایش ترجمه کرده‌ام، پس آن گاه به زیبایی خواندند و گل از گلمان شکفت:


-



درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند


-
حریف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد
علی الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند


-
کسان که در رمضان چنگ می‌شکستندی
نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند


-
بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط
ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند


-
دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را
که مدتی ببریدند و بازپیوستند


-
به در نمی‌رود از خانگه یکی هشیار
که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند


-
یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست
که سروهای چمن پیش قامتش پستند


-
اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست
خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند


-
مثال راکب دریاست حال کشته عشق
به ترک بار بگفتند و خویشتن رستند
-
به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری
جواب داد که آزادگان تهی دستند


-
به راه عقل برفتند سعدیا بسیار
که ره به عالم دیوانگان ندانستند


-


سوم. چغاله بادام


-


دو دوست استرالیایی داریم که آدم‌های باحالی هستند - بن و ربکا یا به قول خودشون (Ben & Bec )- برنامه‌ی جالبی داریم دوهفته یک بار. بن زبان‌شناسی خوانده و بسیار علاقه‌مند به آموختن زبان دیگران، روسی و فرانسه هم می‌داند. همان بار اول که در یه جمع دوستانه با هم آشنا شدیم فهمید که به کسانی فارسی درس داده‌ایم. گفت قرار بگذاریم بیایید خانه‌ی ما گپ بزنیم و من از شما پذیرایی می‌کنم و‌ آشپزی می‌کنم - آشپز بسیار خوبی هم هست - شما هم فارسی به من یاد بدهید! ما هم گفتیم که خب ما هم برایت آشپزی می‌کنیم در عوض تو پرسش‌های ما را جواب بده، درباره زبان و جامعه و فرهنگ اینجا و از آن جا بود که نشست‌های دوهفتگانه‌ی ما شروع شد به صرف غذاهای ایرانی و هرجایی بن - استرالیا به آن معنا آشپزی بومی ندارد - و قند پارسی و زبان انگلیسی و الخ.
-
دو جلسه قبل گفتم که بیایید بنویسیم، من دوست دارم جایی انگلیسی بنویسم و انگیزه می‌خواهم، یک وبلاگ گروهی. با اقبال جمع رو به رو شد و این هم خبر وبلاگی:
-
خانم‌ها وآقایان، Ladies and gentlemen،

-

-

آن شب" بک" ناخوش‌احول بود و نیامد. گفتم این طور نمی‌شود، باید همین امشب وبلاگ را بسازیم! و سه نفری افتادیم به جان بلاگر و هر ایده و اسمی که می‌آمد کسی گرفته بود. اصلا انگار گروهی در حال گسترش املاک و مستغلات وبی خود هستند! هر چه می‌نوشتیم موجود بود به وبلاگ هم که سر می‌زدیم خبری در آن نبود دریغ از یک کلمه! خلاصه که به پیشنهاد شهره به Green Almond رسیدیم و خوشمزه و بهاری هم هست! حالا ببینیم چه از آب در‌ می‌آید :)

-

چهارم. خانه‌تکانی

-

چند وقت پیش - همزمانی‌اش ناخود‌آگاه به نظرم آمد - شروع کردم از بیخ و بن به رفت و روی خانه و شهره هم وا گرفت و گفتم شهره راستی بهار شده نه؟ انگار ناخودآگاه به خانه‌تکانی رسیده‌ایم! اینجا آن قدر تقویم با فصل‌ها مثل تقویم ایرانی همزمان و سازگار نیست و ممکن است از کسی بپرسی بهار کی شروع می شود و نداند... خلاصه که بهار شده با این که این هوای خر ملبورن هنوز گاهی هوس بوران زمستان می‌کند، به روی مبارک نمی‌آوریم ببینیم کی رویش کم می‌شود!

-

خانه‌ی دلتان تکانی باد!