۰۶ تیر ۱۳۸۶

ظرفیت - شخصیت

.ظرف بعضی آدما با چار تا قطره سر می‌ره. اصطلاحا: بی‌ظرفیت
اما دم اونایی گرم که ده‌تا سطل هم می‌ریزی، انگار نه انگار. آب از آب تکون نمی‌خوره.

Urban Dictionary

این رو ببینید. جالبه. من که خیلی لازمش داشتم. شاید بشه گفت یه چیزی هست تو مایه‌های همون "کتاب کوچه"‌ی خودمون. ظهرها که توی شرکت بیلیارد و فوتبال دستی بازی می‌کنیم ملت کلی حرف مفت بار هم می‌کنن که باید فهمید. به این راحتی‌ها نمی‌شه توی فرهنگ لغت‌های معمولی پیداشون کرد. خلاصه به‌درد‌بخور هست.


۰۳ تیر ۱۳۸۶

خنده و درد

:آورده‌اند که
آن که می‌گرید یک درد دارد آما آن که می‌خندد هزار درد.
--
یا حالا هزارتا نه، احتمالا چندتا.
منظور این که اگر دیدید کسی داره از ته دل می‌خنده یا مزخرف می‌گه که چارتا آدم دیگه رو بخندونه، شاید بهتر باشه همون اول فکر نکنید که ای بابا، یارو بی‌غمه...

۰۲ تیر ۱۳۸۶

Mort-Day

!جناب مرت! تولدتان مبارک قربان

۳۰ خرداد ۱۳۸۶

late@work… time to say some absurd! – me…easily got passionate with a crazy stupid track!

Love you guys Photoshop and CorelDraw… but... this AutoCAD is blinking badly these days!

۲۷ خرداد ۱۳۸۶

خوش‌بختی


تعریف:
خوش‌بختی یعنی این که "همیشه" کسی باشد برای شنیدنت.

Ruban

پسری سری‌لانکایی همکارم بود، از وقتی وارد بخش طراحی روشنایی شرکت که اسمش Vision Design هست شدم دیگر کنار هم نمی‌نشینیم. در روزهای آغازین کار کمک بزرگی برایم بود که با استاندارهای تمام‌نشدنی آن‌جا آشنا شوم و از همه بهتر خوش‌رویی‌اش بود در پاسخ‌گویی.
-
امروز با استفان - همان دوستمان که گفتم در و دیوار خانه‌ی بی‌نهایت به‌هم‌ریخته‌اش را نمی‌توان دید از فیلم و کتاب و عکس و آشغال - حرف می‌زدم و از Ruban گفتم همان پسر سری‌لانکایی. گفتم زنگ بزنم با هم حرف بزنید؟ گفت که چی بگم؟ گفتم من چه می‌دونم هم‌وطن توست!
-
با هم حرف زدند. استفان بعدش گفتم که مردم جایی که روبن از آن‌جا آمده روزگار غریبی دارند، 25 سال جنگ ببرهای تامیل با دولت مرکزی... نسلی در این جنگ به دنیا آمده‌اند و بزرگ شده‌اند و جز آن هیچ ندیده‌اند...
می‌گفت قبل از آن که بمب‌گذاری انتحاری در هر جای دیگر دنیا باشد در سری‌لانکا اتفاق می‌افتاده، آقایان آن قدر شاهکار بوده‌اند که گروه‌هایی از القاعده را هم آموزش می‌داده‌اند.
-
خلاصه که روزگار غریبی است...


۲۵ خرداد ۱۳۸۶

inside

به دختری استرالیایی فارسی درس می‌دهم. زبان‌شناسی خوانده و عربی هم می‌داند. گذارش هم به خاورمیانه افتاده. در دانشگاه دمشق 9 ماه درس می‌خوانده که آن‌جا با یک زوج ایرانی دوست می‌شود و همراهشان می‌آید ایران و خیلی خوشش آمده بوده از ایران. می‌گفت سر کلاس عرب‌ها دست‌خط ایرانی‌ها را نمی‌توانستند بخوانند. گفتم چون دست‌خط عرب‌ها به رقعی نزدیک است در حالی که ایرانی‌ها می‌شود گفت نستعلیق و یا شکسته می‌نویسند که گاهی بسیار متفاوت می‌شود.

یکی دو جلسه پیش چند کلمه‌ی فارسی را خیلی خوب تلفظ کرد و گفتم که عالی بود. گفت می‌خواهی بدانی چه شد که این قدر ایرانی شد؟ گفتم بگو. گفت: You have to pretend from inside that you're Persian

گفتم نکته‌ی جالب یک زبان‌آموز زبان‌شناسی‌خوانده را برایتان بگویم شاید به کارتان بیاید.

۱۹ خرداد ۱۳۸۶

پای‌افزار

توی برانزویک، خیابان اسمیت، وارد مغازه کفاشی شدم. قیافه‌ی فروشنده آشنا زد. دست و پا شکسته انگلیسی حرف می‌زد. کلی کفش امتحان کردم، از یه جایی به بعد هم کفش ورزشی‌هام رو کندم و گذاشتم کنار و راحت با جوراب چرخیدم و هی گفتم که اینجاش مثل این باشه و اونجاش مثل اون یکی و مثل اون یکی دیگه نرم. خلاصه جستم. بهش گفتم می‌تونم بپرسم کجایی هستی، گفت افغانی، درست حدس زده بودم. از همون اول خوشحال شده بودم اون جوری که اون حرف می‌زد کار گیر آورده بود... شروع کردم به فارسی حرف زدن، پشتون بود و فارسی هم خیلی خوب نمی‌دونست. کلی گفتم و خندیدم و خندید... خوش می‌آید مر مرا از این گونه اختلاط‌ها. آخرش گفتم که همسایه بهم تخفیف می‌دی؟ 69 دلار رو گفت 60 دلار، گفتم ایول، زنده باشی. پای صندوق که کارتم رو درآوردم بدم گفت: "اگر نیست خَیره" گفتم ممنون دست شما درد نکنه. قبض رو داد دستم 55 دلار حساب کرده بود. گفتم آقا دمت گرم. اسمش بود: اکمل.

۱۴ خرداد ۱۳۸۶

جور دیگر باید دید خب

:تمرین
برای این که نیمه‌ی پر لیوان را ببینید می‌شود این کار را کرد: بگذارید نیمه‌ی خالی یخ بزند بعد آن را بیندازید توی لیوانی که وسطش از ته قبلی تنگ‌تر باشد - یا حالا هر جور خودتان می‌دانید بالاخره باید بالای لیوان دوم گیر کند - آن وقت قبل از این که نیمه‌ی خالی لیوان را ببینید، پرش را خواهید دید. حتا، حتا اگر لیوان فلزی یا سفالی باشد می‌توانید نیمه‌ی خالی‌اش را اصلا نبینید.