۰۸ اسفند ۱۳۸۵

۰۲ اسفند ۱۳۸۵

چه خبره هر روز زنجیره ی تهدید-تکذیب-راست-دروغ-مذاکره-جنگ-کثافت-....؟
لعنت!!!

آواز ایرانی در لنگه دنیا

بینوایان

انگار "مارمولک" نسخه­ی ایرانی "بینوایان" ویکتور هوگوست. رضا مارمولک که همان ژان والژان است و جالب اسمی است که برای همتای ایرانی بازرس "ژاور" انتخاب شده؛ زندانبانی به نام "مجاور".

۰۱ اسفند ۱۳۸۵

Marmoulak on SBS

پخش فیلم مارمولک، امشب ساعت 11:30

نوشتار گنگ

مدتی است که تصمیم گرفته­ام از پینگلیش نوشتن دوری کنم. از کسانی هم که برایم می­نویسند خواسته­ام که این طور بنویسند. فکر می­کنم که و معنا و روح نوشته­ی فارسی در میان حروف انگلیسی گم می­شود به­خصوص در نوشته­های بلند که نوشته با زحمت، تنها به ابزار انتقال اطلاعات – و نه معنا – آن هم به طور ناقص تبدیل می­شود.

۲۶ بهمن ۱۳۸۵

!اوه! اوه! اوه! ببین کی اینجاست

مصدور،
این وبلاگ توسط آقا میرزا علی کاشی از فصحای قرن بیست و یک به روز می شود


[هشدار نزدیکان] امیرپرویز:
توجه : خطر ! خطر ! شلنگ توالت در رفت ... مواظب باشيد نجس نشيد ...وبلاگ آقا ميرزا علي كاشي افتتاح شد.

این بخش قضیه را هم ببینید؛ آفریقا

گاهی تبلیغاتی از شبکه­های تلویزیونی استرالیا پخش می­شود که فکر می­کنم سیاهپوستان و آفریقایی­هایی پناهجوی ساکن استرالیا را سرافکنده­تر از آن چه که هستند می­کند. مثلا در برخی از آنها کشورهایی از آفریقا را نام می­برد و نشان می­دهد که کودکان آب گل­آلود می­نوشند و در ادامه می­گوید که به کمک شما نیاز داریم و پول بدهید که آب سالم برایشان تامین کنیم. با فرض این که قصد تنها خیرخواهی باشد، پرسش این است که چه نیازی به بردن نام آن کشور است؟ می­خواهند تبلیغشان واقعی­تر و باورپذیرتر شود؟ به چه قیمتی؟ می­توانم تصور کنم که آن آفریقایی که چند نفر دور و برش با آن احساس ترحم­های از سر تکبر از او می­پرسند که "آیا واقعا در کشورت این طور است؟" چه حالی پیدا می­کند.

به قول شهره انگار کمک کردنشان باید همراه با ارضای حس خودبرتربینی­شان باشد. این برداشت شهره را حرف­هایی که گاهی برخی از همکارانش می­زند تایید می­کند. البته که خیرخواهی­های انسان­های پاکدل را انکار نمی­کنم. چند وقت پیش زن سالمندی را در تراموا دیدم که به معلوم بود دو کودک را به فرزندی پذیرفته بود و نوازششان می­کرد و آشکارا نگاهش مادرانه بود.

بعضی وقت­ها در جاهایی که با دوستان دور هم جمع شده­ایم، چند آفریقایی هم هستند و از این که وقتی با آن­ها حرف می­زنی یا عکس می­گیری، هیجان زده می­شوند، شرمگین می­شوم و در جدال با نداشتن حس ترحم به آنها، از این سیطره­ی کثیف نژادپرستی که هنوز بر عالم است احساس نفرت می­کنم. شاید در رفتار آدم­ها مانند دوران سیاه نژادپرستی گذشته نباشد که بسیار خوبست، اما اصل قضیه هنوز هست.

ساده­انگاری است اگر آسایش و رشد جهان اول و عقب­ماندگی دیگران را تنها حاصل فرهنگ و دانش و دموکراسی و کارایی و کاردانی سیستم اداره­ی اولی­ها و بی­لیاقتی دیگران بدانیم. آن­چه به این ساختار ناموزون و زشت جهان امروز شکل داده است بی­عدالتی است. مانند سفره­ای که به یک سو شیب داده شده که عالم تنها در دهان عده­ای اندک بریزد و آن چه که این شیب را به وجود آورده قدرت است و دیگر هیچ.

شبیه همان چیزی که در مدل کوچک­تر برای آن ساکن شمال تهران و دیگری در آغاجاری اتفاق می افتد، لرزش زمین و انفجار گاز و شوربختی­اش را او می­کشد و رفاهش را دیگری می­برد.

قدرت است که همه­چیزشان را پسندیده کرده و دیگران را ناپسند. سبکبالی بهشان می­دهد که بخوانند، بررسی کنند، تصمیم بگیرند و هرچیز دیگر. باز هم می­گویم هیچ­گاه منکر شعور و کاردانی نیستم.

چرا باید مشکل آمریکا و استرالیا این باشد مردمشان روز به روز چاق­تر می­شوند و دولتهایشان به تکاپو افتاده­اند و از بزرگترین چالش­های پیش رویشان باشد، اما کودکان فلان کشور آفریقایی پوست بر استخوان باشند؟ این از لیافت و کاردانی آنها است و بی­شعوری آفریقایی ها یا یا حاصل چند سده­ی گذشته است قدرت­های نژادپرست هرچه توانستند برسرشان آوردند وگرنه که فکر کنم با شعورتر از نلسون ماندلا نباشد.

------------------------------------
* آخیش راحت شدم! تو گلوم گیر کرده بود
.

۲۰ بهمن ۱۳۸۵

کشف و کرامات

آدم یا باید خیلی گیج باشه یا خیلی حواس جمع، که خل بازی در بیاره. اولی که معلومه چرا ولی دومی دلیلش اینه که آدم خیلی سریع حواسش به یه چیز جمع می شه و از بقیه ی دنیا پرت.

۱۷ بهمن ۱۳۸۵

This time: پر و پاچه

یه شازده پسری رو پلیس ملبورن گرفته که از پر و پاچه­ی بانوان محترم یواشکی عکس می­گرفته، بعضی وقتا با موبایلش، گاهی هم با وسایلی که دوربینای کوچیک توشون جاسازی کرده بوده. حالا جایی که گرفتنش جالبه :)، توی حموم یه هتل فوق پکیده­ی شهر به اسم all nations که بیشتر کوله­به­پشت­ها (backpackers) می­رن. انگار خیلی وقته کارش بوده، دیگه توی اون هتل سوتی داده. بیشتر توی شهر و ترن و تراموا. این هتل همون جایی که روز اولی که من و شهره اومدیم ملبورن رفتیم. توی فرودگاه داشتیم ول می­گشتیم که یه دختر خانومی اومد و پرسید که هتل ارزون می خواید؟ از اینجا هم مجانی می­بریمتون. گفتیم بزن بریم.

خونه­ی فاگین پیر رو یادتون میاد؟ یه چیزی تو همون مایه­ها، با کف چوبی و دیوارهای نمناک. اتاقی که به ما دادن یه قسمتایی از گچ دیوارش ریخته بود و آجرا پیدا بود. گوشه­ی اتاق هم یه روشویی فلزی با لعاب سفید. از خستگی ولو شدیم تو تخت و بیدار که شدیم گفتم شهره پاشو بزنیم به چاک. رفتیم یه هتل دیگه­ی کوله­به­پشت­ها ولی تمیزتر، حالا بماند که اونجا هم پنجره­ش بسته نمی­شد و سرما خوردیم جفتمون.

تا کجا رفتم. اومدم بگم که داشتن گزارش عکسای اون گل پسر رو نشون می دادن و از خنده روده بر شده بودم. این شبکه های تلویزیونی هم وقتی احساس پرزنتیشن بهشون دست می­ده دیگه حالیشون نیس چیکار می­کنن. خودشون کلی از همون صحنه ها رو نشون دادن، هی دوربین رو می برد زیر میز و کف ترن و اینا که خوب به بیننده تفهیم کنن که منظور چه جور زاویه هایی بوده :)) . البته این شبکه ها همیشه دنبال مشتری هستن و دلیلش همینه که به همه چیز آب و تاب می دن.

بعدش جناب گزارشگر رفتن توی یه مغازه که دوربینای کوچیک و جورواجور و قابل نصب توی وسایل و جاهای مختلف می­فروخت. از فروشنده پرسد که چه جوری کنترل می­کنید که به کی می فروشید و از این حرفا یارو هم گفت که هیچ جور. به هر کی پول بده. گزارشگر محترم گفت که دهه! این جوری که نمی­شه. طرف گفت که به من چه؟ مسئولش مگه منم؟ خب مردم لازم دارن.

بعد رفتن ببینن که قانون چی می­گه، حالا در میان بحث کارشناسان گزارش، هی دوربین رو می­کردن تو پر و پاچه­ی مردم که گزارش خوش رنگ و لعاب­تر بشه. طفلکی­ها قصدی هم نداشتنا، از چند تا کلیشه­ی تکراری برای گزارش استفاده می­کنن که مثلا یکیش همین تکرار تصاویر مربوط و گاهی ساختگی روی روایت گزارش هست و گاهی تنیجه­ش خنده­دار می­شه.

چار نفر هم توی مسابقات تنیس اوپن استرالیا گرفتن که کارشون همین بوده، یکیشون یه دوربین کوچیک تو کفشش جاسازی کرده بوده و حتما هی این پایه دوربینش رو می­کرده این­ور و اون­ور. اگه خبر شدم چی براشون بریدن می­گم بهتون.

فعلا بند کردم به این سه تا شبکه­ی
seven و nine و ten استرالیا. فارسی اون سه­تا کلمه رو هم بلدم. اینا اسماشون هست چون از یک تا شیش نداریم. هشت هم که نداریم. همشون منو یاد این مجله­های خانواده­ی سبز و امثالهم میندازه. دوتای دیگه هم هست؛ sbs و abc که دولتی هستن و نسبتا خوب.

۱۵ بهمن ۱۳۸۵

Ey Voy!

پسر دایی خوش ذوق و اهل دلی دارم که به شدت هم شیرازی هست از آن جهت که ته تخت جمشید و حافظ و سعدی و بیژن سمندر و باغ دلگشا و پوزه سنقری و فلکه ی خاتون (fel-key, khatoon) و...{در شمار نیاید} رو در آورده. نرم­افزارنویس هم هست و اینجا هم سر و کله اش پیدا می شود. ایشان هر از گاهی به من گیر می فرمودند که چرا از چون منی در وبلاگ تو خبری نیست؟

بهش گفتم که چه بگویم خودت بهانه بده، درباره آن نرم­افزار فرش که نوشته­ای بگویم؟ گفت که نه بگو من خیلی باحالم. گفتم باحال که هستی ولی آخر به چه عنوان بگویم که باحالی؟ تبلیغ مستقیم مانع کسب و کار است، بعدش هم مردم به ریش من و تو می خندند پسر!

حالا چندی پیش که شیراز بودیم خودش بهانه­اش را داد که بگویم. دعوتمان کرد به یک اجرای کُرال – گروه کر ارم شیراز- که حرف نداشت (در شرایطی که وقت سر خاراندن نداشتیم و هزارتا کار داشتیم و فرصت چند روزه ی کم، چه برسد به دنبال برنامه ی فرهنگی بودن)، دوستش هم در گروه می­خواند، صفایی کردیم در تالار حافظ شیراز. شاهکار بود. از بتهوون اجرا کردند تا شعرهای بیژن سمندر. فکر کنید شعرهای شیرازی را با لهجه به صورت کر بخوانند. عالی بود. به این می­گویند بومی کردن هنر جهانی، دست مریزاد دارد. بعدش هم حافظیه و طبق معمول طاق فلک.

دمت گرم جناب مسعودخان کریم­پور! :)


۱۴ بهمن ۱۳۸۵

Soft Dry Red, SHIRAZ

یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعه ی می مملکت چین ارزد
جز باده ی لعل نیست که در روی زمین
تلخی که هزار جان شیرین ارزد

استاد خیام.

۱۳ بهمن ۱۳۸۵

The fall of a US backed dictator



این آگهی رو روی یکی از تابلوهای دانشگاه ملبورن چسبونده بودن.
احتمالا فردا با مرت می ریم اینجا ببینیم چه خبره.

ذهن اسطوره­ساز

،به نیلوفر

آن روی دیگر سکه­ی ذهن اسطوره­ساز و افسانه­پرداز، توانایی او بر گذر از پرده­ی سطح و دست­یابی به هسته­ی تحلیل پدیده است. همین توانایی است که گاهی "به­عادت" هسته­ای را برای پدیده­ای می­پندارد و آن­گاه که انگاشت کم و بیش نادرست و یا نامنطبق خود را در می­یابد – باز هم به خاطر همان توانایی - شاید دچار سرخوردگی شود. پس این توانایی را باید دریافت و سوی و پرورش داد که تعطیل آن اگر هم - به سختی - ممکن شود، خود افزودن دردی بر دردهاست.


۱۲ بهمن ۱۳۸۵

بدون

مجله فروشی mag nation خیابون الیزابت ملبورن داره

!حالا دیگه راست راستی تولدت مبارک

ایول!!!
شد!
روش به این باحالی چرا زود تر به فکرم نرسیده بود!

این انیمیشن رو چند سال قبل ساختم که هدیه ش می کنم به شهره ی عاشق طبیعت.
مبتدیانه هست ولی خیلی دوستش دارم چون تازه فلش یاد گرفته بودم و زود و ساده ساختمش.

تولدت مبارک!

تولدت مبارک شهره ی عزیزم - نگارش دوم

زرشک
یوتیوب فایل های فلش رو نمی شناسه!
ما رو بگو که دلمون خوش بود دیشب فایل رو گذاشتیم که روز تولد شهره اینجا باشه

از سر صبح کلی گشتم یه نرم افزار پیدا کردم که swf رو بکنه avi
بعد از دو ساعت که گرفتمش با این اینترنت diul-up پکیده
یه فایل ساخته که صدا نداره

بعد زده به کله ام از این روش های کلنگی استفاده کنم
با دوربین از روی صفحه ی لپ تاپ فیلم گرفتم
یه فایل 300 کیلویی شده 45 مگ!
گفتم بیخیال همینو می ذارم
حالا هم علاف این روش مسخره ام
بعد از شصت ساعت تازه شده 25% رفته رو you tube
حالا تازه اومدیم و آپلود شد، کی می تونه ببینه!

رفتم سراغ yahoo geocities