۰۷ بهمن ۱۳۸۴

ERROR

Trying to come back as soon as possible.

۰۲ بهمن ۱۳۸۴

پیام

زیرا که محبت تو از شراب نیکوتر است...

پیام باقری و لیلا میکاییلی

شیراز، هفت بهمن

شادم برایتان!

کاش بودم!

خیام

کانون ایرانیان ویکتوریا برنامه شب شعر خیام را برگزار کرد. جالب بود، خواندن شعرهای خیام، موسیقی ایرانی که دونوازی سنتور و فلوت بود و نوازنده ها آقایی بود دانشجوی دکترای موسیقی دانشگاه ملبورن که می خواست برگردد پس از پایان درس و دیگری هم خانمی استرالیایی، او هم دانشجوی دکترای موسیقی همان دانشگاه و عاشق موسیقی ایرانی و همنوازی زیبایی داشتند.

شگفت انگیز است این رباعیات خیام! هر از گاهی باید ""دوباره"" خواند و فکر کرد!

بعد هم موسیقی کردی با خواندن "شیوان" خواننده ی کرد ترکیه ای که انگار خیلی معروف است در اروپا و فراری است از دست ترک ها، مردمی که از بنیاد کرد بودن را در ترکیه قبول ندارند و به کردها می گویند "ترک کوهی" بگذریم. زیبا بود و مردم را به وجد آورد با نوازندگی خود شیوان که نام سازش را نفهمیدم و دو برادر ایرانی که دف و تمبک می زدند.
روی هم رفته برنامه ی جالبی بود و کسانی که این کانون را می گرداند همه کار دیگری دارند و هویت و ایراندوستی شان تنها دلیل این کارهاست که داوطلبانه است. بعد از برنامه رفتم با بعضی از اعضای کانون حرف زدم قرار شد برای نشریه "گلبانگ" کمکشان کنم و پوستر برنامه ی نوروز را هم طراحی کنم.

اسکیپی

با ماثیو که دیگه چون رفیق شدیم "مت" صداش می زنم رفتیم یه پارک جنگلی که یه دریاچه ی کوچولو داشت به اسم Blue Lake و به خاطر خاک برداری هایی که از اونجا شده درست شده.

فضای این پارک جنگلی خیلی شبیه لوکیشن های سریال "اسکیپی" بود و احساس عجیبی بهم دست داده بود!

"عجب! هیچ فکر می کردی یه روزی اینجا باشی!؟"

خلاصه توی همین فکرها بودم که یه ماشین رنجرهای پارک اومد و همون نزدیکی وایساد. یه رنجر که یه خانوم خوشگل هم همراش بود و فکر کردم خوبه که توی این جور کارها و شغل های خرکی آدم همکار این جوری داشته باشه.

چیه؟؟ خیلی درباره خوشگلا حرف زدم تازگی؟ خب این چیزیه که توی ذهن همه هست حتا اونهایی که انکار می کنند فقط فرقش اینه من اینجا می نویسمش وگرنه اتفاق جدیدی نیفتاده :))

یه کار باحال کردم، رفتم جلو و به اون آقای رنجرگفتم می شه ما با شما یه عکس داشته باشیم و دلیلش هم اینه که توی بچگی تو ایران اسکیپی رو زیاد دوست داشتیم. با خوش اخلاقی پذیرفت و کلاهش رو داد به من که بذارم سرم و مت یه عکس باحال از ما سه تا گرفت. توی راه برگشت هم چند تا اسکیپی دیدیم.

قصه ی جرخوردن از کار و خوشی

می دونید چیه؟ یه تصمیم جدید گرفتم.

پیش تصمیم گرفته بودم از جاها و چیزهایی که خوشم می اومد و خوش می گذره خیلی ننویسم و به خاطر همین بوده که این اواخر خیلی قصه ی گشت و گذار و خوشی هامون رو نگفتم و دلیلش هم این بوده که پیش خودم فکر کردم الکی دل مردم رو برای چی آب بندازم! و فکر کردم اون موقع هایی که آدم از کار و غربت و ... داره جر می خوره رو که اونا نمی دونند.

حالا می خوام هر دوش رو بگم و اصلا هم حوصله ندارم که همش مواظب این باشم که این قضیه بالانس باشه، طبق معمول هر مزخرفی دم دهنم اومد می گم و خودتون برداشت واقعی کنید لطفا! من خوشحال می شم اگه حرفی بزنم که اطلاعی از اینجا به شما بده ولی سر جدتون ذهنیتتون درباره ی استرالیا خلاصه نشه به این وبلاگ، این حرف رو هم برای تشکر از خودم نمی زنم، به خاطر بعضی ایمیل هایی هست که هر از گاهی می گیرم.

هندی ها

آقا من دیگه صدام در اومد!
می خواستم ننویسم و از کنارش رد شم ولی هی هرچی می خوام هیچی نگم نمی شه انگار!

بیشتر هندی های اینجا چه زن و چه مرد آی خوشگلن!
و همین طور خوش تیپ. یعنی مرتب و خوش لباس، مثل خیلی از استرالیایی ها و دیگران هرچی دم دستشون اومد رو نمی پوشن بیان تو خیابون.

یکی از دوستامون توی ایران که رفته بود هند می گفت که بیشتر هندی ها زشتند و بی ریخت و ...

:) فکر کنم خوشگل هاشون اومدن استرالیا، احتمال زیاد به خاطر این که پولدار بودند یا انداره ای که خودشون رو برسونند اینجا پول داشتند.

این طور پیش بره نژاد هندی های خوشگل توی هند منقرض می شه.

۰۱ بهمن ۱۳۸۴

Friendship

هیچی! همین! خیلی ساده. از این کامنت خیلی حال کردم گذاشتمش اینجا مطمئن بشم همه می بینن.
بعضی وقت ها "از خود راضی بودن" خیلی حال می ده. الان هم وقتشه.

Mohammad said...

you know what? I love your practical life.
No intelectual complexes, no bullshit, just damn life.
May God save you!

P.S: there aint no relation with this comment and your post.
P.P.S: Don't even think that I know what I'm saying.

2:24 PM

۲۹ دی ۱۳۸۴

Self-development

یکی از دلیل هایی که ممکن است به خاطرش آدم از «جهان سوم» به «جهان اول» بیاید، «توسعه ی شخصی» است، حالا از هر راهی؛ درس، کار، و شاید فقط زندگی.

برای کسانی که دغدغه ی «ایران» دارند، تصمیم برای این جابه جایی می تواند قرار گرفتن بر سر دو راهی باشد اما آنچه که امیدبخش است دیدن کسانی است که پس از سال ها هنوز دلشان برای ایران می تپد و از اینجا، کارهایی برای کشورشان می کنند که شاید هرگز از ایران نمی توانستند و مفیدتر از خیلی ها هستند که در ایران ادعای خدمت دارند.

خانه ای روی وب

داشتن یک «خانه روی وب» به نظر من خیلی چیز دلپذیری است، یک ایمیل، یک صفحه ی شخصی، یک وبلاگ و فتوبلاگ، و شاید عضویت در شبکه ای مثل اورکات، بخش هایی از این خانه اند، آها! جی میل هم می تواند یک انباری گل و گشاد باشد :) و دیگر چیزها.

چند روزی است که فکرم خیلی توی این خانه است، خوبی اش هم این است که این خانه را می شود همه جای دنیا به دوش کشید. خیلی ساده.

خانه ای برای خود و مهمان های خوانده و ناخوانده.

۲۸ دی ۱۳۸۴

Homepage Design

اینجا رو و من و شهره داریم می سازیم.

دوباره خر تو کالچرال

عجب!

"محمدابراهیم محمداسماعیل" از سری لانکا رو گذاشتند زیر دست من کار بهش یاد بدم.

من مست و تو دیوانه! ما را که برد خانه؟

۲۷ دی ۱۳۸۴

17

یوهووووو!!
یه سفارش طراحی لوگو گرفتم. این وسط وب سایت خوشگلم هم خوب کار خودش رو انجام داده :*
از طراحی لوگو خیلی کیف می کنم، آدم احساس می کنه داره قیافه ی یه "کار" رو می سازه.

پیش از این که بیام اینجا چندتا آدم کاردرست و یه آدم کاردرست دیگه همین تازگی بهم گفتند که هر وقت بتونی خودت رو وارد سیستم کار و گردش مالی اینجا کنی یعنی داری موفق می شی.

احساس می کنم دارم خودم رو می چپونم تو سیستم!

۲۶ دی ۱۳۸۴

Herald Sun

از کار که برمی گردم توی اتوبوس و ترن دنبال روزنامه می گردم و خیلی وقت ها پیدا می کنم. امروز یه Herald Sun پیدا کردم که دو تا مطلبش جالب بود. یکی این که خیلی از این استرالیایی ها از این که پرچم انگلیس روی پرچمشون هست خوششون نمی آد و فکر کنم تا چند سال دیگه خبری از این Union Jack روی پرچم استرالیا نباشه. من هم خوشحال می شم. مطلب دوم هم درباره ی مصاحبه ی اخیر احمدی نژاد بود و زیر عکسش نوشته بودند:
Warning: Mahmoud Ahmadinejad

خواستم لینک بدم پولی بود!

۲۵ دی ۱۳۸۴

گردگیری در فضای سایبر و کارهای جدید

رفتم یه خرده با شناسنامه ی اورکاتم ور رفتم و یه جاهاییش رو "نو" کردم، بعد یه عکس دیگه برای بخش about وب سایتم گذاشتم، یه بخش هم جدید هم راه انداختم: work history و تا تونستم روده درازی کردم.

چندتا کار جدید کردم:

- طراحی جلد کتاب "نیتشه و پاش تازه گری" :) یعنی " نیچه و پست مدرنیسم" به کردی که دکتر کمال نوشته.
- جلد کتاب Ten Years at La Mama که نمایشنامه های ممد عیدانی هست.
- یه لوگو برای یه نشریه دانشجویی به نام "پنجره" که جناب میرزا ابراهیمخان صور اسکافیل راه انداخته توی دانشگاه سیستان و بلوچستان
- یه لوگو هم برای یه تولیدی پوشاک توی شیراز به نام "مهرگان"

چهارتا کار که اولیش رفت نروژ، دومی سیدنی، سومی زاهدان و چهارمی شیراز.

خوبه، احساس "به روز شدگی" بهم دست داده!

پرسه

کار زیاد دارم...
وقت هم کم دارم ...
ولی نشستم به ولگردی تو وب
بعضی ها خودشون رو راضی می کنن می گن وبگردی
...
آخ جون سیمپسون ها شروع شد ، من رفتم!

تخمی

عرض کنم خدمتتون که می دونید این واژه ی بسیار "پرکابرد" سر از کجا در آورده؟

از روزگار باستان، ملت ایران هر وقت می خواستند "بادمجان" بخرند، حواسشان بوده که زیاد تخم نداشته باشد و اگر داشت می شد بادمجان "تخمی"، یعنی بادمجان بد.

امروزه به دلیل فراوانی پدیده های تخمی، این واژه به بسیاری از آنها نسبت داده می شود.
(گفتم که فکر بد نکنید، هرچند خیلی هاتون می کردید!)

۲۴ دی ۱۳۸۴

Pedasssag

آدم به نوشتن که عادت می کنه، چند روز که ننویسه کله ش شروع می کنه به سنگینی کردن!
اگه این وقت تنگ سگ مصب بذاره (دوباره)
شعر:
تو که بی وفا نبودی پدسسسگ! پر جور و جفا نبودی پدسسسگ!*
* از خودم نیست.

ابتذال

کتابچه ی مهدی خلجی عالی ست!

۲۱ دی ۱۳۸۴

The Age

از روزنامه ی The Age استرالیا ،روزنامه ی شرق شون.
اگه حوصله ندارید بخونید دست کم طرحش رو ببینید.

۲۰ دی ۱۳۸۴

Persia

صد در صد موافقم. از نزدیک این قضیه را لمس می کنم

۱۹ دی ۱۳۸۴

خر تو کالچرال

تا حالا با آدم هایی از اینجاها حرف زدم:

اتیوپی، استرالیا، مقدونیه، ایرلند، نیوزلند، کردستان عراق، ژاپن، کره، چین، مالزی، ایتالیا، هند، مالت، آمریکا، برزیل، ترکیه، هلند، پرو، مکزیک، پاکستان، بنگلادش، ... تا اینجاش رو یادم می آد...

عجب خر تو خریه توی استرالیا! البته خودشون مودبانه ش کردند می گن multicultural :))

۱۸ دی ۱۳۸۴

ببینید خانه کسی را که همه ی ایرانیان مدیونش هستند، چه خوششان بیاید چه نیاید. چه بخواهند، چه نخواهند.

فراز

دو نکته رانندگی از فراز بیدار که تازگی ماشین هم خریده و بر "حال و حول" ما افزوده:

گاز احساس. ترمز عقل و کلاچ، هنر راننده است!
رانندگان لوطی ایرانی =REF

قبلا فکر می کرده که خارجی ها خیلی رانندگی شون خوب باشه و ... ولی حالا فهمیده که فقط بلدند گاز بدند توی این خیابون های خلوت و خلاقیت و هنر رانندگی ندارند. راست می گه.

ایران، پل فیروزه

این که ایرانی های زیادی از همه جای دنیا، جدی نشسته اند به نوشتن و ایرانی های زیادی از همه جای دنیا به ویژه ایران، جدی نشسته اند به خواندن و نوشتن روی این شگفت انگیزترین پدیده یعنی "وب" را راست راستی باید جدی گرفت! بگردید ببینید چه محشر کبرایی است این انقلاب فیروزه ای.

Ye Ye Ye!

این طور به نظر می آد که این روشنفکرهای استرالیایی از مردم استرالیا خیلی راضی نیستند، حرفشون هم اینه که ملت محافظه کار اینجا اصلا حاضر به بحث کردن نیستند و سر هر مسئله ای که باهاشون حرف می زنی خیلی هاشون می گن:

Oh! Aha, ye ye ye. Yes. Aha ok! Yes yes, you’re right, that’s true.. aha, ok!

شاید ریشه ی این جوکی هم که ساخته شده همین باشه:

You know what is the difference between an Aussie and a bowl of yogurt?

If you put a bowl of yogurt some where for 200 years, It will be cultured, but an Aussie not!

SBS-abc

شبکه SBS استرالیا دوتا گزارش جالب درباره ی ایران پخش کرد که هر دو به وسیله ی شبکه ی abc آمریکا تهیه شده بود. به خاطر این می گم جالب که هردوش از اخبار رایج و رسمی درباره ی ایران شروع شد ولی با نگاهی عمیق تر به پایان رسید.

گزارش اول از همین قضایای هولوکاست و این حرف ها شروع شد. با چند روزنامه نگار و چند نفر دیگه درباره نوجوانی و جوانی احمدی نژاد حرف زد و بعد به مصاحبه با مردم پرداخت. از بنیادگرا تا اصلاح طلب و مردم عادی.

گزارش دوم هم درباره ی وضعیت جوانان و زنان و ورزش در ایران بود و باز هم مصاحبه. آخر یکی از مصاحبه ها که با یکی از دخترهای جوان ایرانی حرف می زد این طور تموم شد:

abc: But they have the power.
No! I have the power, I’m the power! –

۱۷ دی ۱۳۸۴

برای کسایی که دلشون برای من تنگ شده یا می خوان من رو ببینن، وگرنه که یه X اون بالا سمت راست هست.
***
یه مشت چیز آماده کردم بنویسم اگه این وقت تنگ سگ مصب بذاره. زود برمی گردم [ با صدای سنجد]

۱۴ دی ۱۳۸۴

روزنامه چی

با یکی از دوست های مطبوعاتیم توی ایران چت می کردم گفتم چه کار می کنی الان؟ گفت الان مستقیما توی کار مطبوعات نیستم. گفتم یعنی چه کار می کنی؟ گفت کولرسازم!

۱۳ دی ۱۳۸۴

ایستگاه اطلاع رسانی شهری

سپاسگزار شما خواهم شد اگر به این پرسش پاسخ دهید:

انتظار شما از "ایستگاه اطلاع رسانی شهری" چیست؟

می توانید با هر برداشتی، آزادانه پاسخ دهید و کامنت بگذارید یا به

pooyab-at-gmail-dot-com

ایمیل بفرستید.

SIT DOWN!

You know what? It is absolutely better that some labors learn to sit!
Oh! such boring days I had with them; hope to get better now.

۱۱ دی ۱۳۸۴

OFF - LINE

با تشکر از سرکار خانم مهندس یاسمین مکری (دامت برکاتها)

2006

اینجا وقتی به آدم داره خوش می گذره دو حالت داره:

- یا اون چیزی که داری ازش لذت می بری – هر چیزی، از تکنولوژی گرفته تا هر چیز الکی - توی مملکت خودمون حالا حالاها مونده بهش برسیم و جامعه باید میسر طبیعی خودش رو طی کنه و آدم می تونه با خیال راحت خوش باشه.

- ولی اگر آدم احساس کنه که حیف! خب این رو که ما هم می تونیم داشته باشیم – همین حالا – و آدم دچار یه "کلنجار و دیالوگ درونی" می شه و هی فکر می کنه و فکر می کنه و بعضی وقت ها اصلا یادش می ره که دورش و برش چه خبر هست و باید برای چراها و اگرهایی که توی کله ت دارند موج می زنند جواب پیدا کنی و نکنی و خلاصه باید بتونی از این "سرگیجه" خلاص بشی تا ببینی بالاخره می تونی خوش باشی یا نه؟

بعضی وقت ها گوشه و کنار خیابون های ملبورن یکی یا چند تا آدم به قول خودمون معرکه می گیرند – قبلا خودمون هم داشتیم – و یا ساز می زنند یا لودگی می کنند یا تردستی و ... خلاصه هر کاری که بلدند و آدم ها الکی شاد می شن و یه پولی هم در می آرند.

اینجا اونهایی که باید بدونند، می دونند که شادی و به ویژه شادی عمومی، "نیاز حیاتی" جامعه هست.