۰۹ دی ۱۳۸۴

پوز زنی مکانیکی

The Mechanical Poozzanee
از توی یکی از این دستگاه هایی که باید یه سکه ی یک دلاری بندازی و بازوهای مکانیکی توی یه جعبه ی شیشه ای رو تکون بدی، با دو تا سکه پشت سر هم دو تا ساعت مچی کشیدم بیرون. درست همون هایی که در نظر گرفته بودیم. آی حال داد!

۰۸ دی ۱۳۸۴

خارج

بخش بزرگی از اطلاعاتی که در جامعه ی ایران به ویژه درمیان عوام درباره ی "خارج" وجود دارد، گفته و یا درست تر، ساخته و پرداخته ی کسانی است که چند روزی در خارج بوده اند و به شناختی نسبی نرسیده اند و خوب و بدش را عوضی می گیرند و به چندین و چند دلیل جامعه شناختی و روانشناختی، راست و دروغ و خیال را به هم می بافند و درباره ی آن چند روز، سال ها پرگویی می کنند.

توجه داشته باشید که اکنون تاکید من بر این نیست که بگویم آن چه را می گویند بهتر از آن است که هست یا بدتر. تنها سخن درباره این "پدیده" در جامعه ی کمابیش ایزوله ی ایران نسبت به جامعه جهانی است. پدیده ای که باعث داوری های غیرواقعی می شود.

شاید بد نباشد سه نمونه را بریتان بگویم:

- بچه که بودم یکی از همین "خارج رفته ها" برای پدرم تعریف می کرد و من هم می شنیدم که یک ایرانی در دانمارک از ماشینش پیاده می شود و در ماشین را قفل می کند و داشته می رفته که افسر پلیس می آید و جریمه اش می کند و آن آقا هم وقتی دلیلش را می پرسد پاسخ می شنود که مگر مردم ما دزدند؟!

در عالم بچگی فکر کردم که یعنی چه؟ پس این همه ماشین خارجی چرا قفل دارند؟

- یا این که غذاهای ایرانی همه اش حجیم است و بی خاصیت و ... و خارجی ها کم می خورند و مفید و موثر؛ اتفاقا زیاد می خورند و مضر و غیر موثر، خودش قصه ی مفصلی است فرصت شد برایتان می گویم از غداهای چرب و شور و مدام خوردنشان.

یکی دیگر:

این خارجی ها بی عاطفه اند و کسی کنار خیابان بمیرد نگاهش هم نمی کنند و بچه شان را نمی دانم چند سالگی با تی پا پرت می کنند بیرون که برو زندگی کن و ...

***

جامعه ی ما دارای برخورد فرهنگی واقعی با جامعه ی غرب نیست و شناخت عام جامعه – نه نخبگان و کسانی که اهل پرس و جو هستند - از غرب تنها از دریچه ی کانال های ماهواره ای و رسانه های درجه چندم و مانند آن که "ویترینی ناقص" از غرب است، شکل می گیرد و اگر بنا به "گفته" باشد برای عام بیشتر از گفته های همان هایی که گفتم. چرا که به طور طبیعی کسانی که به یک شناخت درست از یک جامعه دیگر رسیده اند و یا در آن جامعه جایی دارند یا در کتاب و رسانه می نویسند که کسی نمی خواند و یا این که دست کم اهل این که مدام در هر کوی و برزن بساط پهن کنند، نیستند. البته بگویم که مخالف بساط پهن کردن و ادبیات شفاهی و فرهنگ عامه و نقل سینه به سینه نیستم.

حال از این برخورد ناقص، یک فرهنگ و نگرش عمومی ناقص درباره ی یک پدیده شکل می گیرد که اگر برای بخش بزرگ جامعه وبه دنبالش برای کشور زیان نداشته باشد، سودی هم نخواهد داشت.

نگاه واقعی می تواند – البته در صورتی که بیننده بخواهد - جلوی شیفتگی یا دلزدگی و تنفر بی جا را بگیرد و آموختن را به دنبال داشته باشد.

۰۷ دی ۱۳۸۴

ساخت ایران

گفته بودم که توی استرالیا کمابیش همه ی محصولات چینی هستند، حتا آنهایی که در استرالیا طراحی شده اند. MADE IN CHINA، عبارتی است که روی همه چیز انتظار دارید ببینید و اگر نباشد جای شگفتی است.

نکته جالب اما اینجاست؛ این مورد که می توانست به طور کامل "تهدید" باشد، تا جایی که شده به "فرصت" تبدیل شده است. اگر محصولی استرالیایی باشد، به روشنی و آشکارا بر استرالیایی بودن آن تاکید شده است و آن را به صورت یک "ارزش افزوده" به شمار آورده اند. این را هم بگویم که لزوما کیفیت بهتری ندارند. روی محصولات استرالیایی در جایی که به خوبی هم دیده می شود، نوشته اند:

Australian Made یا Proudly Australianو از این دست.

دیده باشید روی محصولات قدیمی ایرانی- حتا آنهایی که تحت لیسانس تولید می شدند – با یک خط نستعلیق قشنگ نوشته شده بود "ساخت ایران" که حتما سیاستی هوشمندانه بوده، چیزی بعدها دلیلش را ندانستند و نادانسته به فراموشی سپردند. ما هم محصولی چینی زیاد داریم والبته این فرصت را هم.

زبان

شنیده اید که می گویند فلانی خیلی وقتی نیست که فرنگ رفته اما قیافه می گیرد و وسط فارسی فرنگی می پراند و چه و چه.

در این که این فلانی ممکن است جوگیر شده باشد و خودش را گم کرده باشد و کلاس بگذارد و اینها حرفی نیست اما یک احتمال دیگر هم وجود دارد:

وقتی که به اینجانب احساس راحتی در انگلیسی حرف زدن دست می دهد شروع می کنم به فارسی پراندن وسط انگلیسی. مثلا می گویم: "خب" یا "که" یا شهره خانم می فرمایند: "حالا" و برعکس. این شد که به فکر افتادیم.

دلیل این قضیه این است که بر یک زبان مسلط هستیم و بر دیگری نه و تا وقتی که به یک توانایی نسبی در زبان دوم نرسیم همراهمان خواهد بود، چه شود!

۰۴ دی ۱۳۸۴

ووو.من.کام

Christmas Day

درباره ی کریسمس و مراسم سال نو استرالیایی ها یه نکته خیلی عجیبه برای من. در این که تمام مراسم را عین اروپایی ها و آمریکایی ها برگزار کنند حرفی نیست ولی آخه اینجا الان چله تابستون هست ولی همه آذین بندی ها و انگاره هایی که به کار می برند حتا توی برنامه های تلویزیون، همه ش برف هست و سورتمه و گوزن قطبی و از این حرف ها.

بابا 200 سال هست که کریسمس دارید یه کاری براش می کردید که بومی تر بشه. آخه بعضی روزها توی گرمای 36 درجه دیدن یه خونه که با برف و حال و هوای زمستونی تزئین شده خنده داره.

چند وقت پیش یه مقاله از یه روزنامه نگار فکر کنم فرانسوی می خوندم درباره ی روز والنتاین در ایران. خلاصه این که گفته بود این ایرانی ها آن قدر هاضمه ی فرهنگی شون قوی هست که والنتاین رو هم ایرانیزه کردند و این چیزی که من می بینم به آیین های خودشون بیشتر شبیه تا روز والنتاین. چیزی که این آقایون و خانوم های خوش تیپ که این فرایض رو به جا می آرن به مغزشون هم خطور نمی کنه و فکر می کنند الان خیلی خارجی شدند :) خیلی چیزهای دیگه هم این جوری هست،... خلاصه که هویت خیلی ریشه دارتر از این حرف هاست و به شلوار جین و تی-شرت نیست.

کورش

۰۳ دی ۱۳۸۴

حال و حول

تعطیلات شروع شده و بعد از یه مدت سحرخیزی و سر وقت رفتن و سر وقت اومدن و ... می خوایم ول بچرخیم و تا لنگ ظهر بخواب"م" و این و اون هم دعوتمون کردن خونه شون و از این برنامه ها.

سال نوشون مبارک!

"حول حالنا الی احسن الحول"

:)))

کریسمس

یه آقایی هست توی این بخشی که من کار می کنم این شکلی:

قد خیلی بلند، هیکلی، موهای طلایی کوتاه، پوست سفید کمی تا اندکی در برخی نقاط قرمز و برافروخته. یه ریش روی چونه مثل یه "1" بزرگ. چشم های آبی مایل به خاکستری و یه گوشواره حلقه ای در یک گوش.

روز اول که دیدمش گفتم: " اوه! غول چراغ جادو!"

یکی، دو روز پیش داشتم کار می کردم که اومد بالای سرم...

Pooya! We appreciate your perfect accompany during this short period, our gifts for you! Merry Christmas! And happy New Year.

می خواستم بپرم هوا و بگم: "Yooohooo!" با این که "منتظرش نبودم" بالاخره بابانوئل اومد. ولی گفتم:

Oh! I really appreciate as well…

کریسمس مبارک! نوروزتان پیروز!

مد

این مد شدن لباس های پاره-پوره و جر-واجر به نظر من خیلی خوب چیزیه، آدم می تونه با خیال راحت هرچی دلش خواست بپوشه و راحت باشه. البته نه این که خیلی ژنده پوش باشم ولی فضا برای امثال من که اهل خرج کردن برای لباس نیستند باز می شه.
اولین باری هست که احساس می کنم با "مد" هماهنگ شده ام. البته شاید هم مد بالاخره با من هماهنگ شده.

یلدا، حافظ و هندوانه

من به "سمبل" ها علاقه مندم. زبان و هنر سمبلیک را دوست دارم. دنبال آنها می گردم، معنی آنها پیدا می کنم، گاهی هم عوض می کنم. گاهی هم خودم چیزهایی شبیه آنها را طراحی می کنم واقعی یا مجازی؛ تجسمی یا خیالی. نگاه به سمبل ها در زندگی برایم لذت بخش است؛ یعنی گاهی نگاه سمبلیک به زندگی، به خود و به اطراف خود.

به خاطر همین هم هست که بخش هایی از "سنت" را دوست دارم. و ترکیبش را با دنیای مدرن، با امروز. و کشیدن سنت به مدرنیته. و نگاه از دریچه ی گذشته به آینده و از فردا به دیروز و احساس معلق بودن در حال.

شب یلدا، هندوانه خوردیم و حافظ خواندیم.

حرکات موزون

خیالتون راحت باشه، اینجا هم کسی رقص بلد نیست. مردم فقط هرجوری دوست دارند خودشون رو تکون می دن. قبلا به بعضی از این دوست های محترم می گفتیم پاشو یه کم با هم پا بکوبیم می گفت بلد نیستم، شاید هم خجالت می کشیدند. حتا بعضی وقت ها می گفتند که شما که رقص بلد نیستید! ولی رقص همینه؛ شادی و ورجه وورجه و خلاقیت و ریتم و هیجان و این چیزها. بعد با حالیش اینجاس که از خودت یه چیزی دربیاری که ببینی دیگران هم دارند تکرار می کنند و بعضی وقت ها اسمش رو ازت بپرسند! :)

۲۹ آذر ۱۳۸۴

مهبد

کدخدا

بیل رو زدم کنار جوب توی باغ که خستگی در کنم. رفتم در باغ رو هل دادم و با غیژ و غوژ باز شد. کانگورویی که اونجا لم داده بود، جفت زد و رفت. جلوی در وایسادم. یه مگس اوزی رو که پیله کرده بود به سر و صورتم پروندم و دستم رو سایه بون کردم و به دور دست خیره شدم.

دیروز پایین در باغ یه نفر "کامنت" چسبونده بود. نشونیش هم زیرش بود.
راه افتادم...

نعیم آباد 12598km ، راه زیادی نیست.

... سراغ کدخدای ده رو گرفتم. بالای تپه، زیر یه درخت انجیر، یه نفر نشسته بود و چپق می کشید و دورش پر بود از کاغذ و مداد. رفتم جلو. ابروهاش رو از روی صورتش کنار زد. چشماش داشت برق می زد و بی صدا هرهر می خندید.

Xihui

می دونید که زبون چینی الفبا نداره، به جاش "نشانه" دارند که خیلی هاش معنی هم داره، یعنی "واژه" هم هست. یه چیز دیگه این که زمان برای فعل هاشون ندارند یعنی این که یه چیزی شبیه مصدر رو توی جمله به کار می برند.

با یه چینی حرف می زدم پرسیدم: "اسم من رو چه جوری می نویسید؟"
گفت: "معنی پویا چیه؟"
گفتم: "Dynamic"
یه چیزی به چینی نوشت گفتم: "خب بخون"
گفت:"Dongtai"
!
گفتم :"خب اگه این رو به من بگن که من نمی فهمم دارند من رو صدا می زنند."
گفت: "بذار فکر کنم"
بعد یه چیز دیگه نوشت، گفت: "فکر کنم این جوری بشه، ولی مطمئن نیستم، تا اینجاش "پو" هست، این هم "یا".

۲۸ آذر ۱۳۸۴

باغ و در و دهات

نعیماتور: "راجع به نعیم آباد هم باید بگم یه دهه نزدیک باغ پویا"

Celebrities

عجب بغضی از این ملت دنیا سر کارند با این سلبریتی (Celebrity) و ازگل بازی ها!

یه روز عروسی کردند، فرداش طلاق گرفتند، یه روز حامله بودند شکمشون بیرون بوده، یه روز دیگه تو ساحل بودند یه عکاسی داشته همین جوری اتفاقی رد می شده (ارواح عمه اش) توی فلان حالت ازشون عکس گرفته، یه روز ماشینشون پنچر شده، فرداش داشتند جیغ می زدند فلان جا، پس فرداش داشتند گریه می کردند، پسون فرداش داشتند می خندیدند پس افتادند، راز خوشگلیشون فلان کرم هست و فلانی فلان جاشون رو عمل کرده، بعدش "فال این لاو" شدند با فلانی و تصمیم گرفتند چند روز تا آخر عمرشون با هم زندگی کنند، یه روز دیگه داشتند توی فلان جشنواره راه می رفتند پاشنه کفششون در رفته شست پاشون رفته توی جیب عقب یکی از حضار خوش شانس، بعدش رفتند آفریقا یه بچه که داشته می مرده رو بغل کردند داشتند می گفتند:"آخی بمیرم الاهی" و همه 6 هفته درباره ش نوشتند و بعدش یه دفعه داشتند چاق می شدند سه روزه 65 کیلو کم کردند و اندازه ی دور فلانشون الان این قدر سانتی متره و ... الخ

۲۷ آذر ۱۳۸۴

زرد سبز

بعضی از آدم های نژاد زرد یه کم سبزه هستند که قشنگ هم هست. می شه بهشون گفت "سبز فسفری".

۲۶ آذر ۱۳۸۴

جان

بهترین آدم هایی که دیده ام، آنهایی بوده اند که مزه ی درد را چشیده اند. خیلی ساده؛ آنهایی که درد را ندیده اند، خیلی از چیزهای خوب و خیلی از چیزهای بد را "نمی فهمند".

نه آن که درد را ستایش کنم، اما انگار نیزه ی درد است که ژرفای جان انسان را می کاود و حساس می کند، نه بالش خوشی. و این جان حساس آماده است که به شوق آید و سرخوش شود و بیافریند و در پوست خود نگنجد و زنده بودن را با رگ و پی احساس کند.

آزادنویس

زنگ زدم با "آزادنویس" حرف زدم، از روی لینکی که هودر داده بود پیداش کردم. توی شهر بریزبین (Brisbane) استرالیا درس می خواند و زندگی می کند. این وبلاگستان هم برای خودش عالمی شده.

از آن آدم های خونگرم جنوبی است. کلی با هم حرف زدیم و از تجربیاتش گفت و اولین باری نیست که هم وطنی بی چشمداشت گران قیمت ترین داشته ی خود را عرضه می کند و این کار، سخاوت می خواهد.

آقا همایون، دمت گرم کا!

...لوسیمی، کیت ، کلارا، دینگو، آقای پتی بل و سگش، آدلاید و اسکیپی

خیلی از تصور ایرانی ها به ویژه بچه ها از استرالیا ساخته ی دو چیز است:
کارتون مهاجران و سریال اسکیپی :)

از روزهای اول می خواستم درباره این ها بنویسم اما آن قدر ذهنم با این موضوع درگیر بوده که نفهمیدم بالاخره از کجاش بگم، هنوز هم... :)

اما همین قدر بگم که حتما سازندگان کارتون مهاجران، قلم و کاغذشون رو ورداشتن آوردن اینجا و حسابی طراحی کردند... بعضی چشم اندازها انگار که خود خودشه.

این حضرات کانگورو هم که تا می بینمشون... موزیک اسکیپی توی ذهنم پخش می شه و دلم می خواد مثل اون پسره یه سوت بزنم ...

: )) الان خودم دیدم! از این که این قدر ناخودآگاه (...) توی متن گذاشتم معلومه که هنوز زود بود بنویسم ولی نوشتم دیگه...

طراحی

این جمله ی ویکتور پاپانک واقعا درست است:

" بزرگترین خدمت برخی از طراحان به مردم این است که لطف بفرمایند، طراحی نکنند."

Normally

مردم نژاد زرد وقتی انگلیسی حرف می زند، کلمه ی normally را زیاد استفاده می کنند. فکر کنم که این کلمه را در زبانشان زیاد به کار می برند که به انگلسیی ترجمه می کنند. باید ببینم درانگلیسی حرف زدن ایرانی ها چی این جوری هست.

نام ها

اگر از غربی ها – که استرالیایی ها هم جزو آنها به شمار می آیند – بپرسی که معنی نامت چیست می گویند که " نمی دونم، اسمه دیگه، معنی خاصی نداره". در صورتی که کمابیش همه ی شرقی ها معنی نامشان را می دانند و خیلی وقت ها به خاطر آن معنی، نامشان انتخاب شده. اما فکر می کنم نام های غربی هم معنی دارند:

جک = جاکوب = ژاکوب = ژاکوپو = ... = یعقوب ؛ مگر می تواند معنی نداشته باشد.
مایک = مایکل = میشل = میخاییل = ... = میکائیل ؛ معنی دارد.
جان = ژان = ژوهان = یوهان = ... = یوحنا

برخی را خوانده ام و برخی را حدس زده ام، اگر اشتباهی دیدید بگویید لطفا.

۲۵ آذر ۱۳۸۴

طبیعت


1)

تمایل آدم ها به پاکیزگی > تولید زباله ی بیشتر > ویرانی و آلودگی طبعیت

این تناقض را باید حل کرد.

2)

مردم اینجا چون کمتر دچار کمبود هستند و فرهنگ چندبار مصرف کردن یک چیز را مانند آن چه ما کمابیش در ایران داریم و پیشتر، بسیار داشتیم، ندارند به راحتی خیلی چیزها را دور می اندازند و حجم بالایی از زباله را تولید می کنند که البته خوب جمع آوری و بازیافت می شود اما این فرایند تنها بخشی از مشکل را حل می کند چرا که بخشی از زباله که بازیافت پذیر نیست و ارزش بخش بازیافت شده هم به هیچ وجه با آن چه بوده قابل مقایسه نیست. تنها بخش کوچکی از مشکل حل شده است.

۲۴ آذر ۱۳۸۴

خستگی

شرکتی که من کار می کنم – که شامل بخش اداری و کارخانه است – کارکنان و کارگران هرچه می خواهند می پوشند. نکته ای که می خواهم بگویم درباره ی این "هرچه پوشیدن" است. بیشتر کارکنان به ویژه کارگران در حال انجام کارهای تکراری با ماشین ها و دستگاه های گوناگون هستند و به سادگی دچار خستگی ذهنی می شوند و اشتباه می تواند خیلی گران تمام شود- جسمی یا مالی - چیزی که می تواند این خستگی ذهنی را کاهش دهد و تنوع ایجاد کند، تغییر ظاهر است که کاری است در دسترس و نشاط آور برای کارگران و البته بی هزینه برای سازمان.

ناگفته نماند که رعایت ایمنی و انجام درست مسئولیت با جدیتی انعطاف پذیر از همه خواسته می شود. البته یادتان باشد برای مصاحبه آغاز کار هرچه دلتان خواست نپوشید.

۲۳ آذر ۱۳۸۴

Persian Gulf

نقشه هایی که از خاورمیانه اینجا هست بعضی هاش که چاپ کشورهای عربی هست - نه آنهایی که چاپ منابع معتبر هست – به جای Persian Gulf نوشته اند A-r-a-b-i-a-n Gulf ، راهش این است که ایران هم نقشه چاپ کند برای اینجاها.

مشت و لقت

یادش به خیر! اون قدیما یه رفیق داشتیم تو ایران که برای سلام و علیک تو سر و کله ی هم می زدیم و خلاصه هر از گاهی با مشت و لگد از هم پذیرایی می کردیم... ول کرد اون ور کره ی زمین، رفت کانادا، آخه کانادا هم شد استرالیا!

حالا یه رفیق استرالیایی پیدا کردم، باحال و با معرفت و اهل کتک کاری. همون مت (ماثیو) که زنش برزیلیه، هر دوشون هم دیوونه ی فوتبال. تازه هم گروه شدند توی جام جهانی!

کهکشان

مردمان گذشته چه زیبا واژه می ساخته اند. چشمه، از چشم. از همانندی آن با جوشش. یا کهکشان که همان کاه کشان بوده؛ این واژه شاهکار است، شاهکار.

گاری یک کشاورز پر از کاه است و در جاده ای می رود. خرده های کاه، ردی درخشان بر زمین اند و همانندی آن با خرده ستارگان آسمان. همان راه درخشان.
این یعنی زبان زاینده، یعنی آفرینش، یعنی هنر.

در "واژه سازی"، تعصب به فارسی گرایی و زبان سره، دغدغه ی اصلی نیست که چاره ای جز ساختن واژه نیست. درخت زبان نگهداری و تیمار می خواهد تا زنده بماند و توانمند تر شود.

درباره ی چیزی که اون پایین نوشتم

بهتره که اگر می تونید برخی وسایل مانند اتو و گوشی تلفن و موبایل و ... این جور چیزها رو همراهتون بیارید که نخواید اینجا بخرید.

و این که حتا اگر وسط تابستون میایید، لباس گرم یادتون نره به ویژه ملبورن. اول کار وقت لباس خریدن ندارید و اگر سرما بخورید می شه قوز بالا قوز.

۲۰ آذر ۱۳۸۴

استرالیا

چون دوستان و دیگران زیاد می پرسند می گویم:

اگر تصمیم دارید به استرالیا بیایید به این چیزها فکر کنید، اگر حرفی واضح و روشن زدم، به وضوح و روشنی خود ببخشید.

1- باید دقیق بدانید که چرا این کار را می کنید، چه چیزهایی از دست می دهید و چه به دست می آورید و چیزی را که به دست می آورید واقعی است، نه تنها در فکر شما. از تجربه های دیگران هم استفاده کنید اما ممکن همان شرایط برای شما تجربه ای بهتر و یا بدتر را به دنبال داشته باشد.

2- باید حساب دخل و خرجتان را درست از لحظه ای که پایتان را از ایران می گذارید بیرون بدانید و آن را لب به لب حساب نکنید و حاشیه امنیت خوبی داشته باشید. این حساب و کتاب را باید با تحقیق کافی از منابع مختلف به دست آورده باشید.

3- نوع ویزایتان را درست انتخاب کنید. نظر من این است که اگر مثلا به فکر مهاجرت هستید از همان اول به سراغ همان فرایند بروید و در مورد تحصیل هم همین طور، ویزای کار در تعطیلات هم برای تجربه کردن، مسافرت و از این قبیل خوب است و ریسک های مربوط به خودش را دارد که باید بدانید، خیلی از کسانی که از خیلی جاهای دنیا به این روش به استرالیا می آیند، این را می دانند اما فکر می کنم در ایران اطلاع رسانی و نگرش درست نیست. بسیاری از اطلاعاتی که بنگاه های کاریابی در ایران درباره ی این ویزا می دهند نادرست است، روش ما این بود که از ایران بدون توجه به حرف های آنها پرس و جو کردیم.

4- روزها و برای برخی ماه های اول بیشتر به یک شوک می ماند، باید آماده باشید که بتوانید این دوره ی گذار را پشت سر بگذارید.

5- مثل همه جای دیگر امکان این که خیلی سخت کار گیر بیاورید هست و یا این که اصلا کاری پیدا نکنید، باید بدانید که در این حالت چه می کنید. اگر سراغ www.seek.com.au بروید کار فراوان است اما دو نکته را در نظر بگیرید: یکی این که باید با دانش آموختگان اینجا رقابت کنید و در شرایط برابر، برنده آنها هستند. دوم آن که بسیاری از آگهی ها، غیر واقعی است چرا که استخدام بدون آگهی حتا در شرکت های خصوصی در استرالیا غیرقانونی است و مجبورند که آگهی بزنند، یعنی این که آدم آن کار را دارند و این آگهی فرمالیته هست. البته بودن این قانون بهتر از نبود آن است.


6- تنها داشتن مدرک IETS با نمره ای متوسط و قابل قبول برای صدور ویزا کافی نیست. باید در حد خوبی بتوانید به زبان انگلیسی ارتباط برقرار کنید، آن هم با این لهجه ی متفاوت استرالیایی. خودتان را در ایران امتحان کنید؛ مثلا چقدر از یک فیلم را می فهمید؟ یا کار خودتان را چگونه توضیح می دهید و ...

اگر چیز دیگری هم به فکرم رسید عرض می کنم.

چشم بادامی ها

اینجا وقتی می گویند Asian منظورشان نژاد زرد است، ما و هندی ها و دیگران را انگار آسیایی نمی دانند. این ملت آسیایی همه شان نامی دیگر را بر خود می گذارند. روزهای اول توی هتل که بودیم دختری کره ای می آمد و با ما حرف می زد. که می گفت اسمش Elice هست. من که نام اصلیش را پرسیدم گفت: سووووچا. گفتم خب چرا نمی گویی من سوچا هستم. گفت: سوچا نه! اون یه معنی دیگه داره، سووووچا. گفتم خب سوووووچا. گفت نه سووووچا. گفتم خب بابا همونElice

Learn Aussie #2


-H=Heich
- هرچی ey هست مثل Game =geim باید گفته شود ay،

Game = gaim
- Just = Jesss
- G'Day = Good Day
- CD = cey dey ، TV = tey vey

گلبی

یه جور لهجه ی عربی لبنانی هست که به جای"ق" می گویند "گ" و به جای "ج" می گویند "ژ" ! قشنگه :)

حافظه

یک پدیده ی جالب و جدید برای من اینه که بعضی وقت ها که دارم انگلیسی حرف می زنم، یه دفعه یه چیزی مثل یه اسم یادم می ره و هر چی سعی می کنم یادم نمی آد، انگار که حافظه ی انگلیسیم خالیه، باید فارسی فکر کنم تا یادم بیاد. فکر کنم به خاطر همین چیز هاست که بزرگان و از جمله داوینچی گفتند که برای رشد ذهنی یه زبون دیگه یاد بگیرید.

Good place to think; Good place to rest; Have you ever been there?

گلاب به روتون خیلی از این نوشته ها رو سر کار توی دستشویی می نویسم.

تاریخ

این استرالیایی ها برای خودشان دنبال تاریخ می گردند و به خاطر همین هر چه گیر آورده اند گذاشته اند توی موزه. از ماله ی فلان بنا گرفته تا خط کش و پرگار فلان مهندس و عصا و پیپ فلانی و ... مثل ما نیستند که تا چیزی 2000 سال قدمت نداشته باشد به حسابش نمی آوریم. البته الان که همان هم حساب نیست.

کارمند

کارمند شدیم رفت! هر روز 6 صبح بیدار می شم و بعد هم 7 شب خونه ام، باید کارت ساعت بزنم. سر کار یادداشت می نویسم اما کمتر وقت می کنم بیام اینجا. حالا یه جوری درستش می کنم.

...

[ ]

درد

زبونم بند اومده، ... ، یه "هواپیما" افتاده روی "خونه" ی مردم. توی شهر، ... " شهر". زبونم بند اومده. انگار اینجا آدم دلش بیشتر می سوزه وقتی می بینه که مردم اینجا با هر نداری چه جوری دارند راحت زندگی می کنند. دارم سعی می کنم دوباره بنویسم...

۱۸ آذر ۱۳۸۴

انگلیسی به عربی

بعضی عرب های اینجا لهجه شون این جوریه:

عکضکطلی: Exactly

:)

۱۵ آذر ۱۳۸۴

مثنوی پویوی
- جفنگ نامه

استری دید ابلهی به چرا = استرالیا
گفت کانگورو! ، نقشت همه کژست چرا؟

۱۴ آذر ۱۳۸۴

Police

این جمله روی پوستر پلیس ویکتوریا بود:
You are Driving and Drunk, YOU BLOODY IDIOT.
من که حال کردم

ترکمون

یه بار سِروِر یکی از بخش های دانشگاه ملبورن پریده هر چی مقاله و نوشته و نامه و ... روش بوده از بین رفته، خیلی از این پروفسورهای شاهکار هم از کار خودشون کپی نداشتن، دانشگاه هم!

آبادان

((: محمد ابن-علیان (م. آبادانی) یکی طلبت!
مون غه آل خوش می گذره؟ فغان سه یاد گرفتی؟

"رپرتاژ آگهی"


به نظر من مثل روز روشن است که نوشته ی نیویورک تایمز یک آگهی یا به قول روزنامه چی ها "رپرتاژ آگهی" هست برای جذب سرمایه های ایرانیان به ویژه مقیم آمریکا به دوبی. معمولا همه ژورنال های معتبر از این تکنیک استفاده می کنند که یک آگهی را به صورت یک گزارش یا یک مقاله ارائه می کنند تا به صورت غیر مستقیم روی ذهن خواننده اثر بگذارند و طبیعی هست که به خاطر برای این کار مثل آگهی پول می گیرند. کوتاه می گویم:

1- دوبی مکان آزادی نیست، آزادی های مدنی تعریف نشده است و قانون کشورهای عربی حاکم است تنها چیزی که وجود دارد آزادی ظاهری آن هم فقط در دوبی هست نه هیچ جای دیگر امارات. در ضمن فرهنگش ما هم سنخیت ندارد به دلایل مختلف. یکی این که بیشتر عرب ها سه، چهار تا زن دارند، توی دهات ایران هم این طور نیست.

2- اقتصاد کجا "عاری از فساد" است که دوبی دومی باشد.

3- هر کس بخواهد در دوبی تجارت یا کار کند باید یک اماراتی "کفیل" او باشد و سود اصلی را او خواهد برد، کجاست این "فرصت، ثروت و آزادی"؟

4- این را دیگر خودتان قضاوت کنید:
" شما اينجا هر آنچه را که در اروپا و امريکا هست، داريد"، توی یک وجب بیابون!

آب

- خونه ی ما تو شیراز کنار کوه "دراک" هست که بهترین آب شیراز رو داره.
- توی ایرانشهر سرباز بودم که بهترین آب بلوچستان رو داره.
- بعدش هم تهران زندگی کردم که می گن آبش سبکه و خوبه و ...
- آب ملبورن هم می گن خیلی خوبه نسبت به جاهای دیگه

۱۳ آذر ۱۳۸۴

اتاق ناخدا

ملبورن یک موزه ی دریانوردی دارد که دیدنی است، کنار رودخانه ی یارا. ابزارهای کشتی سازی قدیمی، ماکت کشتی های معروف و قدیمی استرالیا، فانوس دریایی، بی سیم های قدیمی و یک مشت تاریخ صنعت دیگر.

جایی که هیجان زده شدیم یک توی یک کشتی قدیمی بود؛ دکل بادبان ها، خیلی خیلی طناب، عرشه ی چوبی، آشپزخانه، اتاق ملوان ها، سکان و یک قطب نمای بزرگ. زیر عرشه، انبار کشتی، اتاق سرملوان ها و اتاق ناخدا، احساس عجیبی بود.

دادائیسم

ممد عیدانی نشستی درباره ی نوشتن ترتیب داده بود که جالب بود. یه کارگردان تئاتر استرالیایی اونجا بود که یاد کاپیتان های پیر توی ماجرای تن تن و میلو افتادم. آدم با حس و حالی بود با مو و ریش سفید باریک و یه کلاه مخمل سیاه کجکی که داشت از رو کله ش می افتاد و یه اسم خفن: Lloyd Jones :) . از همه چیز باحال تر این که متنی رو که من نوشته بودم آن قدر قشنگ خوند که کیف کردم، رفتم شماره تلفنش رو گرفتم. یه روز می رم پیشش.

این مگس های اوزی

اگر کسی رو اینجا ببینید که توی خیابون در حال اجرای کاتای انفرادی باشه، باید بدونید که با چندتا مگس استرالیایی درگیر شده. معلوم نیست از جون آدم چی می خوان؟ نه، اصلا لازم نیست دوهفته حموم نرفته باشید، تمیز و با ادوکلن هم می آن سراغتون. یه دفعه یه تعداد زیادی می ریزند سر آدم و آدم رو کلافه می کنن. تازه مثل مگس های ایران فرز نیستن و این قدر ادعاشون می شه، چه فایده؟ ده تاشون رو هم که می کشی هنوز آن قدر هستن که کارت به فحش و بد بیراه برسه. با یه پیرمرد توی ایستگاه اتوبوس که در حال نبرد با مگس ها بود حرف می زدم می گفت تازه "مگس های نیوساوث ولز" رو ندیدی!

۱۲ آذر ۱۳۸۴

Hello? Anybody there?

جالبه از وقتی که اینجا بیشتر می نویسم دوست هام کمتر بهم ایمیل می زنند، انگار فکر می کنند چون از حال من خبر دارند، من هم از حالشون خبر دارم!

کار


با مهبد موافقم. اینجا علاوه بر این که دو روز هفته را کامل تعطیل اند، ساعت کارشان هم در مقایسه با ایران و خیلی جاها کمتر است؛9 صبح تا 5 عصر شل و راحت کار می کنند و بعد هم می روند دنبال زندگی و خوشی. سال نو را هم عین ایرانی ها 10 ، 15 روز می گردند ولی سیستم و اقتصادشان خوب کار می کند و رو به جلو می رود. سال مالی شان هم جولای تا جولای است که ملت قبل از تعطیلات نفسشان تنگ نشود. مشکل در ایران پیچیده تر از این حرف هاست، هی بند نکنید به این تنها دلخوشی مردم.

شریعتی

به قول برخی دوستان، شریعتیست نیستم اما جمله ی قشنگی دارد با این مضمون که "خوب است انسان هر از گاهی زندگی اش را ورق بزند و در یک صفحه نماند."

طوطی

1-اگر بروید دانشکده ی توانبخشی دانشگاه علوم پزشکی ایران نزدیک میدان محسنی، حیاطی برزگ دارد که با شگفتی پر از طوطی های آزاد است. از دوستی که آنجا درس می خواند شنیدم که چند سال پیش زوجی پیر چند طوطی را رها کرده اند و تعدادشان الان زیاد شده و جایی دیگر نمی روند.

2- اینجا طوطی زیاد می بینیم، مثل قمری و کفتر توی برخی محله های تهران.

3- اگر دستتان می رسد به مدیریت پارک ساعی زنگ بزنید و بگویید آن طوطی ها و پرنده های نگون بخت را آزاد کنند توی پارک و مطمئن باشند که می مانند و زیاد می شوند و پارک زیبا تر، این آخری ها که تهران بودم به فکرم رسید و وقت نشد. خدا اجرتان دهد.

4- بشنو از نی چون حکایت می کند، از جدایی ها شکایت می کند...

SBS

شبکه ی SBS استرالیا فیلم "شب های روشن" فرزاد مؤتمن را نشان داد. فیلم خوبی بود، و واقعی از آنچه که اکنون در ایران می گذرد. این شبکه یک شبکه ی دولتی است که فیلم های خارجی زیاد پخش می کند با زبان اصلی و زیرنویس انگلیسی. چند وقت پیش همین شبکه، فیلم "دایره" جعفر پناهی را نمایش داد که نمی دانم چرا همه چیز در این فیلم سیاه بود و برای ما عجیب که این همه سیاه نمایی یعنی چه؟ البته که اوضاع در ایران گل و بلبل نیست ولی این قدر هم نکبت همه جا را فرا نگرفته که جناب پناهی فرموده اند. شنیده بودم که بعضی ها می گفتند این جور فیلم ها برای جایزه است و الان فکر می کنم شاید. جایزه هایی که بیشتر به ابراز ترحم می ماند.

SO 50

هیچ دقت کرده اید 50-50 قیافه اش مثل SO-SO هست؟

۱۰ آذر ۱۳۸۴

«پرهام»

«پرهام» به تمام معنا، یک دانشجوی هنر خوش فکر، خلاق و سخت کوش است و در آینده ی نزدیک هم مطمئنم یک هنرمند زبردست و موفق.
با نقش و نگارها و موسیقی آشناست، خوب طراحی می کند، خوب مجسمه می سازد – چه واقعی و چه مجازی –و تازگی ها خیلی عالی عکس می گیرد. کارهایش از خیلی ها که فکر می کنند حرفه ای هستند بهتر است. باورتان نیست، تا چند وقت دیگر تشریف ببرید میدان نقش جهان، دانشگاه هنر اصفهان، پشت عالی قاپو، یک بنای آجری زیبا از عصر صفوی آنجاست که گنبدش را زود می بینید. از هر کسی بپرسید پرهام، نمایشگاهی را نشانتان خواهد داد.

امروز 10 آذر، تولدش هم هست. تولدت مبارک پرهام!

SAMAND - SAAB

Learn Aussie # 1

خود آموز زبان اوزی (1)

Haa waa yaa gaiin mai? = How are you going mate?
Naaeww= No
Shiiit= Shit

***************
اوزی(ozi) = aussie = australian

DIA

Design Institute of Australia. تازه 10 روز بود اومده بودیم استرالیا که روی اینترنت پیداش کردم. چندتا جلسه دیزاین میزاین گذاشته بودند. رفتم. بدک نبود.