۱۱ بهمن ۱۳۸۵

تولدت مبارک شهره ی عزیزم

Kiosk

با این آهنگ های گروه کیوسک، "آلبوم آدم معمولی" درهنگام تنهایی گز کردن خیابان های تهران کلی حال کردم.
:روی پیرهن یه آقایی توی ترن نوشته بود
I used to think that being lazy is BAD for me
..so I gave up THINKING

۱۰ بهمن ۱۳۸۵

شهریار کوچولو

بعضی آدما توی بچگی­شون یه چیزایی دستگیرشون می­شه که دیگه همه­ی عمر حاضر نیستن ازش دست وردارن.
*
شازده کوچولوی آنتوان دو سن تگزوپری رو خوندین؟ با ترجمه­ی شاملو؟

۰۹ بهمن ۱۳۸۵

Serena Williams

این شبکه های تجاری تلویزیونی حال آدم رو به هم می زنن. یه نفر دیگه اول شده هی این یکی رو نشون می دن چون بیشتر می شه سلبریتی بازی و کوفت و زهرمار راه انداخت و مشتری جمع کرد احمقانه است!

این شبکه که امتیاز رسمی پخش اوپن استرالیا رو داشت بعد از قهرمانی ویلیامز یه کلیپ پخش کرد که Oh! girl! و هی شاراپووا رو نشون می دن! اگر قهرمان شده بود می خواستن چیکار کنن؟ دمش گرم ویلیامز خوب پوز این شبکه و این مجله های بنجل سلبریتی بازی رو زد.

برای شهره

پیرمرد و خر


من که دلم می خواد جاش بودم


























...با اینا





















اینجا


Ref:

روستای چاجا در حوالی اصفهان


۰۸ بهمن ۱۳۸۵

۰۳ بهمن ۱۳۸۵

دوست تازه

حمید را دورادور در دانشگاه هنر دیده بودم، اما همین چندی پیش که تهران بودم یک بار به معرفی یکی از همکلاس ها آمد پرسید از استرالیا. چند وقت پیش آمده. یکشنبه ی گذشته دیدمش و با هم به نمایشگاهی رفتیم. این هم نامه اش بی کم و کاست:
یکشنبه خیلی خوب و به یاد ماندنی داشتیم ای کاش فرصت بیشتری در مجالی گسترده تر می یافتم برای یافتنتان.اما همین هم غنیمتی بود در این غربتستان. مطمئنم با داشتن گلی مثل شهره و شهره با داشتن خاری مثل تو گلستانی خواهید ساخت در این کم برگ روزگار. من هم فردا از ویکتوریای کبیر به ولز جنوبی جدید رخت می بندم (البته نه با طناب ) که با طیاره.

این هم وبلاگ درویشی ما
http://hamidelahi.blogspot.com
قربانت حمید

لعنت!
که دوباره بر طبل جنگ می کوبند...

۰۲ بهمن ۱۳۸۵

سلمان طاهری






















این کاریکاتور من و شهره را دوست بسیار عزیزم سلمان طاهری کشیده است.
او مهندس عمران است ولی اکنون در گل آقا کار می کند.
به قول مهبد پدرام شاید در این کار عمران بیشتری دیده :)
سلمان در جشنواره مطبوعات امسال نفر اول کاریکاتور کشور شد.
پ.ن. آن کفش ورزشی خط نارنجی را هم با خود سلمان از بازار تجریش خریدم.

زن و شوهر شاعر

ای دوست
که از فرداها به ديدن من آمده ای
و دو تاکستان مست ارمغانم آورده ای!
تو را کارونی شراب تحفه دارم
مردافکن و تلخ
مستانه درکش و
باش!
خورشيد که بدمد،
نزديکتر شده ايم.

از ساقی

و مهران هم گفته که

جهان تا اطلاع ثانوی تعطیل می گردد


۲۶ دی ۱۳۸۵

تب و لرز

عرض شود که "ترس و لرز" سورن کرکگور رو خوندید؟
من که نخوندم.
ولی می تونید "تب و لرز" من رو بخونید.
خوب که نگاه کنید آثارش از پست قبلی پیداست.
یا شاید از خیلی از پست ها؟ داوری با خواننده، نتیجه ش هم برای خودش.

اون پیرمرد کارگردان تئاتر یه چیزی حالیش بود که یه بار بهم گفت "Absurd" نوشتی، "چرند معنی دار"
ها؟
خوبم الان بد نیستم، ممنون.

۲۵ دی ۱۳۸۵

جیگرتو خوشگل

*
انگار فرقی نداره من زمستون بیا ملبورن یا تابستون
باز سرما خوردم
می گم مو، تو در یخچالت درست شد؟
چه جوری زندگی می کنی؟
دیروز یَک فلفل قرمزی خوردم این ویروس های لعنتی سرویس شدن تا چند ساعتی راحت بودم
*
عرض شود که خونه و زندگی و کامپیوتر هم بد نیست ها، آدم هی می شینه هر چی دم دهنش اومد می نویسه

۲۳ دی ۱۳۸۵

دوباره ملبورن



رسیدم ملبورن. فقط دو ساعت توی فرودگاه دوبی بودم. توی فرودگاه هم که گفتم هر کاری کردم با لپ تاپ خودم نتونستم از اینترنت بی سیم فرودگاه استفاده کنم و با لپ تاپ اون پسر فرانسوی الچزایری وصل شدم. بچه ی خوبی بود. طبق معمول پرسید که فرانسوی هستی گفتم نه چطور گفت که لهجه ی انگلیسی­ت فرانسویه گفتم که نه خیر پرشن تشریف دارن قبلا هم فرانسوی ها این حرف رو بهم زدن گفت که خوبه که فکر می کنن فرانسوی هستی. شانس آورد که پسر خوبی بود چون فقط توی دلم گفتم که نوش جان بنده مشکل کمبود هویت ندارم فکر کنم زیادی هم دارم همش مال خودت. گفتم که نسل دومی الجزایری بود متولد فرانسه.

از تهران تا دوبی هم یه مرد سیبیلوی شکموی کتاب خون که داشت کتاب فرانسوی می خوند کنار دستم بود. هی خورد هی خوند خی چرت زد. منم که زرت و زرت داشتم عکس از ابرها می گرفتم هر از گاهی از بالای عینک 24 اینچش یه نگاهی بهم می نداخت شاید تو دلش می گفته پسره ی ابر ندیده.

چند وقته زیاد ننوشتم. توی ایران به جز وقتایی که شیراز یا اصفهان بودم احساس در به دری داشتم یعنی توی تهران. بالاخره بعد از هفت سال زندگی توی جایی که خونه ی خودم محسوب می شده هی این ور و اون ور بودم. چه می دونم شاید هم حرفم نمی اومده. البته این رو هم بگم تجربه ی جالبی بود. یه جورایی زندگی کولی وار. شاید...

دوبی که سوار هواپیما شدم یه دختر ایرانی سمت چپ صندلی من نشسته بود که از قیافه و لباسش فهمیدم ایرانی هست گفتم ببخشید و از جلوش رد شدم و نشستم. آرنجم خورد به پسری که کنار پنچره نشسته بود. گفتم sorry گفت ایرانی هستم گفتم سلام خوبی؟ بچه های باحالی بودن کلی تا ملبورن سه تایی با هم دوست شدیم.

آهان راستی سه تا چینی از تهران تا دوبی ردیف پشتی بودن هواپیما رو گذاشته بودن رو سرشون. طفلکی اون آقا سیبیلو رو چند بار از خواب پروندن. بابام می گه در چرت لذتی است که در رختخواب نیست.

می گم این فرودگاه امام هم بدک نیست ها فقط از نظر گرافیک محیطی خیلی خنثا هست. انگار عجله داشتن. خب حالا هم هنوز می شه درستش کرد.

به حساب این که من از دوبی بدم میاد نذارید ولی این فرودگاهش اصلا این قدر که می گن قشنگ نیست. فقط یه پرده از برج عرب کمتر جواد هست. باید اسم سبکش رو گذاشت "کلفت دیزاین". فرودگاه کوالالامپور به مراتب قشنگ تر هست.

هواپیما توی سنگاپور نشست. با اون دختر خانوم پیاده شدم یه چرخی تو فرودگاه زدیم. اون یکی رفیقمون نیومد. نشست به لپ تاپ بازی توی هواپیما. یه دستگاه ماساژ کف پا توی فرودگاه بود آی حال داد انگار دوتا دلاک چپونده بودن توشون. همچین مشت و مال داد که نگو.

خب دیگه چی بگم. امروز فرخ از دهاتشون نزدیک ملبورن که توی بیمارستانش دکتر هست زنگ زد. کلی وراجی کردیم. گفت دارم می رم شیراز. گفت ایول برو حال کن. راستی از سیدنی پرواز هست که از بحرین می ره شیراز. شیراز که بودم پرسیدم. می خوام دفعه بعد این جوری برم ایران. حالا که ما هنوز نرسیدیم ولی دوست دارم زودتر باشه رفتنم به ایران فعلا که دست روزگار دمب ما رو گرفته انداخته اینجا.

قربان شما، دارم می نویسم دیگه. دوستان محبت می فرمایند تحویل می گیرند هی می گن که چرا نمی نویسی. مهدی نیک بخت معمارباشی هم گفت. امروز تو ماشین همایون خیری بود که همایون زنگ زد. کلی هوس کردم اونجا باشم. یعنی بریزبین. مهدی صفا می کنی رفیق باحال برات جستم ها.

این دفعه اومدنم به ملبورن زمین تا آسمون با پارسال فرق داشت. این که فضا آشنا بود یه جورایی عجیب بود. چه فلاکتی کشیدیم پارسال. امسال مثل آدم سوار یه تاکسی دزد شدم رفتم خونه. راننده ش سومالیایی بود. مردک تا تونست پیچ در پیچ رفت تا رسید خونه. هر چی به مردک دزد می گم خب چرا از راهش نمی ری چرند می گفت شصت دلار کرد تو پاچه مون. اسمش رو خوندم زنگ می زنم ببینم می شه حالش رو بگیرم یا نه. یه بخش هایی از لذت اون موقعم رو حروم کرد. بی خیال. حالا خلاصه جالب بود این که یه جایی اون ور دنیا که تازه تابستون هم هست آشناست.

ساعت 3 نصفه شب رسیدم. شهره هم هفت هشت ساعت بعد رسید که می دونستم دکتر کمال گفته که بریم دنبال شهره فرودگاه. یه فرهنگ فارسی به انگلیسی علوم انسانی داریوش آشوری براش آوردم کلی خرکیف شد. اومد در خونه دنبالم که گیج و منگ و خواب رفتم سوار ماشینش بشم که دیدم ژولیانا اون دختر برزیلیه که زن مثیو دوست استرالیاییم هست هم توی ماشینه.خوشحال شدم دیدمش. طفلکی ژولیانا توی فرودگاه کلی دلتنگ ریودوژانیرو شده بود و گفت که اگر می تونستم همه ی عمر اونجا زندگی می کردم. عجب بساطیه تو این دنیا. شهره هم رسید و رفتیم خونه. دیگه بسه ها؟





۲۰ دی ۱۳۸۵

توی فرودگاه دوبی هستم

با لپ تاپ خودم هر چی زور زدم نشدبا لپ تاپ یه فرانسوی الجزایری تبار وصل شدم. شهره توی فرودگاه دوهه هست. عجله داشتم بهش ایمیل بزنم شاید بتونه دوربینی که توی اومدنش دزدیده/گم شده روبره بپرسه شاید یه پدربیامرزی پیداش کرده باشه.
بهتره لپ تاپ این بابا رو پس بدم. اسمش سعید هست و مهندس مکانیک.

۱۶ دی ۱۳۸۵

روزگار شهر راز

دیشب پرهام رفت اصفهان. امشب هم ما از شهر راز ( شیراز ) می پریم تهران. سه شنبه هم شهره دوساعت زودتر از من می پره به استرالیا ولی دوازده ساعت دیرتر از من می رسه. خیلی وقته ننوشتم. دلم می خواد بنویسم در اولین فرصت. فکر می کنم بلاگرها برای کسایی که وبلاگشون رو می خونن توی حالت آخرین پستشون ثابت می مونن. خنده داره. هر بار یکی میاد "آقا ما خیلی مخلصیم"!. می خوام سر فرصت چیزایی رو که دوست دارم بنویسم. وقت سر خاروندن نداشتم. صندوق ایمیلم داره می ترکه. وبلاگم هم کلی خاک خورده. از همه ی کسایی هم که من هی ننوشتم اونا هی سر زدن خوشم میاد.