۱۵ مهر ۱۳۸۶

دو سال تجربه‌ا‌ی شیرین

حواسم نبود سال‌روز دوسالگی وبلاگم گذشت. البته من هم مثل نیما در حدود یک هفته بعدش یادم افتاد. خاطر جمعی نبود که حقش را ادا کنم. گاهی موضوعی مهم می‌شود آدم دنبال حال ویژه می‌گردد. اینجا نوشتن برایم تجربه‌ای بی‌همتا بوده، توضیحش برایم سخت است، نه این که نتوانم شرحش بدهم، به این خاطر که به نظرم می‌رسد آوردن آن تجربه به دنیای واژه‌ها آن را به جملات بدیهی و خوب تبدیل می‌کند ولی این تجربه فراتر از این حرف‌هاست.
-
فکر می‌کنم همین قدر که بگویم از بهترین تجربه‌های زندگی‌ام بوده بس باشد. برایم تنها نوشتن نبوده، بخشی از سبک زندگی است هرچند گاهی روزان پی‌درپی ننوشته‌ام ولی این جا و دنیای واژگانش در خاطرم بوده و زندگی کرده‌اند و حرف زده‌اند و به فکرم برده‌اند.
-
این هم نخستین چیزی که در باغ پویا نوشتم. داشتیم با شهره می‌رفتیم به کتاب‌خانه‌ی دانشگاهی که در نزدیکی خانه‌ی قبلی‌مان بود. آنجا درس نمی‌خواندیم ولی کتاب‌خانه‌ی دوست داشتنی‌ای داشت که می‌رفتیم برای استفاده از اینترنت و لذت بردن از فضای زیبای دانشگاه که همیشه برای من و شهره دل‌پذیر و دوست‌داشتنی بوده. آنجا دو گروه کامپیوتر بود برای استفاده طولانی و کوتاه از اینترنت و چون در دسته‌ی اول جا نبود سراغ دومی‌ها رفتم که باید ایستاده و کمتر از پانزده دقیقه استفاده می‌شدند. چند قدم مانده به کتاب‌خانه به فکرم رسیده بود که داشتن یه وبلاگ ایده‌ی خوبی است و همین طور سرپایی باغ پویا ساخته شد. ایده‌ی اسمش را هم از یکی از آرزوهایم گرفته‌ام. باغی داشته باشم در جایی که دوستش داشته باشم، سبز و خرم و قشنگ، که خودم و هرکه بخواهد کمکم کند، همه چیزش را ساخته باشیم و با همه‌ی آدم‌هایی دوستشان دارم، در باغ باشیم. در باغ!
-
فکر کنم خوب باشد اگر درباره‌ی باغ پویا حرفی دارید به من هم بگویید. هر حرفی.

۱۵ نظر:

ناشناس گفت...

من معمولا كم كامنت مي گذارم اما خواننده دائمي اينجا هستم و به قول مهبد جز معدود وبلاگهائي است كه نق نمي زند و حس با طراوت و پرتحركي در آن جريان دارد. خوب از پويا غير از اين هم نمي شود انتظار داشت. البته من به شدت طرفدار آن پستهائي هستم كه در مورد خارجيهاي دور و برت مي نويسي .

ناشناس گفت...

tavallode baghet mobarak...
baghet roshd karde o bar avorde o saye andakhte bar sare doostane door o nazdik va rishe davande dar ghalbhayee ke mitapand az baraye ham az faraze abha o dashtha...
do sal ast ke rooz haye payapey be mihmaniye baghet amadeim va az mivehaye reside o parvardeye an mara nooshande ee.
midanam ke in bagh harrooz anbooh tar o por samar tar migardad ta ghabl az hame tora be samar e nik dahad ke bas nikoo baghebani hasti mar in baghe pooya ra... .
omrat deraz o baghat payande bad.

HaleH گفت...

سلام

فکر میکنم آرزوت بر آورده شده.
چون من الان در باغ پویاهستم ودارم با پویا و شهره چایی میخورم و تا پویا حواسش نیست روی دیوار باغش یادگاری می نویسم.

شهره این چایی خیلی بهم چسبید.
راستی پویا این گل های آبی اسمشان چیه؟
بوی خیلی خوبی دارند

Unknown گفت...

!به به
:)

Ehsan Tavakoli گفت...

از اينکه افکارتو تو اين دو سال با من و بقيه به اشتراک گذاشتي ممنون...

ناشناس گفت...

نمیدانم دنبال چه می گشتم که کلمه ملبورن را سرچ کردم و به اینجا رسیدم. خوشحالم که پیدایتان کردم. انشاالله تولد صد سالگی وبلاگ.
مریم

هما گفت...

تولد باغ پویا مبارک. باغتون آباد همیشه

سپنتا گفت...

سلام همشهری
تولد باغ پویا مبارک.واقعا" چه میمنتی که تولد باغ پویا همراه با بهار و شکوفه های گیلاس.ایشالا که تولدهای بعدی همراه با پیشرفت بیشتر باشه
---------------------------------
لبخند بر لب و می در کف ایام به کام

ناشناس گفت...

سلام پویا جان.

من نزدیک یک ماهه که میام تو وبلاگت. خیلی اتفاقی پیدا کردم اینجا رو . مدتها بود میخواستم بیام و یه کامنت بذارم برات که ازت اجازه بگیرم و لینکت رو بذارم. تا اینکه امروز بعد از چند روز اومدم دیدم پستت اینه که دوسالگرد وبلاگته. قبل از اینکه بیام با خودم گفتم که چه خوبه که امروز که 17 مهر هست بیام که عدد 17 برای من خیلی مبارکه. تو هم که 17 ای هستی. من تمام پستهای این دوسالت رو دونه دونه خوندم. من هم مثل تو عشقم اعداده. یه جورهایی به معجزه شون اعتقاد دارم. عدد من 17 هست.

اینها رو فقط واسه این میگم که میخوام احساسم رو از نوشته هات از اون آدمی که پشت اونها میبینم از ذهنت برات بازگو کنم. چه کنیم. ببین این احساس یه جوهر بودن با تو رو من پیدا کردم. تو مختاری میتونی این احساس رو رد کنی. میتونی بگی تو چی از جوهر من دیدی که میگی. ولی توی نت همینه دیگه. مگه بیشتر از این هست؟

خیلی سرتو درد نیمارم کاکو. من شیرازی ها رو فقط دوماه دیدم که بعداً میگم چه جوری اگه خواستی. ولی هم عاشق شیراز شدم و هم عاشق شیرازیها.

اول میخواستم ازت بپرسم که آیا لینکت رو بذارم تو وبلاگم ولی حالا بهت میگم من لینکت رو گذاشتم. اگه نمیخوای بگو بردارم. اگر هم خواستی نیومدم که بگم یه سر به وبلاگ من بزن و یه گل هم برات بذارم. حتی نخواستی حتی وبلاگ من هم نیا.

تموم شد حرفهام. همین بود.

Unknown گفت...

دوستان برای ابراز واکنش خدمت می رسم
:)

ناشناس گفت...

Tavalode baghe pooya mobarak. Baghi ke to zehnet dashti shabihe baghhaye chenar bood, ya baghhaye Australia??? be nazare man ke baghe ghashangie...

Ice_age_2011 گفت...

باغت آباد شه پویا جان. ای دو سه تا کوچه زما دورتر ، نغمه تو از همه پر شورتر

Coco گفت...

baaghet bahale......mikhoonamesh man!

ناشناس گفت...

تقریبا یک سالی میشه که گهگاه سری به باغتون میزنم اما این اولین دفعه است که کامنت واستون میذارم(آدم که مجبور نیست به زور هر نظری بده دیگه مجبوره؟ :D)
باغ پویا رو توی لینکدونی آزادنویس دیدم و بار اول همین اسم ساده و جذاب منو اینجا کشوند. بارز ترین ویژگی نوشته های شما اینه که مختصر و مفیده و بعضیاش حتی مدت زیادی تو ذهنت میمونه (اقلا واسه من که اینجوری بوده)
نوآوری هم میکنید اینش هم جالبه. موفق باشی.

ناشناس گفت...

:)باغ پویا
باغ پویا...وبلاگیه که از یه جای تاریخ کشفش کردم و بعد از اون هر روز خوندمش ...باغ پویا جزو عجیب ترین اتفاق های خیالیه که به واقعیت تبدیل می شن:)