۲۸ فروردین ۱۳۸۹

باید، باید - باید - "باید" بنویسم.

فروردین زیبای من - فروردین همیشه زیبای من - فروردین سبز من، فروردین شیراز من.
انگار از خوش‌اقبالی ماست... همه‌ی گل‌های خانه‌ی ما پاییزی است! که انگار که بهار ایران را دوست دارند... پاییز اینجاست و با هوای هنوز دل‌نواز ملبورن مهربان و انگار بهار است - نوروز! همه‌ی گل‌ها باز و شاد شده‌اند...
دخترک چه زیبا می‌خواند... بخوان زیبا رو
coming back from Paris on the train
...
the last time ... I saw you
دیشب توی قطار شهری ملبورن
سرشار از نمایشگاه Ron Mueck
و لودگی دلقکی "ناز" و دوست داشتنی...
حتا کودک پستانک‌به‌دهان کنار دستم که کف میدان نشسته بودیم را می‌خنداند!
از ته دل می‌خندید! از ته دل!
خوشبختی تو دلقک - زندگی می‌کنی - که قدرت نداری و باید مردم را بخندانی... و چقدر بدبختید رهبران جهان! رهبران این دنیا و آن دنیا...
و خوش‌اقبالیم ما... ما همه‌ی مردم. حتا به این کودک نمی‌توانم بگویم کجا بنشین... بخند، نخند...
و نمی‌دانید شما رهبران جهان.
دیشب توی قطار شهری ملبورن
ناگاه یاد باغ پویا افتادم
آه! دلم برایش تنگ شده... از احساس گرمی و خیسی چشم‌ها جا خوردم!
بخوان دخترک... بخوان زیبا رو...
با پیانو و گیتار بخوان که ما بدانیم که چقدر خوشبختیم که از تو سرشار می‌شویم
و کاش شما می‌دانستید چقدر بدبختید رهبران جهان - که خوشید که فکر کنید ما درمانده‌ایم - چقدر بداقبالید در این دنیا که پالایشگاه دارید...
I saw you... the last time....
لب‌هایم بر لب‌های شهره - می‌گویم "بغض وبلاگی‌ام ترکیده‌ است... گریه کنم دیگر نمی‌نویسم، از آغوشم برو..."
بنواز - سیم‌های گیتار را بنواز... با جانت بنواز تا "ما که بی‌شماریم" - ما که مردمانیم به یادمان بماند که خوش‌اقبالیم که رهبران جهان نیستیم... ما همگی سراسر جهان! ما کرور کرور مردمان بی‌قدرت جهان.
چه می‌دانید ترکیب پیانو و گیتار و نوش و گل‌های خوش‌بوی باغچه چیست... بدبخت بمانید... برده‌های قدرت.
و ما و همه‌ی ما و همه‌ی بی‌شمار انسان‌های جهان که به روزگار و روزمرگی و درماندگی‌های "خودمان" مشغولیم و با جامی و یک آهنگ سرشار می‌شویم، سیم‌های دلمان نازک است... زود نواخته می‌شوند چون که رهبر جهان نیستیم. خوشبخت ماییم نه شما که خواب و روزگار ندارید در فکر درماندگی دیگران! و پایانی ندارد... بی‌پایانست - سرشار نخواهید شد - بداقبالید - و ما مردمان هرگاه که درمانده‌ایم، در فکر خودمانیم - نه بیچارگی دیگران!
گوش کنید با من گوش کنید که بدانید چه می‌گویم! لذت نمی‌برید؟ خوش‌اقبالیم ما! بهار ما را می‌نوازد حتا پاییز...
بخوان دخترک زیبا رو... بخوان به شادباش خوش‌اقبالی ما که رهبران جهان نیستم.
حال از آن ماست.
بخوان!






۷ نظر:

Ice_age_2011 گفت...

درود بر پویای عزیز
سال نو و نوروز و نوشتن دوباره مبارک.

Unknown گفت...

ممنون دوست عزیز. لطف شما دلگرم کننده است :)

niloofar گفت...

آخ بالاخره نوشتی...بغض کردم...

ابراهیم گفت...

مبارک است

Unknown گفت...

دهه! عروسی شد که!
:)))

mahdis گفت...

بي قدرتي بودن عين قدرت است،پيش شرط قدرت داشتن ،آزادگي است. آزادي شرط آفرینش است،بخوان دخترك زيباروي باغ پويا،بخوان و شادي بيافرين كه دراوج قدرتي!!>:)< باغ خيلي قشنگي داري پويا،مرسي كه ميگذاري ما هم تقسيم ميكني.....

Unknown گفت...

khoshhalam ke baz neveshty

:)