۱۹ آذر ۱۳۹۰

بنویس


شاهزاده خانوم زندگی من هوس نوشتن کرده. سرانجام بعد از سال ها اصرار من، امروز صبح از آن ور دنیا - استانبول - گفت که می خواهد بنویسد و حس خوبی دارد وقتی که می نویسد، گفتم: نگفتم؟ 

قلم روانی دارد و آنچه می نویسد بر دل می نشیند، از شخصیت دوست داشتنی اش سرچشمه می گیرد مطمئنم بازخورد خوبی هم خواهد داشت. حرف هم برای گفتن زیاد دارد.

امیدوارم این ابراز ذوق زدگی زودرس من خللی ایجاد نکند. ممکن است بگوید: حالا یه کم صب می کردی! ولی خب منم دیگر، از ذوق زدگی و سهیم شدنش با دیگران سخت می گذرم هر چند گاهی دیگران هم خیلی خوششان نمی آید از این الکی-خوشی ما. دارندگی و برازندگی، شما هم بفرمایید.

حالا دارم فکر می کنم خوبست من از صدقه ی سر شازده خانوم دستی به سر روی باغ بکشم و گاهی بنویسم.

۲ نظر:

Hadigheh گفت...

چطوری پویا جان
نمی دونم چرا وقتی تنها میشم یاد تو میوفتم.
سالها گذشته نمیدونم منو یادت میاد یانه
فرخ

Unknown گفت...

بَه سلام فرخ خان!
البته دوست قدیمی :)
رو به راهی؟
روی فیض بوق نیستی؟