۲۳ دی ۱۳۸۵

دوباره ملبورن



رسیدم ملبورن. فقط دو ساعت توی فرودگاه دوبی بودم. توی فرودگاه هم که گفتم هر کاری کردم با لپ تاپ خودم نتونستم از اینترنت بی سیم فرودگاه استفاده کنم و با لپ تاپ اون پسر فرانسوی الچزایری وصل شدم. بچه ی خوبی بود. طبق معمول پرسید که فرانسوی هستی گفتم نه چطور گفت که لهجه ی انگلیسی­ت فرانسویه گفتم که نه خیر پرشن تشریف دارن قبلا هم فرانسوی ها این حرف رو بهم زدن گفت که خوبه که فکر می کنن فرانسوی هستی. شانس آورد که پسر خوبی بود چون فقط توی دلم گفتم که نوش جان بنده مشکل کمبود هویت ندارم فکر کنم زیادی هم دارم همش مال خودت. گفتم که نسل دومی الجزایری بود متولد فرانسه.

از تهران تا دوبی هم یه مرد سیبیلوی شکموی کتاب خون که داشت کتاب فرانسوی می خوند کنار دستم بود. هی خورد هی خوند خی چرت زد. منم که زرت و زرت داشتم عکس از ابرها می گرفتم هر از گاهی از بالای عینک 24 اینچش یه نگاهی بهم می نداخت شاید تو دلش می گفته پسره ی ابر ندیده.

چند وقته زیاد ننوشتم. توی ایران به جز وقتایی که شیراز یا اصفهان بودم احساس در به دری داشتم یعنی توی تهران. بالاخره بعد از هفت سال زندگی توی جایی که خونه ی خودم محسوب می شده هی این ور و اون ور بودم. چه می دونم شاید هم حرفم نمی اومده. البته این رو هم بگم تجربه ی جالبی بود. یه جورایی زندگی کولی وار. شاید...

دوبی که سوار هواپیما شدم یه دختر ایرانی سمت چپ صندلی من نشسته بود که از قیافه و لباسش فهمیدم ایرانی هست گفتم ببخشید و از جلوش رد شدم و نشستم. آرنجم خورد به پسری که کنار پنچره نشسته بود. گفتم sorry گفت ایرانی هستم گفتم سلام خوبی؟ بچه های باحالی بودن کلی تا ملبورن سه تایی با هم دوست شدیم.

آهان راستی سه تا چینی از تهران تا دوبی ردیف پشتی بودن هواپیما رو گذاشته بودن رو سرشون. طفلکی اون آقا سیبیلو رو چند بار از خواب پروندن. بابام می گه در چرت لذتی است که در رختخواب نیست.

می گم این فرودگاه امام هم بدک نیست ها فقط از نظر گرافیک محیطی خیلی خنثا هست. انگار عجله داشتن. خب حالا هم هنوز می شه درستش کرد.

به حساب این که من از دوبی بدم میاد نذارید ولی این فرودگاهش اصلا این قدر که می گن قشنگ نیست. فقط یه پرده از برج عرب کمتر جواد هست. باید اسم سبکش رو گذاشت "کلفت دیزاین". فرودگاه کوالالامپور به مراتب قشنگ تر هست.

هواپیما توی سنگاپور نشست. با اون دختر خانوم پیاده شدم یه چرخی تو فرودگاه زدیم. اون یکی رفیقمون نیومد. نشست به لپ تاپ بازی توی هواپیما. یه دستگاه ماساژ کف پا توی فرودگاه بود آی حال داد انگار دوتا دلاک چپونده بودن توشون. همچین مشت و مال داد که نگو.

خب دیگه چی بگم. امروز فرخ از دهاتشون نزدیک ملبورن که توی بیمارستانش دکتر هست زنگ زد. کلی وراجی کردیم. گفت دارم می رم شیراز. گفت ایول برو حال کن. راستی از سیدنی پرواز هست که از بحرین می ره شیراز. شیراز که بودم پرسیدم. می خوام دفعه بعد این جوری برم ایران. حالا که ما هنوز نرسیدیم ولی دوست دارم زودتر باشه رفتنم به ایران فعلا که دست روزگار دمب ما رو گرفته انداخته اینجا.

قربان شما، دارم می نویسم دیگه. دوستان محبت می فرمایند تحویل می گیرند هی می گن که چرا نمی نویسی. مهدی نیک بخت معمارباشی هم گفت. امروز تو ماشین همایون خیری بود که همایون زنگ زد. کلی هوس کردم اونجا باشم. یعنی بریزبین. مهدی صفا می کنی رفیق باحال برات جستم ها.

این دفعه اومدنم به ملبورن زمین تا آسمون با پارسال فرق داشت. این که فضا آشنا بود یه جورایی عجیب بود. چه فلاکتی کشیدیم پارسال. امسال مثل آدم سوار یه تاکسی دزد شدم رفتم خونه. راننده ش سومالیایی بود. مردک تا تونست پیچ در پیچ رفت تا رسید خونه. هر چی به مردک دزد می گم خب چرا از راهش نمی ری چرند می گفت شصت دلار کرد تو پاچه مون. اسمش رو خوندم زنگ می زنم ببینم می شه حالش رو بگیرم یا نه. یه بخش هایی از لذت اون موقعم رو حروم کرد. بی خیال. حالا خلاصه جالب بود این که یه جایی اون ور دنیا که تازه تابستون هم هست آشناست.

ساعت 3 نصفه شب رسیدم. شهره هم هفت هشت ساعت بعد رسید که می دونستم دکتر کمال گفته که بریم دنبال شهره فرودگاه. یه فرهنگ فارسی به انگلیسی علوم انسانی داریوش آشوری براش آوردم کلی خرکیف شد. اومد در خونه دنبالم که گیج و منگ و خواب رفتم سوار ماشینش بشم که دیدم ژولیانا اون دختر برزیلیه که زن مثیو دوست استرالیاییم هست هم توی ماشینه.خوشحال شدم دیدمش. طفلکی ژولیانا توی فرودگاه کلی دلتنگ ریودوژانیرو شده بود و گفت که اگر می تونستم همه ی عمر اونجا زندگی می کردم. عجب بساطیه تو این دنیا. شهره هم رسید و رفتیم خونه. دیگه بسه ها؟





۸ نظر:

Ice_age_2011 گفت...

رسیدن به خیر کاکو. فقط بالاغیرتاً این آدرس وبلاگ لامصب ما رو عوضش کن. خودت هم بیا اینجا یه مشت و مالت بدم.که من خشن بودم؟ هان؟

ناشناس گفت...

سفر به خير آمو....

ناشناس گفت...

هنوز بعد هزار بار خداحافظی توی فرودگاه این حس برام روشن نشده!نمی دونم چرا وقتی به روزهای آخره موندن مسافرها نزدیک میشم آرزو می کنم زودتر وقت بگذره مثل این که طاقت این بغض عجیب غریب رو نداشته باشم و وقتی مطمئن می شم هواپیما پرید خوشحال می شم انگار این نوستالژیه غریب کم رنگ می شه!

M گفت...

خیلی دودری! اومدی و یه سر هم به ما نزدی

مهران گفت...

ما رو یادت نره رفیق! هرچند ایران هم که بودی زیاد ندیدیمت

ناشناس گفت...

Pooya khooooooobiiiii?!?!?! :D
bizahmat ye bar sare forsat o hosele in postet ro bekhoon... man ke kolli khandidam :))

khoob o khosh o movaffagh bashi va dar kenare Shohre :)

ناشناس گفت...

سلام پویا
نمی دونم ناراحت باشم یا خوشحال
ولی حالا که رفتید افسوس می خورم به زمان کمی که برای دیدن شماداشتم
به شاهزاده خانوم سلام برسون
شاد و پیروز باشین

Unknown گفت...

آره مهدی؟
بیگیر که اومد
چشم
--
ممنون پرویز
--
هواپیما کلا چیز خوبیه نیلوفر :)
--
اه
مگه تو کجایی مو؟
من این یه قلم نیستم
من و دودر بازی؟
کجایی هان؟
--
به اختیار دارید مهران خان
ما که حسابی زحمت دادیم
کوفته تبریزی خوردیم اندازه ی کله مون
تو یادت نره من یادم نمی ره خیالت راحت
--
خوش باش رفیق
نعیم آباد رو آباد کن
می گم گیتی رو یادت نره جون شیش تا بچه ت
دمت گرم
--
خب رفقا فعلا :)