۰۳ بهمن ۱۳۸۵

دوست تازه

حمید را دورادور در دانشگاه هنر دیده بودم، اما همین چندی پیش که تهران بودم یک بار به معرفی یکی از همکلاس ها آمد پرسید از استرالیا. چند وقت پیش آمده. یکشنبه ی گذشته دیدمش و با هم به نمایشگاهی رفتیم. این هم نامه اش بی کم و کاست:
یکشنبه خیلی خوب و به یاد ماندنی داشتیم ای کاش فرصت بیشتری در مجالی گسترده تر می یافتم برای یافتنتان.اما همین هم غنیمتی بود در این غربتستان. مطمئنم با داشتن گلی مثل شهره و شهره با داشتن خاری مثل تو گلستانی خواهید ساخت در این کم برگ روزگار. من هم فردا از ویکتوریای کبیر به ولز جنوبی جدید رخت می بندم (البته نه با طناب ) که با طیاره.

این هم وبلاگ درویشی ما
http://hamidelahi.blogspot.com
قربانت حمید

۳ نظر:

Black Jazz Britain گفت...

Pouya forever

ناشناس گفت...

سلام آقا پویا دیروز تا حالا انقدر تو وبلاگتون ببخشید توی باغتون چرخیده م که اگه می دیدینم حتما بیرونم میکردین ولی خب خوبی دنیای مجازی اینه که آدم بی اجازه می ره تو باغ دلگشای مردم و هی تاب میخوره کسی هم نمی تونه بیرونش کنه مگه اینکه خودش بره بیرون.ولی من دلم نمیاد برم از باغ شما بیرون.انقدر شیوه ی باغبونی تون زیبا و گیراست انقدر محصولاتتون مرغوبه که حیفم میاد دست خالی برم بیرون. اما متاسفانه بعضی میوه هاتون دور از دسترسند و من نمیتونم ازشون چشم بپوشم.کمکم کنید که بچینمشون :مثلا این لینک رو کیشه باز کرد؟منکه نتونستمhttp://blog.naqd.org/rooznamak/2006/05/060515_064831.html

Unknown گفت...

به! علی آقای دیپلماتیک! چطوری پسر؟
--
ممنون رها:)
من که کیف کردم از این حرفایی که زدی
مخصوصا از این باغ دلگشا. صفایی داره این باغ دلگشای شیراز
رفتی؟


اونجا رو انگار دیگه نمی شه رفت
قبلا می شد
به قولی گذرواژه می خواد