۱۵ بهمن ۱۳۸۵

Ey Voy!

پسر دایی خوش ذوق و اهل دلی دارم که به شدت هم شیرازی هست از آن جهت که ته تخت جمشید و حافظ و سعدی و بیژن سمندر و باغ دلگشا و پوزه سنقری و فلکه ی خاتون (fel-key, khatoon) و...{در شمار نیاید} رو در آورده. نرم­افزارنویس هم هست و اینجا هم سر و کله اش پیدا می شود. ایشان هر از گاهی به من گیر می فرمودند که چرا از چون منی در وبلاگ تو خبری نیست؟

بهش گفتم که چه بگویم خودت بهانه بده، درباره آن نرم­افزار فرش که نوشته­ای بگویم؟ گفت که نه بگو من خیلی باحالم. گفتم باحال که هستی ولی آخر به چه عنوان بگویم که باحالی؟ تبلیغ مستقیم مانع کسب و کار است، بعدش هم مردم به ریش من و تو می خندند پسر!

حالا چندی پیش که شیراز بودیم خودش بهانه­اش را داد که بگویم. دعوتمان کرد به یک اجرای کُرال – گروه کر ارم شیراز- که حرف نداشت (در شرایطی که وقت سر خاراندن نداشتیم و هزارتا کار داشتیم و فرصت چند روزه ی کم، چه برسد به دنبال برنامه ی فرهنگی بودن)، دوستش هم در گروه می­خواند، صفایی کردیم در تالار حافظ شیراز. شاهکار بود. از بتهوون اجرا کردند تا شعرهای بیژن سمندر. فکر کنید شعرهای شیرازی را با لهجه به صورت کر بخوانند. عالی بود. به این می­گویند بومی کردن هنر جهانی، دست مریزاد دارد. بعدش هم حافظیه و طبق معمول طاق فلک.

دمت گرم جناب مسعودخان کریم­پور! :)


هیچ نظری موجود نیست: