از دوستانم مهبد و مهدی خواندم. میدانم از چه خستهاند، میدانم از چه دلزدهاند. حرف دلشان را زدهاند. میفهمم چه میگویند. بحثی را پیش کشیدهاند که مفصل است اما این نکتهها به ذهن من میرسد که دوست دارم آنها را بر گفتههایشان بیفزایم:
مهدی، مگر قرار است هخامنشی باشیم که نیستیم؟ اگر هخامنشی نبودیم دیگر هیچ نیستیم؟ همینی هستیم که هستیم با همهی داشتهها و کمیها و کاستیها. همین. چرا باید حتما یکی از دو سر طیف باشیم؟ اگر امپراطور نبودیم دیگر هیچ نیستیم؟ کجای دنیا همانی هستند که هزاران سال قبل بودهاند؟ مگر ایتالیاییها همانی هستند که در رم باستان بودهاند؟
میگویی خودشان تاریخمان را نوشتهاند؟ اول این که کدام خودشان؟ هرودوت که خیلیها دروغپرداز میدانندش و یا پوپ که عاشق ایران شده و کنار زاینده رود آرمیده یا گیرشمن؟ خودشان کیستند؟ تازه، مگر هر که هر چه نوشت، حق تحریف هم برایش محفوظ میماند؟
مگر این گونه است که اگر یک شهروند ساده خواست به گذشته ی کشورش افتخار کند باید تمام تاریخ چند هزارساله ی کشورش را از بر باشد؟ من باید از آن ایتالیایی که به کلوسئوم می بالید و برای من از آن میگفت میپرسدیم که آیا همهی تاریخ رم باستان را از حفظی وگرنه خموش؟! پس تعریف میراث چیست؟
بشر امروزی دچار چالش هویت است و باید به تعریفی برای آن برسد، اگر گروهی خواستند که میراث کشورشان را جزو هویت خود بدانند چه مایهی سرزنش است؟ این پدیده در مناسبات دنیای امروز جای خودش را پیدا کرده. چرا باید خودمان را از آن خلع کنیم؟ کسی که عمری را با حافظ و نقش جهان و تصویر ذهنی آنها سپری کرده چرا نباید ببالد؟ باید حتما از تمام زندگی و شخصیت حافظ و تمام روند ساخت و مواد و مصالح نقش جهان آگاه باشد تا اجازه بالیدن داشته باشد؟ آیا زندگی کردن این قدر سخت است؟
مهبد، میفهمم از روزمرگی و دستمالی شدن مفرط پدیدهها احساس تهوع و بیزاری میکنی. اما ربطش را به نزدیکی یا دوری فرهنگ ما و فرهنگ ایران باستان و فرهنگ انگلوساکسون را نمیفهمم. آن وقت همهی اینها چه ربطی به زبان دارد؟ و در ادامه چه ربطی به ژنتیک؟ در دنیای رسانهای امروز یک دانشجوی چینی که در گوانگجو وبلاگ مینویسد حتما به تو نزدیکتر است تا دختری که در کاشان قالی میبافد. تازه مگر زبان انگلیسی که من و تو میکوشیم به آن تکلم کنیم ربطی به فرهنگ انگلوساکسون دارد؟
بیماری و تحقیری را از آن میگویی میفهمم ولی فکر میکنی مخصوص ایرانیان است؟ آیا بقیهی دنیا از آن خبری نیست؟ میگویی استفادهی مضحک، ولی آیا چارهی دیگری هم دارند؟ جامعه راه خود را میجوید و راه بقایش را پیدا میکند هرچند از نظر من و تو مضحک به نظر برسد. زبان فارسیای که من تو به آن سخن میگوییم و میفهمیم که حافظ که چند صد سال پیش میزیسته چه میگوید – که در میان ملتها پدیده خیلی رایجی نیست که ادبیات چند صد سال پیششان را بفهمند تازه اگر داشته باشند – چه بسا از همین کورهراههای غریب گذشته باشد.
مهبد، خودت خوب گفتهای که مگر این بالیدنها چه زیانی دارد؟ بهتر است که جامعه راه اعتدال را برود و کمتر سرشکسته یا سرمست باشد. آرمانشهر هیچجا نبوده و نیست و نخواهد بود، نه ایران باستان، نه یونان باستان، نه رم باستان و نه ایالات متحده آمریکا اما همیشه توده آن را خواسته و ساخته و پرداخته. حال راه حل چیست؟ از ریشه کندن؟ چرا عادت داریم همه چیز را از ریشه در بیاوریم؟ هرس کردن بهتر نیست؟
دوستان، خیلی از چیزهایی که گفتم حرف دل بود و نه همه پاسخ به گفتههای شما که میدانم که خود اینها را میدانید. حرف دل زدید و خواستم که من هم حرف دل زده باشم تنها حرف من این است که هرچه هستیم به خودمان مربوط است و جز خودمان کسی راه را نمیتواند بیابد. البته که راه "همیشه و برای همه" برای نقد حتا تند باز است که در راهیابی کمکمان کند اما برای تاختن و تحقیر و تجاوز هرگز.
مهدی، مگر قرار است هخامنشی باشیم که نیستیم؟ اگر هخامنشی نبودیم دیگر هیچ نیستیم؟ همینی هستیم که هستیم با همهی داشتهها و کمیها و کاستیها. همین. چرا باید حتما یکی از دو سر طیف باشیم؟ اگر امپراطور نبودیم دیگر هیچ نیستیم؟ کجای دنیا همانی هستند که هزاران سال قبل بودهاند؟ مگر ایتالیاییها همانی هستند که در رم باستان بودهاند؟
میگویی خودشان تاریخمان را نوشتهاند؟ اول این که کدام خودشان؟ هرودوت که خیلیها دروغپرداز میدانندش و یا پوپ که عاشق ایران شده و کنار زاینده رود آرمیده یا گیرشمن؟ خودشان کیستند؟ تازه، مگر هر که هر چه نوشت، حق تحریف هم برایش محفوظ میماند؟
مگر این گونه است که اگر یک شهروند ساده خواست به گذشته ی کشورش افتخار کند باید تمام تاریخ چند هزارساله ی کشورش را از بر باشد؟ من باید از آن ایتالیایی که به کلوسئوم می بالید و برای من از آن میگفت میپرسدیم که آیا همهی تاریخ رم باستان را از حفظی وگرنه خموش؟! پس تعریف میراث چیست؟
بشر امروزی دچار چالش هویت است و باید به تعریفی برای آن برسد، اگر گروهی خواستند که میراث کشورشان را جزو هویت خود بدانند چه مایهی سرزنش است؟ این پدیده در مناسبات دنیای امروز جای خودش را پیدا کرده. چرا باید خودمان را از آن خلع کنیم؟ کسی که عمری را با حافظ و نقش جهان و تصویر ذهنی آنها سپری کرده چرا نباید ببالد؟ باید حتما از تمام زندگی و شخصیت حافظ و تمام روند ساخت و مواد و مصالح نقش جهان آگاه باشد تا اجازه بالیدن داشته باشد؟ آیا زندگی کردن این قدر سخت است؟
مهبد، میفهمم از روزمرگی و دستمالی شدن مفرط پدیدهها احساس تهوع و بیزاری میکنی. اما ربطش را به نزدیکی یا دوری فرهنگ ما و فرهنگ ایران باستان و فرهنگ انگلوساکسون را نمیفهمم. آن وقت همهی اینها چه ربطی به زبان دارد؟ و در ادامه چه ربطی به ژنتیک؟ در دنیای رسانهای امروز یک دانشجوی چینی که در گوانگجو وبلاگ مینویسد حتما به تو نزدیکتر است تا دختری که در کاشان قالی میبافد. تازه مگر زبان انگلیسی که من و تو میکوشیم به آن تکلم کنیم ربطی به فرهنگ انگلوساکسون دارد؟
بیماری و تحقیری را از آن میگویی میفهمم ولی فکر میکنی مخصوص ایرانیان است؟ آیا بقیهی دنیا از آن خبری نیست؟ میگویی استفادهی مضحک، ولی آیا چارهی دیگری هم دارند؟ جامعه راه خود را میجوید و راه بقایش را پیدا میکند هرچند از نظر من و تو مضحک به نظر برسد. زبان فارسیای که من تو به آن سخن میگوییم و میفهمیم که حافظ که چند صد سال پیش میزیسته چه میگوید – که در میان ملتها پدیده خیلی رایجی نیست که ادبیات چند صد سال پیششان را بفهمند تازه اگر داشته باشند – چه بسا از همین کورهراههای غریب گذشته باشد.
مهبد، خودت خوب گفتهای که مگر این بالیدنها چه زیانی دارد؟ بهتر است که جامعه راه اعتدال را برود و کمتر سرشکسته یا سرمست باشد. آرمانشهر هیچجا نبوده و نیست و نخواهد بود، نه ایران باستان، نه یونان باستان، نه رم باستان و نه ایالات متحده آمریکا اما همیشه توده آن را خواسته و ساخته و پرداخته. حال راه حل چیست؟ از ریشه کندن؟ چرا عادت داریم همه چیز را از ریشه در بیاوریم؟ هرس کردن بهتر نیست؟
دوستان، خیلی از چیزهایی که گفتم حرف دل بود و نه همه پاسخ به گفتههای شما که میدانم که خود اینها را میدانید. حرف دل زدید و خواستم که من هم حرف دل زده باشم تنها حرف من این است که هرچه هستیم به خودمان مربوط است و جز خودمان کسی راه را نمیتواند بیابد. البته که راه "همیشه و برای همه" برای نقد حتا تند باز است که در راهیابی کمکمان کند اما برای تاختن و تحقیر و تجاوز هرگز.
۲ نظر:
سال نو مبارک
صد سال به آن سال ها
با سلام به دوستان عزیزم مهبد و مهدی من دو نکته را خدمت شما عزیزان دل برادر عرض نموده و مرخص می شوم.
نکته اول : حرف شما کاملا متین که افتخار گذسته نباید باعث غرور و رخوت کاذب در ما شود و اگر بالفرض دو هزار سال پیش کوروش نامی چنین و چنان کرد ما را سننم.
ولی حالا بیایید ازهمین دیدگاه به دوستان عزیز دست اندرکار تولید این فیلم بنگریم.
یک کارگردان آلمانی تبار با استفاده از امکانات یانکی های عزیز دست به تولید فیلمی می زند راجع به نبرد ارتش یونانی ها با ایران! پیدا کنید لینک بین آلمان , آمریکا و یونان را
جواب صرفا داشتن پشتوانه تاریخی و ایدئولوژیک مشترک. یعنی چطور اگر کسی از هر ده کوره اروپا یا انگلیس , استرالیا یا حتی ژاپن که (شرقی محسوب می شود) بخواهد جانب یکی از طرفین این درگیری را (ایران –یونان) را بگیرد بیشتر متمایل به عزیزان یونانی خواهد بود (چون اینها همه یک ایدئولوژی مشترک به نام ارزشهای غربی دارند) ولی ما که چه به لحاظ جغرافیایی , فرهنگی و ایدئولوژیک با سربازان هخامنشی عزیز مشترکات بیشتری داریم نباید از آنها طرفداری کنیم چون کلا تاریخ و افتخارات گذشته مان اخ است.
نکته دوم : اگر کلا انسانها باید به آنچه امروز دارند بیاندیشند نه به گذشته (چه این گذشته شرم انگیز باشد یا افتخار آفرین) چرا این عزیز دل برادر آلمانی دوباره به فکر افتاده تا این دیگ تاریخ را شوری بدهد آنهم به این شکل. و از همه مهمتر اصلا اگر بگوییم گورپدر کوروش و تاریخ و فرهنگ گذشته , ما می خواهیم در حالمان زندگی کنیم و کاری با این شبح تاریخی نداشته باشیم فکر می کنید دیدن این فیلم کدام یک از این دو را متاثر می کند:
1-آن شبح تاریخی را یعنی کوروش کبیر , خشایار شاه و.. را
یا
2- ما را در قلب زندگی مدرن کنونی مان ( معادل انگلیسی اش خیلی بهتر مطلب را ادا می کند At the very heart of our contemporary life)
چرا چون آنچه مردم از من یا تو به عنوان ایرانی درک می کنند نه صرفا به آنچه دولت وقتمان انجام می دهد خلاصه می شود بلکه به آنچه این رسانه جهانی از هویت ما منعکس می کند. فردا من ایرانی عابر پیاده درخیابانهای ملبورن برای کسی که آن فیلم را دیده و هیچ تصوری از پرشیا ندارد بیشتر به یکی از همان سربازهای سیاه چهره (نمی دانم چرا کارگردان زحمت کمی مطالعات فرهنگی و ریخت شناسی را هم به خود نداده ) ارتش خشایارشا شبیه خواهم بود تا آنچه واقعا هستم و دیگر کسی زحمت اینکه از تو راجع به خودت , تفکراتت و علایقت بپرسد را به خودش نمی دهد چون همه اینها از قبل توسط رسانه ها
(-Thanks to the Mediaقربانشان بروم) آماده شده است.
پس هر چند من هم مخالف وطن پرستی متعصّبانه و پریشانگوییهای مسکینانه به قول اخوان هستم ولی دوست ندارم یک متعصب پریشانگو در یک گوشه این دنیا بنشیند و زندگی روزمره من را تحت تاثیر قرار دهد.
موفق باشید
پی نوشت
1- دیدن فیلم بورات در مورد کشورقزاقستان را توصیه می کنم تا ببینید چطور دوباره یک عزیز دل برادر انگلیسی هویت و فرهنگ مردم ساده دل قزاقستان را به لجن می کشد و حتی کاندیدای اسکار هم می شود.
http://stopborat.com/
2- جدیدا یکی از شهروندان مسلمان استرالیایی (David Hicks) که به علت همکاری با القاعده در افغانستان دستگیر شده بود و 5 سال را در زندان گوانتانامو به سر برده بود با تلاشهای پدرش و نیز رسانه ها قرار شد به استرالیا بازگردانده شود. برایم جالب بود که چطور هنوز صرفا داشتن ملیت مشترک اینقدر برای استرالیائیها مهم بود که به حمایت از وی تا این حد پرداختند.
ارسال یک نظر