به قول لگوماهی که از پروژه خلیج فارس و 300 اش خوشم آمد، نوروز ایران کجا و نوروز این ور اقیانوسها کجا. دوستی هم از همان آمریکای شمالی گله میکرد که سال در اینجا نو نمیشود. بیراه نمیگویند. حالا تازه دست کم فصلها در آمریکای شمالی با ایران همراهند، اینجا در استرالیا که یک ماه هم از پاییز گذشته اما از بختیاری ماست که هوا همچنان گرم است و یاریمان کرد در داشتن شوقی بهاری.
نوروز را ما باید خودمان بسازیم چه ابر و باد و مه و خورشید و فلک در سودایی دیگرند و البته مردم – مگر ایرانیان – نوروزی نیستند. ولی داشتن رسم شیرین و دلانگیز نوروز غیرممکن نیست هرچند تعطیلاتی در کار نیست.
خانه تکانی و خریدن جامهی نو و چارشنبه سوری – که دست کانون ایرانیان ویکتوریا برای برگزاریش درد نکند – آمادهمان کرد برای نوروزی بودن. آتشش کم بود و تنها سه گله آتش به جای هفتتا که غنیمت است و همین هم از کاردانیشان است برای جایی مثل استرالیا که سالانه آتشسوزیهای بسیاری در جنگلهای اکالیپتوسیاش دارد وبسیار خانههای چوبی و حق دارند که از آتش بترسند. سه گله آتش، همه به نوبت، صفی طولانی و دانه دانه بپرید و کسی حق افروختن آتش در جایی دیگر ندارد، ماشین آتشنشانی و آمبولانس هم ایستاده. ولی تا دلتان بخواهد رقص و موسیقی بسیار بلند برپاست که فکر کنم از برکت ممنوعیت رقص در خیابانهای ایران، چندین سالی هست که به چارشنبه سوری ضمیمه شده وگرنه که از قدمت رقصیدن در چارشنبه سوری اطلاعی ندارم. البته شنیدم که امسال ایران کمتر سخت گرفتهاند، بنشینیم و ببینیم که این فتیله را بالا و پایین بردن کی سر میآید.
سفره هفت سین؛ همه را داشتیم به جز این که تا آمدیم بجنبیم و سبزه سبز کنیم دیر شده بود و به هنگام سال تحویل عدسها تازه به قول شیرازی ها تنجه (جوانه) زده بود، ماهی قزمز را هم از بازاری به نام ویکتوریا خریدم. برای سکهها هم دنبال یک سکهی ایرانی بودیم که هرچه گشتیم بیست و پنج تومانی جامانده در جیب از ایران را نیافتیم و جایش یک پنجاه شاهی گذاشتیم، طراحیاش قشتنگتر است به علاوه برای برآورده شدن آرزویمان برای گشتن به دور دنیا، سکههایی را از نروژ، مالزی، استرالیا که در خانه بود، گذاشتیم.
سال تحویل ایرانی به ساعت ما میشد یازده و هفت دقیقه و بیست و شش ثانیه بامداد. از صدای توپ در کردن خوشم میآید و ساعت آوردم پای سفره و درست در همان لحظه صدای توپ را خودمان به جا آوردیم و دست و روبوسی و نوبت رسید به عیدی. عکس عیدیای را که شهره به من داده میگذارم همین جا بعدا بیایید ببینید. من هم یک دوربین شکاری کوچک برایش خریده بودم.
ظهر هم دعوت شده بودیم خانهی دوستی برای ناهار – سبزی پلو با ماهی – و از آنجا راه افتادیم رفتیم جشنواره فیلم کردی، شهره هم برای این که ببیند چه مزهای است و همراهیشان کرده باشد، لباس کردی پوشید. در سخنرانی گشایش هم از اینجانب تقدیر شد که برایشان طراحی کرده بودم، باور کنید تندیس بلورینشان خیلی قشنگ شده.
شب هم گروهی از دوستان ایرانی در رستورانی که با بیست دلار میشد هر چه در توان داشت، خورد گرد هم بودند و که دیر شد و نشد که برویم. ولی همین که میدیدم در یک فروردین در جایی جمع شدهاند خشنود بودم با این که نتوانستیم برویم. از جشن گرفتن با تاخیر زیاد خوشم نمیآید.
دو سه شب پیش هم یک جایی بخور و برقص ایرانی به پا بود که جای دوستان خالی خوش گذشت. حالا که دارم اینها را مینویسم با خودم فکر میکنم که خواننده میگوید که دیگر چه میخواهید خوب نوروزی است که! ولی هرچیزی، اصلش چیز دیگری است، باور نمیکنید تشریف بیاورید باورتان میشود.
ولی حالا انصافا امسال بخت یارمان بوده. دوست استرالیاییمان، متیو، همان که همسرش برزیلی هست چند باری گفته بود که زمانی که جور شد، برویم ویلایی که پدرش در دوساعتی ملبورن دارد و شنبه و یکشنبه گذشته رفتیم و بهش گفتم که دمت گرم که مسافرت نوروزیمان را هم جور کردی.
از راهی رفتیم که به نام great ocean road میشناسندش، در کرانهی اقیانوس بزرگ جنوبی. راه زیبایی است با رنگها و موجهایی دیدنی از اقیانوس و نزدیک آن کوههایی نه چندان بلند از صخرههایی سنگی که دلم واز شد از بس که در ملبورن و اطرافش کوه سنگی کم است برای کوهپرستی مثل من. از آنجا که گذشتیم به تپه ماهورهای سبز رسیدم و پیچ در پیچ. رفتیم و رفتیم تا رسیدم به بالای تپهای که خانهای قشنگ بود با شقفی شیروانی با شیبی تند. پدر و مادر متیو هم آنجا بودند. والدین متیو زمانی که پنج-شش سالشان بوده با پدرمادرشان از مقدونیه به استرالیا آمدهاند تا حالا که پنجاه و اندی ساله اند و متیو هم یاد گرفته که بداند به قول خودش Macedonian هست و بداند که ریشه در کجا دارد، البته علاوه بر استرالیا. جالب است که فرهنگشان و مهماننوازیشان بسیار مانند ایرانی هاست. پدر متیو هم مردی فهمیده است و کلی با هم گپ زدیم از اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران و استرالیا و کلی چیزهای دیگر. کیف داشت. با یکی دوتا از فامیلهایشان هم شبی که آنجا بودیم بازیای کردیم با ورق به نام Gin Rummy بازی قشنگی است.
به یکی دوتا از آبشارها و جنگلهای آن اطراف هم سر کشیدیم. دمش گرم متیو سنگ تمام گذاشت کلی زحمت کشید پسر بامعرفتی است. توی یکی از جنگلهای بارانی هم ژولیانا یاد آمازون افتاد و گریه کرد، این دوری از وطن هم بساطی است، دلتنگیاش پاچهی آدم را میگیرد به این راحتیها ول کن نیست، به قول یک دوست اصفهانی تازه که پیدا کردهام و پزشک متخصص طب سوزنی است – سهیل - زندگی در کشوری دیگر پوست کلفت میخواهد، ناگفته نماند که گوش بنده همچنان سوت میزند از پارسال که شروع کرده و هر از گاهی خدمت دکتر سهیل میرسم که چند سوزن در آن ها فرو کند.
از رویاهای من شهره این است که روزی همهی ایران را با یک ماشین بگردیم، متیو میگوید ما هم میآییم، گفتیم چه بهتر. فکر کنم عکسهایی را از طبیعت استرالیا درفتوبلاگم بگذارم، با طبیعت ایران فرق دارد. البته چون میدانم که در ایران فیلتر شده، تا حالاخیلی وقتی برای این کار صرف نکردهام حالا تا ببینم چه میشود. سال نوی شما هم مبارک.
۵ نظر:
سلام دوست عزيز . خوشحالم از اينكه نوروز امسال تو غربت به شما بد نگذشته...من كه اكثرا خونه بودم ، آقا ميرزا علي كاشي هم كه رفته كاشون....اما بازم بهتر از عيد پارساي بود...خدا رو شكر.پست آخري منو خوندي ؟ لطفا كامنت بذار ...ديگه چه جوري بگم الكترون برانگيخته !
salam pooya
ei namard.hala tanha miin hal mikonin :))
khosh begzare. jaye maro ham khali konin.
felan
pooya jan kheili aali bood. huh? avalesh sale nootoon mobarak! rastesho bekhai fekr konam norooz harja ke kasi montazeresh basheh mire! mesle emsal ke inja man fekr nakonam bishtar az to norooz ro dide basham :D beghier az tatilatesh! oonam midooni ke to iran sarfe karaye aghab oftade mishe only! :D be omid didaraat next year ;)
rasti ta yadam narafte oon great ocean road kheili chize khodayeeh! ma ke faghat aksasho didim! :D ye fozooli kochik ham inke oon jin rummy fekr konam gin rummy hast! :"> ino goftam ranket to search engines bere balaha ;) have fun
ممنون احسان از نظرت
سال خوبی داشته باشی
اون جین رامی رو هم درستش می کنم
ارسال یک نظر