۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۷

اینم از این! - هفت می 2008

.پلان یک-
-
کلی چیز از کله ی صبح داشت توی کله م می چرخید. از ساعت 4 و 5 صبح بیدار شدم و هر کاری کردم خوابم نبرد... شب قبلش هم دیر خوابیده بودم... شهره عسل چیزای جور وا جور پخته بود برای روز تولدم برابر با تقویم ایرانی... خسته بودم... خودشم خسته بود... نشد اون جوری که باید لذت ببریم. گفت کادوت توی صندوق عقب ماشینه، بهت بدم...؟ گفتم بذار فردا، الان نمی خوام حالش رو حروم کنم... 17 اردیبهشت گذشت.
-
پلان دو.
-
صبح ساعت 8 بود که هنوز سر درد داشتم و خوابم نمی اومد... برای تست بازیگری اضطرابی نداشتم ولی عصبانی بودم که چرا امروز باید قاطی پاتی باشم. تصمیمم رو گرفتم. گفتم شهره زنگ بزن به استیو براون بگو پویا حالش خوب نیست امروز نمیاد. تا لنگ ظهر گرفتم خوابیدم و 12 بلند شد. چه حالی داد. فقط یه خرده دیر یادم افتاد که بخش هایی از فیلم نامه رو گذاشته بودم درست و حسابی بخونم یادم رفته بوده... گفتم حالا صبحونه بخورم بعد.
-
دوش گرفتم و گفتم بیخیال می رم تو ماشین می خونم... شلوم بهم گفته بود که در خوش تیپ ترین حالت ممکن برو. تقریبا همین کارو کردم.
-
پلان سه.
-
اون شرکت فیلم سازی رو پیدا کردم و دم درش توی ماشین نشستم به خوندن... همیشه همین بوده، اگر یه ساعت قبل از هر گونه امتحانی رو از من بگیرن نمره م از نصف هم کمتر می شه!! احساس کردم به اندازه کافی دیگه اعتماد به نفس دارم. دو شب قبلش با شلوم تمرین کرده بودم، همونی که دوست پسرش فیلم ساز آماتور هست... صداش رو هم ضبط کرد داد بهم. کمک بزرگی بود.
-
می دونید از این تست گذشته... خیلی رفتم توی فکر این کار همش داشتم می کردم حتا اگر این تست جواب رد داشته باشه چه جوری از این فرصت استفاده کنم... ایده به ذهنم نرسیده بود. باید یه کاری بکنم.
-
لم داده بودم توی سالن انتظار و مجله های سینمایی رو ورق می زدم... چند نفر دیگه هم بودن، همه برای تست بازیگری همون فیلم... کاراکترهای مختلف، یه خانوم جوان خوش قیافه وارد شد و با لبخندی سلام کرد و یه چشمک سوال گونه به من زد که مثلا سلام و تو کی هستی و اینا و دورتر رو به رو من نشست... داشتم با دیالوگ هام ور می رفتم. بقیه یکی یکی رفتن و فقط من و اون مونده بودیم... دیگه حوصله م از دیالوگا سر رفت و انداختمشون روی مبل بغل دستم. نگاهش کردم و تقریبا طعنه آمیز با شوخی پرسیدم شما بازیگر حرفه ای هستید؟
-
خندید گفت نمی دونم یه کارایی می کنم تو؟
-
گفتم نع. حتا یک ثانیه هم تا حالا این کارو نکردم.
-
گفت من بیام نزدیک تر بشینم که بهتر بشنوم و اومد نشست. خوش اخلاق بود. گفت توی متن من یه جایی درباره "کاتامی" من حرف می‌زنم، گفتم منظورت خاتمی هست؟ گفت آهان آره... و چند بار با من تمرین کرد که درست بگه.
-
درباره ی بازیگری حرف زدیم و توی acmi کار می کرد... آدم جالبی بود خوشم اومد ازش.
-
ازش پرسیدم الان اینجا چه اتفاقی می افته، گفت که می گن بازی کن و ضبط می کنن و تصمیم می گیرن. گفتم آهان.
-
گفتم کارتت رو به من می دی گفت حتما.
-
اومدن دنبالش و دوباره با یه چشمک خدافطی کرد. همون طور که سلام کرده بود... وقی اومد تو از قیافه ش فکر کردم ایرانیه... ولی بعد توی حرفاش گفت که مادرش ترکیه ای هست و پدرش ایتالیایی و خودشم که توی استرالیا به دنیا اومده بود و بزرگ شده بود.
-
خوشحال شدم یه آدمی مثل اون اونجا دیدیم. تصمیم گرفتم سر از بازیگری در بیارم کوتاه ترین راه و بهترین راه شناختن یه آدم این کاره هست... به خودم گفت خب، حتا اگر این تست رو هم رد بشم باهاش تماس می گیرم و می گم بیا حرف بزنیم. البته ممکن هم هست بگه نه، باید دید.
-
اون خانوم بازیگردان اومد دنبال من و رفتم تست دادم. هر بخش رو سه بار بازی کردم و گفت که جالبه هر بار خیلی بهتر می شی... بعد هم ازم عکس گرفتن و گفتن 4 تا 6 هفته ی دیگه بهت در هر صورت جواب می دیم. اومدم و روندم تا شرکت شهره و الان نشستم با لپ تاپش دارم می لاگم، داره غر می زنه که خسته م و گشنه م و بسه دیگه و ... تا 17 اردیبهشت بعد تکلیفم رو حتما با بازیگری روشن می کنم... شاید هم زودتر... کسی چه می دونه... الانم معده م داره آواز می خونه و ضمنا می خوام بدونم که توی صندوق عقب ماشین چیه :)

۶ نظر:

Ice_age_2011 گفت...

ای ول خوشم اومد.من از تو مشتاق ترم ببینم چی میشه این تست. بالاخره یکی از رفقای ما بازیگر بشه . کلی مایه مباهاته پسر!

ناشناس گفت...

سلام
ای ول.آقا قبلش یه امضا اسکن کن واسه من بفرست که بعدا نزنی زیرش که یه روزی ما رو می شناختی.;)

ناشناس گفت...

سلام
اي ول به ولت وولي به وولت بپا يهوي دست نزنه...
كارت درست نمره، 20ت 20. دانشجو كه بودم( هم ليسانس و هم فوق ليسانس) توي گروه تاتر چندين بار بازيگري بصورت آماتور داشتم. خيلي حال ميده.
دنياي جالبي دارن. حتي ديدت هم به دنيا يه جوره ديگه ميشه.
مطمئنم اگه خودت بخواي موفق مي شي.
منتظرم ببينم.

ناشناس گفت...

آقا نکنه تو صندوق عقب ماشین بمب بوده؟ دیگه خبری ازتون نیست........

سپنتا گفت...

آقا تولدتون مبارک
اینم کادوی من کاکو

http://www.youtube.com/watch?v=1C7vIrJujdk&feature=related

Unknown گفت...

مهدی ایول به خودت اگر راست می گی
-
وحید؟ کدوم وحید؟ :)))
-
نه زنده م وحید
-
:))))))
تنکس کاکو!