۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۷

زدایش ترس و رهایش

فکر می‌کنم تکان‌دهنده این آدم می‌فهمد چقدر کردار و گفتار و پندار آدم‌ها تحت تاثیر و ناشی از ترس‌های گوناگون ‌آنهاست. و چقدر ترس همیشه و همیشه در جامعه و فرهنگ و تاریخ بشر حضور داشته و آفریده!
-
این که ترس ریشه‌ی خیلی از چیزهاست به طرز تلخی خنده‌دار و مضحک است. شاید ترس بخشی از روان آدمی است. هر کسی مجموعه‌ای از ترس‌ها دارد، بهتر است نگوییم "کم و بیش"، بهتر است بگوییم"بیش و بیشتر"! چه آدم‌هایی که "کم" ترس دارند، نادرند.
-
حتما یکی از دلیل‌هایی که کاشفان و نوآوران و ماجراجویان کمتر از آدم‌های "نرمال" و معمولی اند این است.
-
و این که شگفت‌آور است که چرا این قدر همه در حال ترس از یکدیگرند و همه مثل همند!
-
بد نیست آدم ببیند از چه می‌ترسد و چرا می‌ترسد و به فرض آنچه می‌هراساندش اتفاق هم بیفتد پس از آن چه می‌شود؟ شاید تلنگری باشد به بتی تابو-اندود و بگذار که اعضای کهنه و پوسیده‌اش بریزند و نفسی بکش! البته که تکه‌های سخت هم خواهد داشت و دلیری می‌خواهد، تا کی دور دیو و دد چرخیدن!؟
-
دنیای پس از ترس اما زیباست! با پشت سر نهادن "هر ترسی" که ممکن است ریشه در تاریخ داشته باشد و نسل‌ها و نسل‌ها به هم آموخته باشند، یا ترسی که نو و چندروزه است، پنجره‌ها و درهاست که از فرای ترس زدوده، گشوده می‌شود واز هرکدام دنیایی را می‌شود دید و رهایی و آسایشش تن و روان را به پرواز در‌ می‌آورد.


۲ نظر:

ناشناس گفت...

بابا بهنود..

ناشناس گفت...

خیلی خوب بود آقاپویا! :)