قضیه اینه که آدم همیشه برای این که راحت تر باشه و آسونتر به چیزی برسه، باید بدونه براش توی هر چیزی اصل و فرع چیه.
حالا،
بعضیها که اصلا خودشون رو یادشون میره چه برسه به این که بخوان اصل و فرع رو تمیز بدن و کلا برای بقیه انگار زندگی میکنن...
بعضیها هم هستن که اصل و فرع رو تشخیص میدن ولی دست آخر خودآگاه یا ناخودآگاه تسلیم اصل و فرعشناسی بقیه یا جامعه میشن... یکی دیگه بهشون گفته چی کار بکن اشتباهی فکر میکنن خودشون به این نتیجه رسیدن..
ولی،
یه عده هستن که دنبال اصل و فرعهای خودشونن... فرمون زندگیشون دست خودشونه...*
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* دیر وقته برم بخوابم تا فردا مرگ نگرفتم سر کار، یه خرده فکر کردم ببینم چیزایی که گفتم رو خودم درست میفهمم یا نه یا درسته یا نه دیگه حوصله ندارم خودتون تصمیم بگیرین.
-
پ.ن. انگار من یه کم زده به کلهم - البته یه عده هستن میگن کی نزده؟ خودمم جزوشونم - همهی پنجرهها رو بسته بودم بخوابم یه دفعه به ذهنم رسید عنوان این هم میتونه باشه:
دوباره شبنوشته چشمک زده فرشته! - البته عرض کنم یه لیوان آب بیشتر نخوردم ضمنا فرشته و ستاره هم شخصیتهای خیالی هستن. من اونایی رو منظورم بود که تو آسمونا هستن. من جدی جدی برم بخوام تا فردا بیشتر از این فکر نکردم به جای این جفنگیات میرفتی میخوابیدی. خدافظ.