۱۶ خرداد ۱۳۸۵

060606

امروز 060606 هست. این­جایی ها به 666 می­گن Evil's Number انگار. 16 خرداد هم هست؟ پس چارتا شیش.

یه ساعت پیش از آژانس مسکن یه آقایی که صبح پیشش بودیم گفت که با صاب­خونه­ی او آپارتمانی که می­خواستید که یه بچه­ی 20 ساله هم هست حرف زده و ما رو قبول کرده. این­جا این جوریه که می­ری برای خونه فرم پر می­کنی و مالک انتخاب می­کنه با مشورت اون آژانس که با شما حرف زده که ببینه چه جوری هستید. شهره خانوم که عنوان دهن پرکن Developer Consultant رو داشتن و بنده هم طبق معمول تشریف وب سایت رو ببینید، همه چیز فکر می­کردم الا دادن وب سایت برای گرفتن خونه و آقا مسکنی هم که زنگ زد گفت I was impressed گفتم نوش جان.

این دفعه اسباب کشی راحته، چارتا چمدون و خرت و پرت.

سه­شنبه هفته­ی گذشته رفتم
دانشکده­ی هنر و طراحی دانشگاه مونش و با یه آقای طراح انگلیسی که قرار گذاشته بودم حرف زدم. یک دقیقه هم دیر رسیدم و کلاس گذاشتم و گفتم و گفت
Oh! What is one minute in life time?. فکر می­کنم مشابه این مسئولیت رو توی دانشگاه­های ایران نداریم. کارش این بود که ببینه من چی می­گم و گفتم برای PhD اسم نوشتم، البته حالا یه اسمی همین جوری نوشتم، پول مول خبری نیس، اینو تو دلم گفتم ولی می­خوام از همین حالا اگه بشه برای تز فوق لیسانسم همکاری کنم و یک ساعت و نیم حرف زدیم از موضوع کارم گرفته و فرهنگ و زبان و سیاست و تهران و ملبورن و همه­ی وب سایتم رو هم زیر و رو کرد. حالا می­خوام خلاصه­ی کارهای کرده و نکرده­م رو بدم ببینیم چی می­شه. دانشگاه خوبیه انگار.

Mort جات خالی، یه پروفسور چینی که توی هاروارد هم کار کرده بود همون روز عصر اومد توی دانشکده­تون سخنرانی کرد. مُردم از بس که کیف کردم سر سخنرانیش. همه­ش از همون چیزی که من دردشو دارم حرف زد، اقلیم و هویت و طراحی محیطی و معماری سازگار با هویت محلی و اینا. کارش خیلی درست بود و مثل اون Paul Carter فقط قصه نگفت. یه دانشگاه توی چین طراحی کرده بود یه جایی که قبلا کشتزارهای برنج بوده و خیلی هاشو نگه داشته بود و فضای سبز دانشگاه همون برنجزارها بود و همون کشاورزا توش کار می­کردن و برنج با بسته­بندی دانشگاه و عالی بود خلاصه.

آها! یه چیزی، یه­شنبه شب پیش رفتیم استخر روباز. با توجه به این که زمستون شروع شده و بنده هم کمی تا اندکی سرما خوردم – با ویروس­های این­جا هنوز جور نشدم – یه کمی خریت چاشنی قضیه کردیم و دل زدیم به استخر. آبش ولرم بود ولی اگه آدم شنا نمی­کرد یخ می­زد ولی ملت خوب ماشاللا عین خیالشون نبود، خب ما هم فرض کردیم عین خیالمون نیس. این زرناز دیوونه هر روز
6
صبح اونجاس. بازم می­ریم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

pas mobarake dadash :)

ناشناس گفت...

pas mobarake dadash :)