۰۶ مرداد ۱۳۸۵
Paper
از این جهت هیجانانگیز بود که در ظاهر، رشتههایی که من و ایشان در آن کار میکنیم از هم دورند و در آغاز برای من که اینجا رسما دانشجو نیستم، همین که بخشی از پایاننامهام را با ایشان کار کنم که انسانی دانشمند و خوشمشرب و دوستداشتنی است، زیاد هم بود چه برسد به مقالهی مشترک میانرشتهای با کسی که بیش از یکصد مقاله ارائه کرده است. این بهترین حالتی است که میتواند رخ دهد. عالی شد.
۰۵ مرداد ۱۳۸۵
فرایند
- اَه! چرا زودتر به فکرم نرسید؟!
پاسخی تاریخی و راهگشا و عالی برای خودم یافتهام:
- چون زودتر به فکرم نرسید.
PICASSO
چند روز پیش با چندتایی از دوستان رفتیم و بعضی جاها جهد بسیار کردم که پس نیفتم از شدت ذوق که قلبم در کلهام میزد. خیلی شلوغتر از آن بود که تا به حال هر نمایشگاه دیگری دیده بودم و انگار نامش کار خودش را کرده بود و بسیار سپاسگزار بانوی پیری شدم که کارها را شرح میداد و جمعیت را با خود میکشید و میبرد به من مجال میداد تا از یک سانتیمتری با نقشها و طرحها زندگی کنم.
کیستی؟
۰۴ مرداد ۱۳۸۵
واژه
پیشنهاد واژهی نو به فرهنگستان زبان فارسی
من «پیدایی» را در برابر Vista و شهره «نمونهخوانی» را در برابر Case Study پیشنهاد کردهایم.
۰۳ مرداد ۱۳۸۵
روزگار
vv w rr n mn m pqbd
دوم هم جناب محمد خان ابن علیان شما همین که کامنتدونیتان بدون پرداخت حق ثبت، تا به حال فیلتر نشده خدا را شکر کنید، فعلا همکاری از این سبزتر مقدور نیست، مگر این که خودتان برای جلوگیری از آن کامنتها راهی پیدا کنید و به عرض من برسانید.
۰۱ مرداد ۱۳۸۵
خانه ی دوست کجاست؟
هر وقت خسته بودیم از هرروزگی و دلمان شادی میخواست، یکی از بهترین جاهای دنیا خانهی نعیم و پریسا بود.
با او کودک میشدیم و از ته دل به هر آنچه هست میخندیدیم. همین کودکی زندهی اوست که خطهایش را این طور زنده و گویا میکند. کیف کردم صدایش را شنیدم. صدایش برق خنده داشت. از همان خندههای ته دل.
پ. ن. شهره میگه اون پاس میده تو آبشار میزنی دیگه :) گفتم پس چی؟ حالشو میبریم!
Vista
به نظرم "پیدایی" برابر خوبی برای Vista میتواند باشد به آن معنایی که در طراحی و معماری - تا آنجایی که من میدانم و متضاد Privacy - به کار میرود. اگر کسی در این زمینه چیزی میداند یا خوانده یا پیشنهاد دیگری دارد لطفا بگوید.
پ.ن. "آشکارگی" هم به ذهنم رسید ولی انگار همان اولی سادهتر است.
Closer
۳۰ تیر ۱۳۸۵
حسن
گیتی
۲۹ تیر ۱۳۸۵
باقلوا
Welcome to the Design World
راست به چپ یا چپ به راست، مسئله فعلا این است
عرض شود که با این قالب جدید وبلاگ هر وقت یک کلمه انگلیسی وسط متن مینویسم همه چیز چپاندرقیچی میشود. به محض این که شاهزاده خانم عزیزم فراغتی بیابند، درستش خواهند کرد و سر و کلهی بنده بیشتر در اینجا نمایان خواهد بود. ایشان در طول هفته اینقدر نرم میافزارند که دیگر انصاف نیست دوباره شب به اچتیامال دچارشان کنم. انشاءالله تعالی در ویکاند.
۲۶ تیر ۱۳۸۵
۲۱ تیر ۱۳۸۵
دوست
پس بگو از کجا آب میخوره!
داشتم چت میکردم گفت:
- از حال و روز تو که از رو وبلاگت خبر دارم!
عجب! همین؟
فقط تو رفیقت رو داری؟ پس ما چی این وسط؟ بابا ما هم دل داریم!
بابا مگه سی سال کمه؟ سی سال! آدم از یه جایی و یه مشت آدم خاطره داشته باشه! ریشه داشته باشه. کجایید پس؟*
طرف رفته اون ور دنیا دنبال عشق و حالشه؟ نه بابا! این جورام نیس! زندگی کجا همش عشق و حاله؟
بعضی وقتا آدم دلش ضعف میره برای دو کلمه جفنگ فارسی! تازه این که کوچیکشه!
بابا یه خبری، چیزی!
آقاجون ما وبلاگ رو که فقط برای خودنمایی نزدیم! چیزای دیگهای هم هست! خواستیم بگیم ما هنوز هستیم وسط شما!
خب پدرجان من همون جور که خودت میگی تو هنوز برای من همین جایی (آره خود تو! فهمیدی با تو ام مرتیکه!) خب منم دلم میخواد ببینم چار تا رفیق قدیمی رو دور و ور خودم، نه بابا جون نه وبلاگ خواستیم نه ایمیل فدایت شوم! یه ردی از خودت بذار بدونیم دور و ورمون چه خبره!
بدونیم هستید هنوز.
دلم برای همهتون تنگ شده...
*این متن بسته به میزان پیدایش (از خیلی زیاد تا کم) با استثناهایی حال شامل همه ی دوستان می شود
۲۰ تیر ۱۳۸۵
زی زو
انگار ماتراتزی به زیزو گفته "الجزایری تروریست"! به نظرم کارش خیلی ناجوانمردانهتر از ضربهی زیدان در اثر جنون آنی بوده. فکر میکنم کسانی مثل زیدان، در تمام عمرشان نژادپرستی را چشیدهاند و شاید یکی از انگیزههای بهترین شدنش هم همین بوده.
مایه خوشحالی است که او باز هم بهترین بازیکن جام شناخته شده و و به گونهای بدوی و احمقانه، که با یک خطا همه چیز را از میان میرود، حق او را زایل نکرده اند.
نمیدانم اگر زیدان در بازی بود چقدر نتیجه فرق میکرد ولی احساس میکنم این کار بازیکن ایتالیایی شیرینی برد را برای بعضی ایتالیاییها و کسانی مثل من که ایتالیا را دوست دارند، تلخ کرده است.
گناه این تلخی و خاطرهی بد زیزو از آخرین بازی ملی بر گردن ماتراتزی نژادپرست است ولی زیدان همیشه زیدان است.
زمین تا آسمان
همان شبی که در لایگون بودم و چشم به پلیسها دوخته بودم و تحسینشان میکردم، همان شبی بود که هفت سال پیش... همان 18 تیر...
انگار که ناخودآگاه در یادم بوده... آه...
دفاع یا حمله؟
۱۹ تیر ۱۳۸۵
ایتالیا
ایتالیاییها اینقدر زیاد هستند که راحت توی جامعهی استرالیا در نظر گرفته شوند ولی برنامهریزی شهرداری رو که توی لایگون برای شادی و جمع شدن ایتالیاییها دیدم، به خودم گفتم نگاه کن چه کردهاند!... پلیس آرام و مودب همهجا. پیاده و سوار بر اسب، تابلوی دستشویی، تفکیک فضاها با بلوکها پلاستیکی، ماشین اورژانس...
داشتیم دنبال یه جای خوب برای وایسادن میگشتیم و همینجور می شنیدم:
Ciao Alferedo! Ciao Ferancesco! …
چهرهی خیابون شده بود آبیِ ایتالیا و سه رنگ پرچشمون و فریادهای ای.تا.لیا ... ای.تا.لیا...
بالاخره یه جایی پیدا کردیم. به سه نفری که همراهشون بودم نگاه کردم. چهره پسر ایتالیایی مصمم بود و لبهاش رو روی هم میفشرد و پرچم رو سفت توی دستش گرفته بود. دید دارم نگاش میکنم. چوب پرچم رو محکم بوسید و گفت: میبریم. زدم روی شونهش و گفتم: میدونم و توی دلم گفتم امیدوارم. هم ایتالیا رو بیشتر دوست دارم و هم میخواستم اینجا اومدن و یخ زدن رو آخرش با غمزدگی مردم ترک نکنم. به دوتا دختری هم که همراهمون بودند نگاه کردم. همدیگه رو نگران بغل کرده بودن و کارِن لبخندی زد. از چشمهاش نگرانی مادرانهای میریخت. دود سیگار از فکر بیرونم آورد، خفه شدیم از بس این ملت ایتالیا سیگار کشیدند.
بازی با فریاد مردم شروع شد. این قدر که حاشیه رو میدیدم، بازی رو نمیدیدم. نمیشد دید توی اون شلوغی و هوای سرد. عکس و فیلم میگرفتم. فاصلهمون از صفحهنمایش هم زیاد بود ولی برای همین اومده بودم.
پنالتی. و سکوت و بعد فریاد اعتراض. توپ به تیر خورد و از خوشحالی چند تا فشفشه رها شد. اما گل. سکوت. و آرام آرام دوباره صداها بلند شد.
گل! خیابون ترکید. فرانچسکو نعره زد و با پرچمش توی هوا بود. مثل بقیه.
از سرما و ایستادن زیاد پادرد اومد سراغم. مثل لکلکها پای راستم رو بالا گرفتم و ادامهی بازی. نود دقیقه 1-1
توی تیم فرانسه فقط از زیدان خوشم میاد. بازیکنی باکلاس و خوشاخلاق. باورم نمیشد وقتی با سر به سینهی ماتاراتزی زد. آخرین بازی ملی! چی گذشت توی سرت مَرد؟ – همین الان یه گزارشگر SBS از پاریس داره گزارش میکنه، میگه که پرسش بزرگتر از این که چرا قهرمان نشدیم، برای فرانسویها اینه که چرا زیدان اون کار رو کرد؟ دستش رو که روی شانهی داور گذاشت بعد از کارت قرمز، دلم برایش خیلی سوخت. آخرین بازی ملی... قهرمان فرانسه...
فریاد خوشحالی ایتالیاییها از اخراج زیدان و چند نفری که بهش فحش میدادن، بیشتر ناراحتم کرد. وقتهای اضافه تمام شد.
پنالتی. ایتالیاییها خاطرههای بدی از پنالتی دارند اما به بوفون هم زیاد امیدوارند.
Buff! Buff! Buff! Buff! Buff!
Come'on Gigi! Go Gigi!
و نسل دومیهایی که با لهجهی استرالیایی فریاد میزدند...
پنالتیها و این دفعه، ایتالیای قهرمان! رفتم به کودکیِ16 سال پیش... توی خانهمان، شیراز، با پیام جام جهانی رو می دیدیم... وقتی ایتالیا به آرژانتین باخت و گریههایشان...همه مثل برق از جلوی چشمم گذشت... این بار ایتالیا قهرمان شده بود و نگاهی به دور و ورم انداختم، فرانچسکو توی آسمان بود... لایگون، ایتالیا بود... ای.تا.لیا... ای.تا.لیا...
مردم جلوی دوربینهای شبکههای استرالیایی فریاد میزدند... آن چه توی سرم میگذشت احساس احترام عمیق به کسانی بود که این گونه به دیگران و در واقع به خوشان ارزش میدهند... استرالیا، همه چیز را برای شادیِ امشب ایتالیاییها فراهم کرده بود... همین احساس بود که وقتی استرالیا باخت، ناراحتشان شده بودم...
ما کجاییم؟ اینها کجایند؟ ... احساسهای غم و شادیای بود که با سرما و درد پا در وجودم میپیچید... خسته بودم... کارِن گفت که برویم. پسرکی آن طرفتر با پرچم قرمز فِراری شادی میکرد...
وسطهای لایگون، دو تا ماشین آبپاش پلیس انگار که توی کوچه قایم شده بودند، مبادا که تحریکی کنند، اینجا پلیس دندان تیز نشان کسی نمیدهد... اَه! بس است دیگر... برو خانه... بس است فکر و خیالی که رهایم نمیکند...
گفتم: بچهها تبریک میگم، هنوز روی پایشان بند نبودند و پریدند و بغلم کردند، و قیافهی مصمم فرانچسکو. چه غروری از چشمهاش میبارید... مردانه، دست داد... پیش خودم فکر کردم، باید باز ببینمش.
صدای گاز ماشینها و فریادها، سکوت سنگین شبهای ملبورن را شکسته بود. شب؟ دیگر صبح بود... هفت صبح. خورشید نارنجی و ابرهای طلایی توی شیشههای ساختمانهای بلند شهر... توی ایستگاه منتظر اتوبوس ایستادم.
هنوز... ای.تا.لیا... ای.تا.لیا... الان همهی دنیا همین است... ایتالیاییهای همهی دنیا... جز جام جهانی چیست که بتواند این کار را بکند؟ همهی دنیا فریادهای ایتالیایی باشد... اتوبوس آمد. خداحافظ جام جهانی.
۱۸ تیر ۱۳۸۵
شاخ
خر: خب؟
با کامنت یا ایمیلی یا حضوری.
خر: چه کار داشتن؟
میخواستن ببینن کجایی؟
خر: گفتی کجام؟
گفتم همین دور و ورا.
خر: آهان.
فکر میکنم میخوان بدونن داری چه کار میکنی.
خر: خب میگفتی.
چی رو؟
خر: که دارم چه کار میکنم.
داری چه کار میکنی؟
خر: فعلا دارم فکر میکنم.
خسته نباشید.
خر: مگه کم کاریه؟
نه بابا. جدی گفتم.
خر: تظاهر به فکر کردن هم نمیکنم.
میدونم. امروز یه نفر از من می پرسید که از اون کنسرت راک واقعا خوشت اومد یا تظاهر میکنی!
خر: چرا باید تظاهر کنی؟
مثلا به خاطر این که بگم خیلی باشعور هستم. یا مثلا از اون دختره خوشم اومده، عوضش میگم عجب راک شاهکاری. البته از اون دختره که خوشم اومده.
خر: آهان از اون لحاظ. ربطش؟
ربطش، گوز و شقیقه و شاخهایی به اندازهی گوشهای جنابعالی.
۱۶ تیر ۱۳۸۵
زندگی، سوسیس و دیگر هیچ
چندتا از دانشجوهای پسر بلند میشن میرن پیش مسئولان مهمونی و میپرسن که غذا چی میخواید بدید و باز هم طبق معمول استرالیاییها جواب میشنوند که : Sausages
اونا هم میگن که سوسیس نیارید توی مهمونی. مسئولان هم توضیح میدن که ما میدونیم که شما مسلمونید و سوسیس حلال تهیه کردیم ولی دانشجوها میگن که نه آخه توی ما دانشجوهای دختر هم هستند. مسئولان مربوطه هم حیرت زده میپرسن که خب باشن. برای چی نیاریم؟ جواب میشنوند:
!Because of its Shape
۱۵ تیر ۱۳۸۵
GP
دربارهی این جام
یه گزارشگری داره SBS به اسم اندرو اورساتی. یعنی خود فردوسیپور ها. از قیافه و قر و قمبیلهاش تا این که همینجوری اطلاعات میریزه بیرون و خوره بودنش. یه برنامه هم داره دربارهی فوتبال استرالیایی عین برنامهی نود. مربیا میان خشتک همدیگر رو میکشن رو سر یکدیگرشون (فهمیدین چی به چی شد که؟) یه بار بهرام در اومد گفت که agha I miss Ferdowsipour گفتم اندرو رو بچسب فعلا.
یه گزارشگر دیگه هم مارتین تایلر که یَک صدای قویای داره و یه جوری گزارش میکنه و کلماتی به کار میبره که عاشق نعره زدنش شدم روی گل رودریگز به آلمان و گل اول ایتالیا بازم به آلمان. اون قدر با کلاس عر میزنه آدم حال میاد. امروز باهاش مصاحبه میکردن یه پارچه جنتلمن.
بنده کارشناس نیستم بخوام حرفای این آقا رو نقد کنم ولی انگار جز عقدهی اختگی(castration complex) و این دست هیچی دیگه توی تماشای فوتبال ندیده. از زیبایی و هنرنمایی فوتبال نمیتوان به این راحتی گذشت. فوتبال حماسهای مدرن، و ورزشی است که دارای داستان و روایت است. صحنههای شادی و غم دارد، آغاز و پایان. در دیگر ورزشها سراغ ندارم.
۱۴ تیر ۱۳۸۵
پا - پرتغال
میگم که بد نیست پرتغال فرانسه رو بزنه بعدشم ایتالیا رو (با این که من از ایتالیا بیشتر خوشم میاد) بعد ما میگیم که از قهرمان جهان همش دوتا گل خوردیم. این جوری بهتره.