۱۸ مهر ۱۳۸۵

معلومه چه خبره؟

هزارتا کار بهم پیشنهاد شده که 999.9 رو قبول کردم. هم به خاطر پولش، هم به خاطر باحالیش.

اون یک دهمی رو که قبول نکردم از همش گنده­تر بوده. از یکی از شرکت­های جایی که جزو بزرگترین تولید کننده­های اسباب­بازی­های ایران هست و زمانی آرزو داشتم که حتا پروژه­ای باهاشون کار کنم تماس گرفتند و گفتند که مدیر فنی می­خوان و اولین گزینه هم منم.

بعد پروژه بازی گیتی دانشکده کامپیوتر دانشگاه شریف که انقدر پایان­نامه کش اومد که تازه دارم درست و حسابی شروع می­کنم و شب­ها هم خوابش رو می­بینم.

برای یه اسباب بازی خیلی باحال دارم بسته بندی طراحی می­کنم. خود بسته­بندی هم اگر کارفرما کوتاه بیاد می­تونه اسباب بازی باشه.

به یه مهندس نرم­افزار که می­خواد فوق­لیسانس طراحی صنعتی بخونه دارم درس می­دم. امروز جلسه­ی سوم هست.

دیروز هم رفتم با یکی از دوستام یه شرکت تولید روشنایی­هایی لیزری و شبه­لیزری که خیلی کارشون جالب هست و کلی پروژه دارن.

امروز سلمان زنگ زده که برای سازمان انرژی اتمی گرافیک کار می­کنی. آره. فقط پروژه­ی هسته­ای کم داشتم.

شرکت پاکاب هم که همون روز سومی که اومده بودم پیدام کرد و چندتا کار دارم براش می­کنم...

خب بابا من کی آیلتس بخونم؟ کی این کوفت و زهرمارهایی رو که دانشگاه مونش می­خواد آماده کنم؟

۱ نظر:

M گفت...

وه! تو رفتی تو کار اسباب بازی؟ ای خدا! این نمی تونست دو سال زودتر باشه؟
این از اون کاراست که من با حد اقل درآمد هم حاضر به انجامش هستم. حالش رو ببر