۲۹ فروردین ۱۳۸۷

سالی که نکوست

از بهارش پیداست. خیلی مثل قشنگی است، ولی نمی‌دانم چرا همیشه برای چیزهای منفی به کار می‌رود. به هرحال، امسال - چه میلادی چه خورشیدی - که برای ما با "سفر" همراه بوده، در واقع از دلایل اصلی که به خاطرش ترک میهن کرده‌ایم که اصلا کم‌زحمت هم نبوده ولی امسال انگار که خوش می گذرد... شهره می گوید پویا ننویس، ممکن است کسی بخواند و دلش بخواهد و بسوزد... شاید فکر می‌کند "نکند اندوهی سر رسد از پس کوه‌"... نسترن از آن طرف تر می گوید نه، کسی فکر بد نمی‌کند، می‌دانند پویا چه می‌گوید... با خودم فکر می‌کنم از غم نمی‌نویسم که ناخوشی نپراکنم، دیگر از خوشی چه کسی از نزدیک می‌توانم بنویسم جز خودم؟ بگذار بنویسم.
-
امسال از تاسمانی و شهرهایش شروع کردیم و تا اندازه‌ای جزیره را گشتیم، هنوز دلم می‌خواهد شرح سفرش را بنویسم. بعد کویینزلند، بریزبن و گلدکوست و سان‌شاین‌کوست با مهمان‌نوازی همایون و خانواده که درباره‌اش ننوشتم که مصاحبتی ویژه بود با دوستی ویژه و همراهی دوستان مهربانش و هنوز نخواسته‌ام که به واژه‌ها بیاورمش. دوشنبه‌ی گذشته هم رفتم کانبرا با دوستی خوب، بکتاش، و یه روز آرام و مرتب را بعد از انجام کار در مدت زمانی قابل قبول در سفارت در شهری منظم و مرتب گذراندیم که انگار ساخته شده که بالاخره استرالیا هم پایتخت می‌خواهد، ولی انگار از شور زندگی آن قدرها خبری نیست، نمی‌دانم یک‌روزه زیاد حرفی نباید زد، به ما که خوش گذشت، الان هم که در کوالالامپور نشسته‌ام در خانه‌ی حسن و نسترن عزیز.
-
یک سال و اندی است که خانواده‌ام را ندیده‌ام، اما کسانی را در کوالالامپور می‌بینم که حق خواهر و برادری دارند و فرزندان خوب و دوست‌داشتی‌شان، زهی این چند روز که با همیم.

هیچ نظری موجود نیست: