۳۱ فروردین ۱۳۸۷

بچه محل

امسال سومین بار هست که توی این شهر هستم در عرض سه سال گذشته. حس خودم رو دوست دارم، احساس بومی بودن در این شهر می کنم، جزئیات خیابان ها و پل ها و ساختمان ها و مردم رو یادم هست، نزدیکم. و این یک خوشحالی بزرگ تر به دنبال خود دارد:
-
ایران که همیشه میهن و دوست داشتنی و مانند مادر عزیز، فارغ از آن چه که هرگاه در آن می گذرد - رک و راست می گویم، از دور هم این حرف را نمی زنم، پارسال که 5 ماه آنجا بود انصافا جز خوبی از کسی و جایی، چیز دیگری ندیدم، ولی خب معلوم است که مشکل هست و مردم هم مشکل دارند... نمی دانم بحثش دراز است و الان توصیفش برایم سخت ولی در بیان حسم با خودم یا دیگری تعارفی ندارم.
-
استرالیا هم که الان خانه شده، این حس، مقدمه ی حس گستردگی در زمین است که احساس محلی شدن در کوالالامپور - شهری که نه وطن است و نه خانه - در ذهنم زنده می کند و پیام از احتمال خوش گواری در آینده می دهد.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

بالاخره بیرون اومدی ...."مورچه خوار"

اینجا که مد شده هر کی میره ایران برمیگرده حالا یا برای فرافکنی یا توجیه و... فقط بدیهای ایران و گرونی و قیافه های درب و داغون آدمها رو یادآوری می کنه.باز خوبه یه نفرآدم منصف هنوز هست.
تا ببینیم چه می شه برای این مملکت کرد.

Unknown گفت...

حضرت عشق کارتون
!
می‌دونی... این جور غر زدن‌ها برام مثل غر زدن به صورت خسته‌ی مادره... تا ببینیم چه می‌شه کرد...
ـــــ
خوبه یه نفر منصف دیگه پیدا شد
D:
من پاس می‌دم تو آبشار بزن
:)