۰۹ مهر ۱۳۸۵

The Incridibles


خب. اين هم از اين. دفاع كردم ولي چه دفاعي. زيپ شده!

دوشنبه هفته ي قبل داشتم سوت زنان توي دانشگاه به خيال اين كه همه چيز طبق برنامه هست راه مي رفتم كه مدير گروه ارشد طراحي صنعتي من را ديد.

- خب شما چهارشنبه دفاع مي كنيد ديگه؟!

(توي دلم گفتم دفاع مي كنم ديگه؟!! )

- !! همين چهارشنبه؟ نه! استاد اگر خاطرتان باشد قرار شد كركسيون من كه با استاد راهنماي طراحي ­ام تمام شد به شما خبر بدهم تا تاريخ دفاع را مشخص كنيد خودتان گفتيد!

- درست. ولي من به طور ناگهاني قرار است كه يكشنبه ي آينده بروم ژاپن. شما بايد تا قبل از اين كه من بروم دفاع كنيد. شنبه هم وقت نيست.


(باز توي دلم گفتم عجب! خوب شد من مي خواهم دفاع كنم‘ يكي رفت انگليس‘ يكي ژاپن)

- گفتم استاد من فردا تازه قرار است كه آخرين جلسه ي كركسيون را با استادم داشته باشم! فرصت به تنظيم شيت ها و گرفتن پلات و اين حرف ها نمي رسد.

- اشكالي ندارد. ديجيتال برگزارش كنيد.

خوشحال شدم. علي الحساب سي – چهل هزار تومن پول يك مشت پلات نالازم را جلوافتادم ولي خب...

- استاد ساعت چند چهارشنبه؟

- سه دفاعيه برگزار مي شود‘ وقتي آن ها تمام شد. اميدوارم قبل از افطار وقت بشود!


(خيلي ممنون! روز دفاعمان را كه خودمان خبر نداشتيم‘ ساعتش هم روش)

- !!! ام م م ...

- خداحافظ

- !!

سه شنبه كارهايم را براي دفاع احتمالي آماده كردم! شب هم رفتم پيش نعيم و با كامپيوترش كار را ادامه دادم. صبح فردايش‘ هم كار مي كردم هم The Incredibles نگاه مي كردم. و كلا چون بنده انسان تجربه گرايي هستم ( از هر نوعش ) پيش خودم مي گفتم اين هم كنار بقيه‘ تجربه ي اين كه تاريخ دفاع خودم را هم ندانم‘ نداشتم كه پيدا كردم.

نمي دانيد كارتون نگاه كردن با يك انيماتور آن هم از نوع نعيماتور كه خودش جلوه هاي ويژه است چه كيفي دارد!

بعد از ظهر بلند شدم رفتم دانشگاه.
دفاعيه اول...
دفاعيه دوم...
دفاعيه سوم... كه آن قدر طرف روده درازي كرد كه هم وقت مرا كم كرد وهم نمره ي خودش را! كل متن رساله اش را آورده بود توي پاورپوينت!

وقت افطار هم گذشت. مانده بودم هاج و واج كه بالاخره چي؟ من مانده بودم وهيات داوران كه كاردشان مي زدي خونشان در نمي آمد از بس كه به طرف گفتند اين ها را خوانده ايم. كارت را توضيح بده!

- آقاي دكتر زمان دفاع من شنبه هست يا الان؟

- الان. وقت كمي هم داريد.

ناراحت و كمي عصباني شروع كردم. دو سه دقيقه كه توضيح دادم‘ احساس كردم كه خوب دارم جلومي روم و حالم خوب شد. آن قدر خلاصه كارم را توضيح دادم كه شروع كردند به چه چه زدن و وسط دفاعيه به اين نتيجه رسيدند كه پايان نامه ام به عنوان پروژه ي دانشگاه به سازمان زيباسازي معرفي شود. حالم بهتر شد.

بعد هم كه وقت كم بود و آن قدرها نرسيدند سوال كنند. تمام.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

EEEEEEEEEEEYYYWAAAL....!!!
BOWO...!!!
damet garm....!!!
... mesle hamishe.. :)

M گفت...

:))))))))
mobaarak kolli! haal kardam
jelde payan namat che rangie?

Unknown گفت...

بگو از چی حال کردی تا من بگم چه رنگیه چون احتمالا از رنگش که حال نکردی یا از چیزی که نمی دونستی حال کردی؟
:D

M گفت...

nakheir, az inke defaa' kardi va khalaas shodi va mitooni zendegi koni. hala begoo che rangie. ba fonte 12 - az in agahi tarhim ha - type kardi? man nemidoonam kodoom aadame bi salighe'i in size font ro gofte!

Unknown گفت...

آهان :)
آبیه
قیافه ش هم بدک نشده از یه حدی خوبتر نمی تونست بشه چون مجبور بودم استاندارد پایان نامه های دانشگاه رو رعایت کنم!

ناشناس گفت...

Congradulation. I didn't know about your viva. Now you are relaxed and you can enjoy.
I wish I can have a viva just like you, easy and less question.