۲۶ مهر ۱۳۸۵

یک جفت کفش با موسیقی

توی میدون آرژانتین بودم که بارون گرفت. دو سه ساعت هم وقت اضافه داشتم. در حال سرماخوردن هم بودم. کامپیوتر هم لازم داشتم. به سلمان زنگ زدم. گفت بیا دفتر گل ­آقا. کامپیوترم هم بیکاره. افطاری سالانه­ی گل­­آقا هم هست.

آی حال داد. نون سنگک و پنیر لیقوان و سبزی و گردو و خرما و زولبیا و بامیه و آش رشته با پیاز و سیر داغ و چایی و کلی کاریکاتوریست و انیماتور و هزار جور آدم جفنگ دیگه.

عکس عمران صلاحی رو هم آویزون کرده بودن دم در بخوربخورخونه که گفته بود بفرمایید آش ولی مال من و ابوالقاسم حالت و بقیه رک و رفیق­هاش رو کنار بذارن.

کلی خوش گذشت خلاصه. یکی دو نفر از آدم­های خوشگل اونجا هم اومدن ازم پرسیدن که آش خوردم و بهم خوش می­گذره یا نه؟ گفتم چه جور.

بعدشم که قرار بود برم پیش تذکره­نویس معروف، ابن ابالمصی. یک جفت کفش ورزشی هم خریدم با خط­های نارنجی که جون می­ده برای گز کردن و تا میدون هفت تیر، در حالی که
Sweet Dreams,Are Made of This رو برای شصتمین بار در همان روز گوش می­کردم، کوله­پشتی­بدوش پیاده رفتم تا رسیدم.

۴ نظر:

FARAZ گفت...

Wow, lots of delicious food…

ناشناس گفت...

Salam,

would you please put the voice file of "sweet dearms" in your blog. I couldn't access it. Thank you.
Maryam

Unknown گفت...

مریم
اینجا بلندگو و وقت ندارم که ببینم این که روی وب پیدا کردم همان است یا نه. اگر می خواهی ایمیلی به من بزن تا برایت بفرستم

ناشناس گفت...

پویا جان بابت گزارش لطیفت ممنون. این رو نوشتم که بعد چیزی ننویسی که مجبور شم یه چیزی بنویسم:
شلمان رو یادته تو بامزی؟ تا حالا فکر کردی من و اون غیر از شباهت اسمی توی مسائل دیگه هم خیلی شبیهیم
سلمان