۰۱ آبان ۱۳۸۵

کوهی که دوستمان هست

در این هفت سال، اول باری است که این قدر دوریم از هم، بیست هزار کیلومتر.
البته فکر کنم که در زندگی امروز بهتر است بگویم چهارده ساعت.
و اول باری است که این همه یکدیگر را ندیده ایم. قبلا گاهی شده بود یکی دو سه روزی...
و شاید بهتر تر باشد که بگویم که چهارده ساعت هم دور نیستی. راه که بیفتی پیش منی. تا آن وقت که راه بیفتی...
*
این البرز عجب دیواری است.
از پنجره این اتاق توی دانشگاه شریف، امروز که باد می آید، چه خودنمایی می کند.
فکر کنم به خاطر تپه ماهورهای کوتاه دور و بر ملبورن است که قامت البرز این چنین می نماید.
چه بلند است و گفته بودم که بالای پربرفش، چه شادم می کند.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

ey kooftet beshe oon panjereho manzareho adamaye oon otagh. nemidooni cheghaaaaaaaaaddddddrrrrrr delam tang shode ke ye bar dige ba ham berim self.

be in amoo sibiloo begoo mokhlesim dadash!

Unknown گفت...

1&2-pasho bia berim ba ham self kooft konim, jat khalie makhsoosan mogheye khordan

3-in amoo sibiloo ro man ham nemibinam, maloom nis kodoom goorie, taze, sibilesho ham be baad dade.

ناشناس گفت...

hey roozegar... shoma berin self, man ham mishinam tanha tooye otagh... (dehekki! omran begam chikar mikonm tanhaii too oon otagh!!!)