۰۵ آذر ۱۳۸۵

رالی

هوا خیلی سرد بود، داشتم یخ می زدم. وایساده بودم کنار خیابون منتظر تاکسی که یه پژو 206 جلوی پام وایساد.
عقب یه خانوم حسابی آرایش کرده نشسته بود و با موبایلش حرف می زد. سوار که شدم توجهم به راننده جلب شد؛ مردی شیک با کاپشن و شلوار چرمی که با یه دستش فرمون رو گرفته بود و روی کلاه کاسکتی که بین دو صندلی جلو بود لم داده بود.

- خوش آمدید آقا
- سلام، ممنون

خوب و نرم رانندگی می کرد. هیچ وقت از بین دو خط بیرون نرفت. موبایلش زنگ زد.

- سلام عزیزم خوبی؟ خوبم. تو خیابونم. ها؟ نه بد نبود فقط آخرش موتورسیکلتم اشکال پیدا کرد. حالا ایشاللا دور بعد. نه سالمم. گیتارتو وردار بیا پیش من. میای؟ قربون تو. ها؟ رالی که سه روز پیش بود. اونم بد نبود. جز پنج تای اول بودم. با همین 206. هیچی؟ تو چه خبر؟ من... من هیچی حوصله م سر رفته بود راه افتادم تو خیابونای شهر مسافر کشی...

- آقا ممنون پیاده می شم. بفرمایید.

- شب شما به خیر


۱ نظر:

ناشناس گفت...

manzuret az zekre inhame joziat chi bud..? garche shayad be manzure nahofte dar poshte ebarat pey bordam....