آقا این دوستی ما با همایون هم داره حکایتی میشه برای خودش. این قدر با هم حرف زدیم و دوست شدیم که من کمکم دیگه باورم نمی شه من این آدم رو تا به حال به عمرم ندیدم. همون اوایل بود که اومده بودیم استرالیا و هنوز هاج و واج بودم که وبلاگش رو روی اینترنت پیدا کردم و بهش ایمیل زدم و اظهار نظری کردم که جواب داد زنگ بزن با هم حرف بزنیم. و از اون روز شده دوست خیلی خوب من که خیلی هم تجربههاش کمکم کرده و هم روحیهی مثبت و خستگیناپذیرش.
-
تعریف از خود نباشه، - حالا باشه هم باشه تعارف نداریم که - نمردیم و یه نفر از خودمون" کارنشدندارهتر" هم دیدیم. دیگه داشت برام آرزو میشد که این ور دنیا وسط آسمون و هوا پیداش کردم. توی فضای مجازی نوشتههایش و بعد هم گفتگوهای هر از گاه.
-
پدیدههای ندیده در ذهن من رشد میکنند و از جایی به بعد باید ملموس شوند. گاهی شوخی و جدی فکر میکنم که تا این "پدیدهی نوشتاری-شنیداری همایون" تبدیل به شمس تبریزی نشده، ببینمش :) حالا از این حرفا گذشته این جناب همایون خان آن قدر کمکهای فکری بجا و درست وبرادرانه به من کرده که احساس قدرشناسی خودم را عمیقا ابراز میکنم. چطوری همایون؟ حال کردیا!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر