امسال سومین بار هست که توی این شهر هستم در عرض سه سال گذشته. حس خودم رو دوست دارم، احساس بومی بودن در این شهر می کنم، جزئیات خیابان ها و پل ها و ساختمان ها و مردم رو یادم هست، نزدیکم. و این یک خوشحالی بزرگ تر به دنبال خود دارد:
-
ایران که همیشه میهن و دوست داشتنی و مانند مادر عزیز، فارغ از آن چه که هرگاه در آن می گذرد - رک و راست می گویم، از دور هم این حرف را نمی زنم، پارسال که 5 ماه آنجا بود انصافا جز خوبی از کسی و جایی، چیز دیگری ندیدم، ولی خب معلوم است که مشکل هست و مردم هم مشکل دارند... نمی دانم بحثش دراز است و الان توصیفش برایم سخت ولی در بیان حسم با خودم یا دیگری تعارفی ندارم.
-
استرالیا هم که الان خانه شده، این حس، مقدمه ی حس گستردگی در زمین است که احساس محلی شدن در کوالالامپور - شهری که نه وطن است و نه خانه - در ذهنم زنده می کند و پیام از احتمال خوش گواری در آینده می دهد.
۲ نظر:
بالاخره بیرون اومدی ...."مورچه خوار"
اینجا که مد شده هر کی میره ایران برمیگرده حالا یا برای فرافکنی یا توجیه و... فقط بدیهای ایران و گرونی و قیافه های درب و داغون آدمها رو یادآوری می کنه.باز خوبه یه نفرآدم منصف هنوز هست.
تا ببینیم چه می شه برای این مملکت کرد.
حضرت عشق کارتون
!
میدونی... این جور غر زدنها برام مثل غر زدن به صورت خستهی مادره... تا ببینیم چه میشه کرد...
ـــــ
خوبه یه نفر منصف دیگه پیدا شد
D:
من پاس میدم تو آبشار بزن
:)
ارسال یک نظر