۱۵ خرداد ۱۳۸۷

خط سیاه

این یادداشت را شهره از دیده‌های سفرش نوشته و از من خواست که اینجا بگذارم، هر از گاهی با او کلنجار می‌روم که وبلاگی بسازد و بنویسد اما زیر بار نمی‌رود، می‌گوید نمی‌خواهم یه کاراضافه روی ذهنم بیندازم، حرفی ندارم که بنویسم - پیش خودم می‌گویم پس این سخنرانی‌ها از آن کیست که هر از گاهی صادر می شود! - الان دارد می‌زند توی کله‌ام و می‌خندد می‌گوید مثلا الان داری توی دلت می‌گویی؟ می‌گویم کار اضافه نباشد روی ذهنت هر وقت خواستی بنویس، دلیل‌هایش تمامی ندارد، می‌گوید خیلی به‌ندرت می‌نویسم مردم حوصله‌شان سر می‌رود نمی‌روند بخوانند. می‌گویم عیبی ندارد، هر وقت نوشتی من مردم (!) را خبر می‌کنم. می‌گوید حالا که داری می‌نویسی پس بنویس که فکر می‌کنم سوادش را ندارم. می‌گویم حرف مفت می‌زنی. می‌خندد. بخوانید:
-
از سنگاپور برمی گشتم که توی هواپیما زن و شوهر عرب را دیدم. زن سراپاسیاه پوش بود. باریک اندام و ظریف. عینکی که قاب آن هم سیاه بود روی چشم‌هایش داشت.
-
دم در دستشویی هواپیما ایستاده بود که من رفتم پشت سرش توی صف. بعد از من یک زن و بعد از آن یک مرد آمد. زن روبنده‌دار از دستشویی برگشت و مجبور شد چند بار عذرخواهی کند تا از کنار مرد که حواسش نبود رد شود. طبیعتا نمی توانست به مرد دست بزند تا متوجهش کند. بالاخره رد شد. من و زن که هر دو نظاره گر رفتار او بودیم به هم نگاه کردیم. زن لبخند زد و گفت:‌"!Very strange "، لبخند زدم.
-
برایم همیشه سوال بود که زن‌های روبنده‌دار چطور از مرز رد می‌شوند و وقتی که پیاده شدم سرعتم را تنظیم کردم تا با زن و مرد عرب همزمان از مرز رد شوم.
-
با فاصله چند پیشخوان از مرز رد می شدیم. مرد با افسر صحبت کرد و زن به فاصله یک قدم از او ایستاده بود و گوش می‌کرد. در نهایت تعجب دیدم که زن ا ز مرز رد شد بی این که پاسپورتش را چک کنند. داشتم پیش خودم فکر می کردم که چطور این استرالیایی‌های محتاط این کار را می‌کنند که دیدم با یک افسر زن وارد اتاقی شد.
-
من از مرز رد شده بودم که او هم از اتاق بیرون آمد و حالا او هم واقعا از مرز رد شده بود.
-
پیش خودم فکر کردم از این انسان چه می‌ماند که از نمایاندن بزرگترین قسمت هویت خود شرمسار است. تصورش از زندگی چیست که انگار خط سیاهی بر موجودیتش کشیده اند؟‌ عجیب است.
-
و حالا دارم فکر می کنم که شاید خیلی از ما هم بر قسمت‌هایی از وجودمان خط سیاه کشیده‌ایم. خودمان را سانسور کرده‌ایم یا سانسورمان کرده‌اند. پاک می‌شوند اما. به طور قطع اگر پاکشان کنیم.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

به نظر من که خیلی روان و محکم و روایی نوشته شده.
جدی بهتر از پویا مینویسی (شوخی کردم). منم با پویا موافقم که بلاگ خودت رو راه بندازی.
اگر راه انداختی خبرم کن.

Unknown گفت...

salam khanoom gol!Kheili delneshin neveshti..engar az no mishenidam ...hatman shoroo kon be neveshtan;-)Gool Luck!

ناشناس گفت...

سلام
من فکر می کنم پوشیدن روبنده برای آن زن در واقع نمایاندن هویتش می باشد و نمایانگر فکرش که قسمت عمده هویت است.

Unknown گفت...

من فكر ميكنم كساني كه اينطوري خودشون رو مي پوشنانند يا كساني كه آنها رو وادار مي كنند اينطوري بپوشند ، آدمهايي هستند كه خيلي سكسي فكر مي كنند.
يعني فكر مي كنند اگر كسي بدن آنها رو ببينه هيچ فكر يا كار ديگري بجز سكس اين وسط رخ نخواهد داد و اصلا نبايد رخ بدهد.
يعني آنها فكر مي كنند آدم دائم بايد در حال سكس باشد و با اينجور پوشيدن مي خواخند براي لحظاتي خودشون رو از سكس جدا كنند تا بتوانند به كارهايشان برسند.

ناشناس گفت...

به فاطمه
حرف شما را متوجه می شوم. ولی فکر می کنم صورت انسان بخش بزرگی از هویتش هست. و این که قسمتی از هویت انسان بی هویتی ظاهری باشد برای من حداقل کمی دردناک و تا حدی متاقض است.

به شهریار
به نظر من سرکوب کردن سکس به هیچ وجه به کم شدن نیاز به سکس کمکی نمی کند. به نظرم تفکر پوشش در این حد برای رهایی از فکر کردن به سکس نقض غرض است. به تجربه دیده ام کسانی که سد مذهبی در برابر سکس دارند به مراتب تشنه تر هستند نسبت به سکس.