پسری 27 ساله و استرالیایی توی بخشی که من کار میکنم تا همین چند روز پیش کار میکرد که برای کار چند ماهی کار راهی آمریکا شد. اگر بخواهم دو ویژگی بارز از او را نام ببرم خواهم گفت: دو رو، خودخواه. البته ویژگیهای خوب هم داشت. آدم باهوشی بود و مستقل و دیوانهبازیهای جالبی داشت. حتا برای آدمی مثبتاندیشی مثل من ویژگیهای منفیاش آن قدر بارز بود که دیگر ویژگیهایش را میپوشاند.
-
رفتاری کاملا عادی نسبت به او داشتم. او را همان که بود میدیدم. زیاد با هم ارتباط مستقیم کاری نداشتیم. اما در همان حد هم خودخواهی و دوروییاش میتوانست آزاردهنده باشد اما سعی کردم که خودم باشم و اخلاق آزارنده کسی در احساسم و رفتارم با او تاثیری نداشته باشد. شاید بتوان اسمش را گذاشت برخوردی خنثا و انسانی و برای من که پیشفرض رفتارم با هر کسی چه آشنا و چه ناآشنا دوستانه است، میتوان گفت اندکی ثقیل بود ولی انگار روش برخوردم آسودهام میکرد. اگر کمکی میخواست انجام میدادم و کاملا توقع داشتم که اگر چیزی پرسیدم کمکی نکند. نگفته نگذارم که در کل رفتارش خامی کودکی - نه معصومیت - دیده میشد.
-
همزمان از هوش و استقلالش خوشم میآمد. اما فکر میکردم آن قدر باهوش نیست که بداند دورویی شیوهای مناسب برای زندگی نیست ـ از نگاه من - و اسقلال و خودخواهیاش - که بیش از فردگرایی غربی بود - با هم آمیخته بود.
-
پیش از این برخوردی به این اندازه مستقیم با چنین آدمی نداشتم و رفته رفته درستی روشی که برای رفتار با او برگزیده بودم برایم بیشتر آشکار شد. خوشنود بودم از روشی که پیش گرفته بودم و راه حل خودم.
-
بخش جالب داستان هنوز مانده! از جایی به بعد خودم را بیشتر در حالت "مشاهده"ی یک" پدیده/گونهای از آدم" دیدم که لزوما بخشهای منفیاش آزارم نمیداد که هیچ، یاد هم میگرفتم؛ گونهای بررسی. ضمن این که ویژگیهای جالبی هم داشت.
-
رفته رفته نوع رابطه عوض شد، تا جایی روزی در آمد و گفت: Hey you are really a cool dude, I like you و از حرفش جا خوردم و توقعش رانداشتم. چون رفتارم همان طور که گفتم آن قدر که دلخواه خودم است به طور کلی دوستانه نبود ولی روراست بودم و انگار همین او را به من نزدیک کرده بود حتا حرفهای خصوصیاش را به من میگفت.
-
رابطه یک سطح نزدیکتر شد و به شخصیت واقعیاش نزدیکتر شدم. هنوز همان بود که بود ولی دوروییای که با همه داشت با من به نحو روشنی کمتر شده بود، حس میکردم فکر میکند به آن در برابر من نیازی ندارد و نوع خودخواهیاش هم تغییر کرد و به رفتار یک دوست خودخواه تبدیل شد که تفاوت بسیار با قبل داشت.
-
برایم تجربهی جالبی است چون برخورد و چالش و حتا بحث و گفتگویی مستقیم و تند میان من و او رخ نداده بود که هیچ، در واقع هیچ برخورد مستقیمی بر سر آن چه گفتم روی نداده بود ولی حس میکردم روشی تازه را یافتهام.
-
روزی که میرفت گفت که حیف است که تو را برای مدتی نمیبینم. ولی در تماس هستم. من هم واقعا با کمال میل برایش آرزوی موفقیت کردم گفتم کاری داشتی بگو.
۴ نظر:
بنویسیم ثقیل، ننویسیم صقیل :)
به به سلام مهبد
خوبی؟
مطمءن نبودم میخونی اینجا رو...
میگم خوبه هر از گاهی یه غلط املایی بیارم توی متن که از تو خبری بگیرم
:)
مهبد من همیشه نقدهای تو رو دوست داشتم و دوست دارم بیشتر نظرتو دربارهی نوشتنم بدونم.
من نوشته هایت را بدون استثنا در google reader می خوانم. مشکل اینجا بود که تا چند وقت ÷یش نمی توانستم در بخش نظرات وبلاگت چیزی بنویسم. فکر می کنم به دلیل فیلتر شدن بلاگر بود. به هر حال از این که همچنان در ارتباط هستیم خیلی خوشحالم.
ممنون جناب مهبد خان گل. البته دوست عزیز اجازه بفرمایید حرف شما را بدین ترتیب اصلاح کنم که بیتشر بنده با شما در ارتباطم و از من خبر دارید تا برعکس! :) تصدیق میفرمایید حتما!
ارسال یک نظر