الان خورشید تابیده توی پنجرهی طبقهی هشتم ساختمون روبهرو و بازتابش صاف افتاده توی طبقهی پنجم و روی صورت تا میز کار من. عجب این آفتاب حال منو خوب میکنه. فکر میکنم من یه آفتابپرستم... تابش آفتاب همیشه منو به وجد میاره... کاش هر وقت لازمت دارم بودی، آفتاب.
-
دارم فکر میکنم این ایرانیهایی که جاهای کم آفتاب و تقریبا بیآفتاب هستن چه جوری زندگی میکنن؟ کانادا، لندن، سوئد... خود ملت اونجا هم انگار از بیآفتابی شاکیان... الان از ذهنم میگذره خب چرا چیزی مینویسی که شاید یکی از اونجاها بخونه و دلش بگیره... بعد میگم خب اگر دلگرفتی گاهی هست که زیر این آسمون همه جاش همینه ولی اگر بیشتر از اینه و دلیلش اون ابرهای خورشیدپوش هستن... خب باید آدم کولهبارش رو بندازه سر دوشش و بره یه جای دیگه. جایی که بشه یه پر علف بذاری گوشهی لبت و چشمان باز-بسته به فکر و خواب فرو بری و چی بهتر از این؟
-
دوباره فکر میکنم این انگلیسیها که افتادن این ور و اون ور دنیا، خاورمیانه، هندوستان، استرالیا... حتما یه دلیلش هم این بوده که توی اون جزیرهی مهآلود خورشید زیبا رو کم داشتن. جالب اینجاست که مردم این جور جاها حتا بعد از سالیان سال و چندین نسل هنوز پی خورشید میگردن... از بعضی از انگلیسیها و ایرلندیهای استرالیا هم شنیدم که اینجا به دنبال آفتاب اومدن...
-
این کاره نیستم ولی تفسیر پزشکی هم داره، انگار در اثر تابش آفتاب هورمونهایی در بدن ترشح میشه که آدم رو شادتر میکنه.
-
من که شدیدا آفتابپرستم، به محض این که خورشید به من میتابه، خیلی خیلی زود تغییر حالم رو حس میکنم، خیلی زود.
۲ نظر:
آی کفتی!!!! کی میشه زودتر این روز های ختکستری لعنتی تموم شه و دوباره آسمون آبی با یه خورشید خوشکل نورانی برکرده!!!
اه! بابا خوب آفتابیه به نسبت این که زمستون هست!
همین الان که من دارم آفتاب رو میبینم، کجایی تو؟ خوابی؟ :)
ارسال یک نظر