دو تا از شیرین ترین خاطره های بچگی و نوجوانی من درباره ی کتاب است.
به یاد دارم کودکی بودم و مشغول بازی که خیلی وقتها پدر صدایم می زد و کتاب در دستش را جلو می آورد : "بو کن" . و چه خوش است بوی کتاب. هنوز و هنوز بوی کتاب مرا می برد به اعماق کودکی، به اعماق کتاب...
دانش آموز دبیرستان بودم. کتابی را به سفارش دبیر ریاضی می خواستم، گشته بودم و نیافته بودم. روزی گرم، مادر خسته به خانه آمد و کتاب در دستش بود. آن را یافته بود...
مادرم و پدرم! دست مریزاد که کتاب را در وجودم کاشتید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر