۱۱ دی ۱۳۸۴

2006

اینجا وقتی به آدم داره خوش می گذره دو حالت داره:

- یا اون چیزی که داری ازش لذت می بری – هر چیزی، از تکنولوژی گرفته تا هر چیز الکی - توی مملکت خودمون حالا حالاها مونده بهش برسیم و جامعه باید میسر طبیعی خودش رو طی کنه و آدم می تونه با خیال راحت خوش باشه.

- ولی اگر آدم احساس کنه که حیف! خب این رو که ما هم می تونیم داشته باشیم – همین حالا – و آدم دچار یه "کلنجار و دیالوگ درونی" می شه و هی فکر می کنه و فکر می کنه و بعضی وقت ها اصلا یادش می ره که دورش و برش چه خبر هست و باید برای چراها و اگرهایی که توی کله ت دارند موج می زنند جواب پیدا کنی و نکنی و خلاصه باید بتونی از این "سرگیجه" خلاص بشی تا ببینی بالاخره می تونی خوش باشی یا نه؟

بعضی وقت ها گوشه و کنار خیابون های ملبورن یکی یا چند تا آدم به قول خودمون معرکه می گیرند – قبلا خودمون هم داشتیم – و یا ساز می زنند یا لودگی می کنند یا تردستی و ... خلاصه هر کاری که بلدند و آدم ها الکی شاد می شن و یه پولی هم در می آرند.

اینجا اونهایی که باید بدونند، می دونند که شادی و به ویژه شادی عمومی، "نیاز حیاتی" جامعه هست.

هیچ نظری موجود نیست: