۰۲ بهمن ۱۳۸۴

اسکیپی

با ماثیو که دیگه چون رفیق شدیم "مت" صداش می زنم رفتیم یه پارک جنگلی که یه دریاچه ی کوچولو داشت به اسم Blue Lake و به خاطر خاک برداری هایی که از اونجا شده درست شده.

فضای این پارک جنگلی خیلی شبیه لوکیشن های سریال "اسکیپی" بود و احساس عجیبی بهم دست داده بود!

"عجب! هیچ فکر می کردی یه روزی اینجا باشی!؟"

خلاصه توی همین فکرها بودم که یه ماشین رنجرهای پارک اومد و همون نزدیکی وایساد. یه رنجر که یه خانوم خوشگل هم همراش بود و فکر کردم خوبه که توی این جور کارها و شغل های خرکی آدم همکار این جوری داشته باشه.

چیه؟؟ خیلی درباره خوشگلا حرف زدم تازگی؟ خب این چیزیه که توی ذهن همه هست حتا اونهایی که انکار می کنند فقط فرقش اینه من اینجا می نویسمش وگرنه اتفاق جدیدی نیفتاده :))

یه کار باحال کردم، رفتم جلو و به اون آقای رنجرگفتم می شه ما با شما یه عکس داشته باشیم و دلیلش هم اینه که توی بچگی تو ایران اسکیپی رو زیاد دوست داشتیم. با خوش اخلاقی پذیرفت و کلاهش رو داد به من که بذارم سرم و مت یه عکس باحال از ما سه تا گرفت. توی راه برگشت هم چند تا اسکیپی دیدیم.

هیچ نظری موجود نیست: