برای بازی فینال رفتم خیابون لایگون ملبورن، پاتوق ایتالیاییها. دنبال چندتا ایتالیایی بودم که باهاشون برم. به زرناز تلفن کردم. چون دو سال ایتالیا زندگی کرده و ایتالیایی بلده، دوست ایتالیایی هم داره. اساماس زد که برات با سه نفر قرار گذاشتم. لباس گرم هم بپوش چون توی لایگون دوتا صفحهنمایش بزرگ گذاشتن و بازی رو بیرون میبینی. توی یکی از سردترین شبهای ملبورن، ساعت 2 و 45 دقیقهی نیمه شب راه افتادیم. کارِن داشت به خواهرش توی میلان اساماس می زد. گفت: اَه چقدر اینجا سرده! خواهرم میگه میخوایم بریم توی استخر بازی رو ببینیم. خیابون لایگون پر بود.
ایتالیاییها اینقدر زیاد هستند که راحت توی جامعهی استرالیا در نظر گرفته شوند ولی برنامهریزی شهرداری رو که توی لایگون برای شادی و جمع شدن ایتالیاییها دیدم، به خودم گفتم نگاه کن چه کردهاند!... پلیس آرام و مودب همهجا. پیاده و سوار بر اسب، تابلوی دستشویی، تفکیک فضاها با بلوکها پلاستیکی، ماشین اورژانس...
داشتیم دنبال یه جای خوب برای وایسادن میگشتیم و همینجور می شنیدم:
Ciao Alferedo! Ciao Ferancesco! …
چهرهی خیابون شده بود آبیِ ایتالیا و سه رنگ پرچشمون و فریادهای ای.تا.لیا ... ای.تا.لیا...
بالاخره یه جایی پیدا کردیم. به سه نفری که همراهشون بودم نگاه کردم. چهره پسر ایتالیایی مصمم بود و لبهاش رو روی هم میفشرد و پرچم رو سفت توی دستش گرفته بود. دید دارم نگاش میکنم. چوب پرچم رو محکم بوسید و گفت: میبریم. زدم روی شونهش و گفتم: میدونم و توی دلم گفتم امیدوارم. هم ایتالیا رو بیشتر دوست دارم و هم میخواستم اینجا اومدن و یخ زدن رو آخرش با غمزدگی مردم ترک نکنم. به دوتا دختری هم که همراهمون بودند نگاه کردم. همدیگه رو نگران بغل کرده بودن و کارِن لبخندی زد. از چشمهاش نگرانی مادرانهای میریخت. دود سیگار از فکر بیرونم آورد، خفه شدیم از بس این ملت ایتالیا سیگار کشیدند.
بازی با فریاد مردم شروع شد. این قدر که حاشیه رو میدیدم، بازی رو نمیدیدم. نمیشد دید توی اون شلوغی و هوای سرد. عکس و فیلم میگرفتم. فاصلهمون از صفحهنمایش هم زیاد بود ولی برای همین اومده بودم.
پنالتی. و سکوت و بعد فریاد اعتراض. توپ به تیر خورد و از خوشحالی چند تا فشفشه رها شد. اما گل. سکوت. و آرام آرام دوباره صداها بلند شد.
گل! خیابون ترکید. فرانچسکو نعره زد و با پرچمش توی هوا بود. مثل بقیه.
از سرما و ایستادن زیاد پادرد اومد سراغم. مثل لکلکها پای راستم رو بالا گرفتم و ادامهی بازی. نود دقیقه 1-1
توی تیم فرانسه فقط از زیدان خوشم میاد. بازیکنی باکلاس و خوشاخلاق. باورم نمیشد وقتی با سر به سینهی ماتاراتزی زد. آخرین بازی ملی! چی گذشت توی سرت مَرد؟ – همین الان یه گزارشگر SBS از پاریس داره گزارش میکنه، میگه که پرسش بزرگتر از این که چرا قهرمان نشدیم، برای فرانسویها اینه که چرا زیدان اون کار رو کرد؟ دستش رو که روی شانهی داور گذاشت بعد از کارت قرمز، دلم برایش خیلی سوخت. آخرین بازی ملی... قهرمان فرانسه...
فریاد خوشحالی ایتالیاییها از اخراج زیدان و چند نفری که بهش فحش میدادن، بیشتر ناراحتم کرد. وقتهای اضافه تمام شد.
پنالتی. ایتالیاییها خاطرههای بدی از پنالتی دارند اما به بوفون هم زیاد امیدوارند.
Buff! Buff! Buff! Buff! Buff!
Come'on Gigi! Go Gigi!
و نسل دومیهایی که با لهجهی استرالیایی فریاد میزدند...
پنالتیها و این دفعه، ایتالیای قهرمان! رفتم به کودکیِ16 سال پیش... توی خانهمان، شیراز، با پیام جام جهانی رو می دیدیم... وقتی ایتالیا به آرژانتین باخت و گریههایشان...همه مثل برق از جلوی چشمم گذشت... این بار ایتالیا قهرمان شده بود و نگاهی به دور و ورم انداختم، فرانچسکو توی آسمان بود... لایگون، ایتالیا بود... ای.تا.لیا... ای.تا.لیا...
مردم جلوی دوربینهای شبکههای استرالیایی فریاد میزدند... آن چه توی سرم میگذشت احساس احترام عمیق به کسانی بود که این گونه به دیگران و در واقع به خوشان ارزش میدهند... استرالیا، همه چیز را برای شادیِ امشب ایتالیاییها فراهم کرده بود... همین احساس بود که وقتی استرالیا باخت، ناراحتشان شده بودم...
ما کجاییم؟ اینها کجایند؟ ... احساسهای غم و شادیای بود که با سرما و درد پا در وجودم میپیچید... خسته بودم... کارِن گفت که برویم. پسرکی آن طرفتر با پرچم قرمز فِراری شادی میکرد...
وسطهای لایگون، دو تا ماشین آبپاش پلیس انگار که توی کوچه قایم شده بودند، مبادا که تحریکی کنند، اینجا پلیس دندان تیز نشان کسی نمیدهد... اَه! بس است دیگر... برو خانه... بس است فکر و خیالی که رهایم نمیکند...
گفتم: بچهها تبریک میگم، هنوز روی پایشان بند نبودند و پریدند و بغلم کردند، و قیافهی مصمم فرانچسکو. چه غروری از چشمهاش میبارید... مردانه، دست داد... پیش خودم فکر کردم، باید باز ببینمش.
صدای گاز ماشینها و فریادها، سکوت سنگین شبهای ملبورن را شکسته بود. شب؟ دیگر صبح بود... هفت صبح. خورشید نارنجی و ابرهای طلایی توی شیشههای ساختمانهای بلند شهر... توی ایستگاه منتظر اتوبوس ایستادم.
هنوز... ای.تا.لیا... ای.تا.لیا... الان همهی دنیا همین است... ایتالیاییهای همهی دنیا... جز جام جهانی چیست که بتواند این کار را بکند؟ همهی دنیا فریادهای ایتالیایی باشد... اتوبوس آمد. خداحافظ جام جهانی.
ایتالیاییها اینقدر زیاد هستند که راحت توی جامعهی استرالیا در نظر گرفته شوند ولی برنامهریزی شهرداری رو که توی لایگون برای شادی و جمع شدن ایتالیاییها دیدم، به خودم گفتم نگاه کن چه کردهاند!... پلیس آرام و مودب همهجا. پیاده و سوار بر اسب، تابلوی دستشویی، تفکیک فضاها با بلوکها پلاستیکی، ماشین اورژانس...
داشتیم دنبال یه جای خوب برای وایسادن میگشتیم و همینجور می شنیدم:
Ciao Alferedo! Ciao Ferancesco! …
چهرهی خیابون شده بود آبیِ ایتالیا و سه رنگ پرچشمون و فریادهای ای.تا.لیا ... ای.تا.لیا...
بالاخره یه جایی پیدا کردیم. به سه نفری که همراهشون بودم نگاه کردم. چهره پسر ایتالیایی مصمم بود و لبهاش رو روی هم میفشرد و پرچم رو سفت توی دستش گرفته بود. دید دارم نگاش میکنم. چوب پرچم رو محکم بوسید و گفت: میبریم. زدم روی شونهش و گفتم: میدونم و توی دلم گفتم امیدوارم. هم ایتالیا رو بیشتر دوست دارم و هم میخواستم اینجا اومدن و یخ زدن رو آخرش با غمزدگی مردم ترک نکنم. به دوتا دختری هم که همراهمون بودند نگاه کردم. همدیگه رو نگران بغل کرده بودن و کارِن لبخندی زد. از چشمهاش نگرانی مادرانهای میریخت. دود سیگار از فکر بیرونم آورد، خفه شدیم از بس این ملت ایتالیا سیگار کشیدند.
بازی با فریاد مردم شروع شد. این قدر که حاشیه رو میدیدم، بازی رو نمیدیدم. نمیشد دید توی اون شلوغی و هوای سرد. عکس و فیلم میگرفتم. فاصلهمون از صفحهنمایش هم زیاد بود ولی برای همین اومده بودم.
پنالتی. و سکوت و بعد فریاد اعتراض. توپ به تیر خورد و از خوشحالی چند تا فشفشه رها شد. اما گل. سکوت. و آرام آرام دوباره صداها بلند شد.
گل! خیابون ترکید. فرانچسکو نعره زد و با پرچمش توی هوا بود. مثل بقیه.
از سرما و ایستادن زیاد پادرد اومد سراغم. مثل لکلکها پای راستم رو بالا گرفتم و ادامهی بازی. نود دقیقه 1-1
توی تیم فرانسه فقط از زیدان خوشم میاد. بازیکنی باکلاس و خوشاخلاق. باورم نمیشد وقتی با سر به سینهی ماتاراتزی زد. آخرین بازی ملی! چی گذشت توی سرت مَرد؟ – همین الان یه گزارشگر SBS از پاریس داره گزارش میکنه، میگه که پرسش بزرگتر از این که چرا قهرمان نشدیم، برای فرانسویها اینه که چرا زیدان اون کار رو کرد؟ دستش رو که روی شانهی داور گذاشت بعد از کارت قرمز، دلم برایش خیلی سوخت. آخرین بازی ملی... قهرمان فرانسه...
فریاد خوشحالی ایتالیاییها از اخراج زیدان و چند نفری که بهش فحش میدادن، بیشتر ناراحتم کرد. وقتهای اضافه تمام شد.
پنالتی. ایتالیاییها خاطرههای بدی از پنالتی دارند اما به بوفون هم زیاد امیدوارند.
Buff! Buff! Buff! Buff! Buff!
Come'on Gigi! Go Gigi!
و نسل دومیهایی که با لهجهی استرالیایی فریاد میزدند...
پنالتیها و این دفعه، ایتالیای قهرمان! رفتم به کودکیِ16 سال پیش... توی خانهمان، شیراز، با پیام جام جهانی رو می دیدیم... وقتی ایتالیا به آرژانتین باخت و گریههایشان...همه مثل برق از جلوی چشمم گذشت... این بار ایتالیا قهرمان شده بود و نگاهی به دور و ورم انداختم، فرانچسکو توی آسمان بود... لایگون، ایتالیا بود... ای.تا.لیا... ای.تا.لیا...
مردم جلوی دوربینهای شبکههای استرالیایی فریاد میزدند... آن چه توی سرم میگذشت احساس احترام عمیق به کسانی بود که این گونه به دیگران و در واقع به خوشان ارزش میدهند... استرالیا، همه چیز را برای شادیِ امشب ایتالیاییها فراهم کرده بود... همین احساس بود که وقتی استرالیا باخت، ناراحتشان شده بودم...
ما کجاییم؟ اینها کجایند؟ ... احساسهای غم و شادیای بود که با سرما و درد پا در وجودم میپیچید... خسته بودم... کارِن گفت که برویم. پسرکی آن طرفتر با پرچم قرمز فِراری شادی میکرد...
وسطهای لایگون، دو تا ماشین آبپاش پلیس انگار که توی کوچه قایم شده بودند، مبادا که تحریکی کنند، اینجا پلیس دندان تیز نشان کسی نمیدهد... اَه! بس است دیگر... برو خانه... بس است فکر و خیالی که رهایم نمیکند...
گفتم: بچهها تبریک میگم، هنوز روی پایشان بند نبودند و پریدند و بغلم کردند، و قیافهی مصمم فرانچسکو. چه غروری از چشمهاش میبارید... مردانه، دست داد... پیش خودم فکر کردم، باید باز ببینمش.
صدای گاز ماشینها و فریادها، سکوت سنگین شبهای ملبورن را شکسته بود. شب؟ دیگر صبح بود... هفت صبح. خورشید نارنجی و ابرهای طلایی توی شیشههای ساختمانهای بلند شهر... توی ایستگاه منتظر اتوبوس ایستادم.
هنوز... ای.تا.لیا... ای.تا.لیا... الان همهی دنیا همین است... ایتالیاییهای همهی دنیا... جز جام جهانی چیست که بتواند این کار را بکند؟ همهی دنیا فریادهای ایتالیایی باشد... اتوبوس آمد. خداحافظ جام جهانی.
۴ نظر:
vaaaaaay poooooooooooooooyaaaaaaaaaaa
che ghadr ghashang neveshte boodi. delam larzid.
Salaam Aghaye Pooya,
Kheili gashang neveshte boodid. Delam gereft az teamemoon!
Midoonid man kei kheili delam gereft az jaam e jahani?
Vaghti ke Iran ba'd az 2 baazie asafbaar joloye Mexico va Portugal, dar moghabele Angola!!! goal e tasavi ro zad. Bavaram nemishod, vali sedaye faryaad o hooray e mardom bood ke tooye koocheye maa pichid. Goal e Tasavi Joloye Angola!!!!
Nemidoonam farghemoon baa baghiye chie, vali motmaenam ke maa ham hagh dashtim tooye in Jaam be khatere pirooz shodan e teamemoon shaadi konim.
ااا این که پویا باقر یه که ...
من سروشم ... ریسک ... دانشگاه هنر... طراحی صنعتی ؟؟؟
Does it ring a bell???
به وبلاگ من هم سر بزن اگه حال داشتی.
ضمنا نوشته خیلی خوبی بود. گیرم که جام حق فرانسه بود
Pooya dastet dard nakone. man hamsh montazer boodam ke az shabe final benvisi, chon gofte boodi miri. khili ham ali hame chizo tosif karde boodi.hala aksara ham mishe bebinim?
ارسال یک نظر