بگذاريد قصهاي برايتان بگويم:
پنج دانشجوي سينما بودند كه افكارشان خيلي شبيه هم بود. علايقشان هم مثل هم بود. از همين نوع علاقهمنديها و نقدي كه بر سينما داشتند با هم آشنا شده و گرد هم آمده بودند. چند ترم كه درس خواندند و با استادها وديگر دانشجوها بحث كردند به اين نتيجه رسيدند كه براي اين كه جديتر كار كنند و به جايي برسند بايد در دانشگاه تشكلي راه بيندازند.
نظرشان اين بود كه فكرشان خيلي متفاوت و نو است واين كه خيليها‘ دانشجويان ديگر واهل فن حرفشان را دربست نميپذيرند ار نگاه كهنهشان است و بيسواديشان. تازه‘ فهميده بودند كه چه بسيار كساني كه از مرحله پرتند و تا به حال نميدانستند. كمكم فهميدند كه اي بابا‘ كيارستمي و انتظامي هم فقط اسمند و بايد كاري كرد.
از شوراي نظارت بر تشكلهاي دانشگاه درخواست مجوز براي تشكل X كردند وگفتند كه ميخواهند چه كنند. بعد از چند روزي در نامهاي به آنها اعلام شد كه بر اساس نظر شورا‘ اين جمع صلاحيت راهاندازي تشكل در دانشگاه را ندارد.
از همينجا فهميدند كه پس حرفشان جديتر از آن بوده كه فكر ميكردند‘ حاكميت فهميده كه چه نظرهاي بنيادي و ساختارشكنانهاي دارند وتصميم گرفته كه در برابر آنها بايستد.
خيلي زود طرفداراني پيدا كردند. دانشجوياني كه با اين كه وضع درسيشان به ظاهر خوب نبود و برخي كه ترمهايي را مشروط شده بودند اما حرف گروه X را خوب ميفهميدند و قبول داشتند و براي رسيدن به آن تلاش ميكردند.
از اين گروه و طرفداران‘ برخي درسشان تمام شد و برخي ديگر آن را نيمهكاره رها كردند وهمه فكر ميكردند كه آن اندازه از شعور كه لازم بوده در دانشگاه باشد تا دركشان كنند نبوده‘ حيف وقت و عمر كه در آن خرابشده سپري كردند.
بيرون از دانشگاه به فعاليت غير رسمي ادامه دادند. نشستهاي هفتگي برگزار ميكردند و حتا كساني هم كه درسي در اين زمينه نخوانده بودند به جمعشان افزوده شد وجالب ابن كه برخي از آنها حرفهايشان را بهتر از درس خواندهها ميفهميدند و تاييد ميكردند.
دوباره عزمشان را جزم كردند و تصميم گرفتند كه از وزارت ارشاد‘ درخواست مجوز براي يك هفتهنامهي سينمايي كنند. هفتهنامهي نگاه X.
بعد از چندين ماه دوندگي و اين در و آن در زدن. پاسخ آمد. درخواست مجوز رد شده بود. توضيح روشني هم داده نشده بود.
ميدانستند. از همان اول ميدانستند اما خواستند كه حجت را بر خودشان و طرفدارانشان تمام كنند كه فراتر از زمان و مكاني هستند كه در آن زندگي ميكنند. در اين مملكت كه هرگز‘ اما شايد جايي كه شعور و فرهنگشان ميرسد‘ قدر آنها را بدانند و بتوانند افكارشان را فراگير كنند.
اين شد افسانهي زندگي اين گروه و برخي از طرفدارانشان وهمه ي عمر با آن زندگي كردند و به همين دليل هم سراسر عمرشان به همه چيز وهمه كس فحش دادند و نااميد بودند و كاري نكردند‘ چون نميشد كه كاري كرد وبعضيهايشان حتا بچههايشان هم ميدانستند كه پدر ومادرشان چه نوابغي بودند كه در زمانشان درك نشدند و آنها هم با افسانهي نسل قبلشان‘ زندگيشان شد چيزي شبيه و الخ.
×××
داستاني را كه برايتان گفتم ساختگي بود اما چقدر آشنا بود نه؟ تازه اينها گروهي بودند كه جدي بودند و وارد فعاليت عملي فراتر از حرف شدند و چه بسيارند كساني كه هيچ كاري نميكنند چون مطمئنند كه نميشود كاري كرد.
فرض كنيد همين گروه كه همه را جز خودشان بيسواد ميدانستند در دانشگاه به سادگي مجوز ميگرفتند و در نشستهايشان با ديگران بحث ميكردند و هر از گاهي هم در برابر جمع مجبور ميشدند كه بپذيرند كه حرف مخالفشان هم صد در صد غلط نيست. شايد بايد بيشتر مطالعه كنند.
بعد از دانشآموختگي هم مجوز نشريه ميگرفتند و با اين ايده كه طبيعي است كه يك مشت دانشجوي ترم يكي و ... حرفشان را نفهمند و حالا در ميان افراد ناشناختهي جامعه و درسخواندههاي خارج‘ كرور كرور مخاطب پيدا ميكنند نسخهي اول هفتهنامهشان را با تيراژ بيستهزار چاپ ميكردند. اما چه شد! چندصد تا فروش رفت تازه خيل نامههايي سرازير شد كه حرفهايي برايشان داشتند.
بعد از چند شماره كه به همين ترتيب پيش رفت‘ به اين نتيجه رسيدند كه فلاني كه كار سينمايي و مطبوعاتي كرده آن قدرها هم پرت نيست و بروند تا بقيه سرمايه هم دود نشده چارهاي پيدا كنند. خلاصه سرتان را درد نياورم كم كم دانستند كه چه خبر است و حالاحالاها بايد زحمت بكشند و بعضي راه تلاش را در پي گرفتند و آنهايي هم كه كوتاه آمدند مطمئن شدند كه هر چه بوده‘ كار خودشان بوده.
×××
به قول شادروان عمران صلاحي "حالا حكايت ماست".
يكم اين كه غر زدن در جهان سوم چه ساده است جايي كه تا حرفي بزني نميگويند بفرما انجام بده و پاي همه چيزش هم خودت بايست.
و دوم‘ در جامعهاي كه آدمهايش خودشان را آزاد ميپندارند‘ ميدانند كه هر گلي بزنند به سر خودشان زدهاند و بيدليل و با دليل آسمان را به زمين ربط نميدهند و شواهدش را هر روز در همهچيز نميبينند و كارشان را ميكنند شايد به جايي رسيدند. آنجا جايي است كه ميتوانستهاند‘ بيشترش يا خواب و خيال بوده‘ يا كم تلاش كردهاند.
۲ نظر:
True, very true.
Hi
I really enjoyed that, and I learned.
I think in our society, we really need somebody like you for analysing and thinking about our current situation...
ارسال یک نظر