۲۱ مهر ۱۳۸۵

غرزدن­هاي جهان سومي


بگذاريد قصه­اي برايتان بگويم:

پنج دانشجوي سينما بودند كه افكارشان خيلي شبيه هم بود. علايقشان هم مثل هم بود. از همين نوع علاقه­مندي­ها و نقدي كه بر سينما داشتند با هم آشنا شده و گرد هم آمده بودند. چند ترم كه درس خواندند و با استادها وديگر دانشجوها بحث كردند به اين نتيجه رسيدند كه براي اين كه جدي­تر كار كنند و به جايي برسند بايد در دانشگاه تشكلي راه بيندازند.

نظرشان اين بود كه فكرشان خيلي متفاوت و نو است واين كه خيلي­ها‘ دانشجويان ديگر واهل فن حرفشان را دربست نمي­پذيرند ار نگاه كهنه­شان است و بي­سوادي­شان. تازه‘ فهميده بودند كه چه بسيار كساني كه از مرحله پرتند و تا به حال نمي­دانستند. كم­كم فهميدند كه اي بابا‘ كيارستمي و انتظامي هم فقط اسمند و بايد كاري كرد.

از شوراي نظارت بر تشكل­هاي دانشگاه درخواست مجوز براي تشكل X كردند وگفتند كه مي­خواهند چه كنند. بعد از چند روزي در نامه­اي به آنها اعلام شد كه بر اساس نظر شورا‘ اين جمع صلاحيت راه­اندازي تشكل در دانشگاه را ندارد.

از همين­جا فهميدند كه پس حرفشان جدي­تر از آن بوده كه فكر مي­كردند‘ حاكميت فهميده كه چه نظرهاي بنيادي و ساختارشكنانه­اي دارند وتصميم گرفته كه در برابر آنها بايستد.

خيلي زود طرفداراني پيدا كردند. دانشجوياني كه با اين كه وضع درسي­شان به ظاهر خوب نبود و برخي كه ترم­هايي را مشروط شده بودند اما حرف گروه X را خوب مي­فهميدند و قبول داشتند و براي رسيدن به آن تلاش مي­كردند.

از اين گروه و طرفداران‘ برخي درسشان تمام شد و برخي ديگر آن را نيمه­كاره رها كردند وهمه فكر مي­كردند كه آن اندازه از شعور كه لازم بوده در دانشگاه باشد تا دركشان كنند نبوده‘ حيف وقت و عمر كه در آن خراب­شده سپري كردند.

بيرون از دانشگاه به فعاليت غير رسمي ادامه دادند. نشست­هاي هفتگي برگزار مي­كردند و حتا كساني هم كه درسي در اين زمينه نخوانده بودند به جمعشان افزوده شد وجالب ابن كه برخي از آنها حرف­هايشان را بهتر از درس خوانده­ها مي­فهميدند و تاييد مي­كردند.

دوباره عزمشان را جزم كردند و تصميم گرفتند كه از وزارت ارشاد‘ درخواست مجوز براي يك هفته­نامه­ي سينمايي كنند. هفته­نامه­ي نگاه X.

بعد از چندين ماه دوندگي و اين در و آن در زدن. پاسخ آمد. درخواست مجوز رد شده بود. توضيح روشني هم داده نشده بود.

مي­دانستند. از همان اول مي­دانستند اما خواستند كه حجت را بر خودشان و طرفدارانشان تمام كنند كه فراتر از زمان و مكاني هستند كه در آن زندگي مي­كنند. در اين مملكت كه هرگز‘ اما شايد جايي كه شعور و فرهنگشان مي­رسد‘ قدر آنها را بدانند و بتوانند افكارشان را فراگير كنند.

اين شد افسانه­ي زندگي اين گروه و برخي از طرفدارانشان وهمه ي عمر با آن زندگي كردند و به همين دليل هم سراسر عمرشان به همه چيز وهمه كس فحش دادند و نااميد بودند و كاري نكردند‘ چون نمي­شد كه كاري كرد وبعضي­هايشان حتا بچه­هايشان هم مي­دانستند كه پدر ومادرشان چه نوابغي بودند كه در زمانشان درك نشدند و آنها هم با افسانه­ي نسل قبلشان‘ زندگي­شان شد چيزي شبيه و الخ.

×××

داستاني را كه برايتان گفتم ساختگي بود اما چقدر آشنا بود نه؟ تازه اينها گروهي بودند كه جدي بودند و وارد فعاليت عملي فراتر از حرف شدند و چه بسيارند كساني كه هيچ كاري نمي­كنند چون مطمئنند كه نمي­شود كاري كرد.

فرض كنيد همين گروه كه همه را جز خودشان بي­سواد مي­دانستند در دانشگاه به سادگي مجوز مي­گرفتند و در نشست­هايشان با ديگران بحث مي­كردند و هر از گاهي هم در برابر جمع مجبور مي­شدند كه بپذيرند كه حرف مخالفشان هم صد در صد غلط نيست. شايد بايد بيشتر مطالعه كنند.

بعد از دانش­آموختگي هم مجوز نشريه مي­گرفتند و با اين ايده كه طبيعي است كه يك مشت دانشجوي ترم يكي و ... حرفشان را نفهمند و حالا در ميان افراد ناشناخته­ي جامعه و درس­خوانده­هاي خارج‘ كرور كرور مخاطب پيدا مي­كنند نسخه­ي اول هفته­نامه­شان را با تيراژ بيست­هزار چاپ مي­كردند. اما چه شد! چندصد تا فروش رفت تازه خيل نامه­هايي سرازير شد كه حرفهايي برايشان داشتند.

بعد از چند شماره كه به همين ترتيب پيش رفت‘ به اين نتيجه رسيدند كه فلاني كه كار سينمايي و مطبوعاتي كرده آن قدرها هم پرت نيست و بروند تا بقيه سرمايه هم دود نشده چاره­اي پيدا كنند. خلاصه سرتان را درد نياورم كم كم دانستند كه چه خبر است و حالا­حالاها بايد زحمت بكشند و بعضي راه تلاش را در پي گرفتند و آنهايي هم كه كوتاه آمدند مطمئن شدند كه هر چه بوده‘ كار خودشان بوده.

×××

به قول شادروان عمران صلاحي "حالا حكايت ماست".

يكم اين كه غر زدن در جهان سوم چه ساده است جايي كه تا حرفي بزني نمي­گويند بفرما انجام بده و پاي همه چيزش هم خودت بايست.

و دوم‘ در جامعه­اي كه آدم­هايش خودشان را آزاد مي­پندارند‘ مي­دانند كه هر گلي بزنند به سر خودشان زده­اند و بي­دليل و با دليل آسمان را به زمين ربط نمي­دهند و شواهدش را هر روز در همه­چيز نمي­بينند و كارشان را مي­كنند شايد به جايي رسيدند. آنجا جايي است كه مي­توانسته­اند‘ بيشترش يا خواب و خيال بوده‘ يا كم تلاش كرده­­اند.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

True, very true.

FARAZ گفت...

Hi
I really enjoyed that, and I learned.
I think in our society, we really need somebody like you for analysing and thinking about our current situation...