۰۷ آذر ۱۳۸۴

کلیسا

یکشنبه ی گذشته، عصر همین جور اتفاقی از جلوی یه کلیسا رد می شدیم، راهمون رو کج کردیم و رفتیم تو.

ساختمانی با معماری ساده به سبک گوتیک. سنگ های قهوی ای روشن و خاکستری تیره. سقف بلند و فضایی کم و بیش تاریک. صدای ارگ کلیسا که شبیه موسیقی متن سینمای وحشت بود.

اولین احساس ما: ترس

شروع کردیم به عسکبرداری. تا قبل از مراسم می شد عکس گرفت. کاشیکاری ها در مقایسه با کاشیکاری در معماری ایرانی، بچه گانه بود. می دانم که کلیساهای بسیار باشکوه هم هست.
دلم برای مسجدهای زیبای ایرانی تنگ شد. گذشته از این که انسان همیشه به داشته های خود دلبسته هست اما فکر می کنم هنر لطیف ایرانی پرستشگاه هایی زیباتر و روحنوازتر آفریده. نمی دانم چرا کلیساهایی را که تاکنون دیده ام مخوف اند و صمیمیت مسجدهای ایرانی را ندارند با آن تاق های ضربی و غرق در رنگ فیروزه وخاک. مسجدهای عربی هم وحشی اند به نظر من مسجد های عربستان و مراکش را برای نمونه ببینید. بگذریم.

دعا و ثنا هم که شروع شد بی اختیار هر دو خندیدیم؛ مستر بین!... هله لوووویا! هله لوووویا!

اما به راستی قشنگ می خواندند و احساسی روحانی که موسیقی در مذهب ساخته، همه ی مذاهب.

یاد خدا بیامرز بتهوون و باخ و امثالهم افتادم.

جناب کشیش شروع به موعظه کرد که حوصله مان سر رفت و آمدیم بیرون. چهار قدم آن طرف تر یک گروه متال توی میدان فدریشن داشتند خودشان را جر می دادند.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

pooya jan too kelisaye oona ham
booye joorab miad?