از توی یکی از این دستگاه هایی که باید یه سکه ی یک دلاری بندازی و بازوهای مکانیکی توی یه جعبه ی شیشه ای رو تکون بدی، با دو تا سکه پشت سر هم دو تا ساعت مچی کشیدم بیرون. درست همون هایی که در نظر گرفته بودیم. آی حال داد!
۲ نظر:
ناشناس
گفت...
سلام بعضی از این مطالب داخل وبلاگت رو خوندم. من خودم اهل وبلاگ و این چیزا نیستم .راستش رو بخواهی اصلا حال و حوصله ندارم. این وبلاگ تو رو هم وقتی که داشتم تو اینترنت درباره معنی رپرتاژ جستجو می کردم، پیدا شد. ولی انصافا قلم رونی داری. امیدوارم موفق باشی پویا جان.
۲ نظر:
سلام
بعضی از این مطالب داخل وبلاگت رو خوندم. من خودم اهل وبلاگ و این چیزا نیستم .راستش رو بخواهی اصلا حال و حوصله ندارم. این وبلاگ تو رو هم وقتی که داشتم تو اینترنت درباره معنی رپرتاژ جستجو می کردم، پیدا شد. ولی انصافا قلم رونی داری. امیدوارم موفق باشی پویا جان.
راستی اگه معنی رپرتاز رو می دونی تو بلاگت بذار شاید به درد یه بنده خدایی مثل من خورد.
ارسال یک نظر