۰۵ شهریور ۱۳۸۵

Social Contact and etc.

1. شنیده بودم جماعت اروپایی و آمریکایی وقتی به ایران آمده­اند، اندر عجب چشم و ابرو و مژگان ملت مانده­اند، نمی­دانستم آدم بعد از یک سال دوری هم این قدر حظ بصر ببرد.

2. جالب اینجاست که با مُرت (ضا) هم دانشکده­ای باشی توی دانشکده­ی معماری علم و صنعت و نشناسی­اش و فکر کنی شاید قیافه­اش را دیده­ای بعد توی ملبورن اتفاقی همدیگر را بشناسیم و الان هم هر دو توی تهران جایی باشیم شبیه خوابگاه علم و صنعت و بساط سوسیس و تخم­مرغ.

3. ساعت 3 صبح که رسیدم تهران، دیدم که تهران خلوت، زیبایی­هایی هم دارد. این ازدحام و شلوغی و آلودگی نفس شهر و آدم­هایش را می­گیرد. همه چیز توی آلودگی وشلوغی گم می­شود. بعضی­ها می­گویند برای تهران راه نجاتی نیست، فکر می­کنم هست. راهش همین است که برخی گفته­اند. ساختن شهرهای جدید و کاهش جمعیت تهران. اگر جمعیت تهران سه چهار میلیون باشد، جای خوبی است.

هیچ نظری موجود نیست: