امروز احساس تجربه ای نو داشتم.خیلی نو.
صبح زود امین و شراره آمده بودند فرودگاه.با دسته گل! گفتم بابا مگه کشتی گیر تیم ملی اومده؟ :)
اول از همه خدمت جناب استاد رسیدم و کارم در آمده! تا قبل از ۷ شهریور باید دفاع کنم. البته خوشحال هم شدم.هر چه زودتر بهتر.
بعد هم رفتم سراغ کسانی دوست داشتم با آنها حرف بزنم. شرکت کازه و کانون پرورش فکری. مثل همیشه هم از بودن با آنها کیف کردم. ( البته در دسترس ترین دوستان هم بودند. دیگر این که در این دو جا رپیسها هم دوستان منند و در ساعت کار می شود دیدشان:) آن نعیم هم با موتور آمد. تند هم آمد.
امروز مردم را حسابی نگاه کردم. همه چیز را حسابی نگاه کردم. این شهر و مردمش را دوست دارم.حتا با چهره ای دودآلود.
۴ نظر:
eyval! residan be kheir!
Hale tehran ro bebar
kosh amadi pooya. agha e aziz bebinimet..
Mohammad jat khalie!
vali khoobish ine ke donya khar too khar tar az in harfas! ye dafe didi chan vaght dige ye jaii darim az sar o koole ham bala mirim :)
too KL ba ye nafar gashtam ke too khabam nemididam hala halaha bebinamesh.
mokhlesim.
mamnoon mehdi khan.
hatman:)
ارسال یک نظر