۲۲ مرداد ۱۳۸۵

در تهران - متروپولیس ایرانی


امروز احساس تجربه ای نو داشتم.خیلی نو.

صبح زود امین و شراره آمده بودند فرودگاه.با دسته گل! گفتم بابا مگه کشتی گیر تیم ملی اومده؟ :)

اول از همه خدمت جناب استاد رسیدم و کارم در آمده! تا قبل از ۷ شهریور باید دفاع کنم. البته خوشحال هم شدم.هر چه زودتر بهتر.

بعد هم رفتم سراغ کسانی دوست داشتم با آنها حرف بزنم. شرکت کازه و کانون پرورش فکری. مثل همیشه هم از بودن با آنها کیف کردم. ( البته در دسترس ترین دوستان هم بودند. دیگر این که در این دو جا رپیسها هم دوستان منند و در ساعت کار می شود دیدشان:) آن نعیم هم با موتور آمد. تند هم آمد.

امروز مردم را حسابی نگاه کردم. همه چیز را حسابی نگاه کردم. این شهر و مردمش را دوست دارم.حتا با چهره ای دودآلود.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

eyval! residan be kheir!

Hale tehran ro bebar

Ice_age_2011 گفت...

kosh amadi pooya. agha e aziz bebinimet..

Unknown گفت...

Mohammad jat khalie!

vali khoobish ine ke donya khar too khar tar az in harfas! ye dafe didi chan vaght dige ye jaii darim az sar o koole ham bala mirim :)

too KL ba ye nafar gashtam ke too khabam nemididam hala halaha bebinamesh.

mokhlesim.

Unknown گفت...

mamnoon mehdi khan.
hatman:)