۱۲ مرداد ۱۳۸۵

ایران

دارم میام ایران.


احتمالا همین شنبه شب می­رم کوالالامپور و جمعه­ی بعدش از اون­جا میام ایران. شهره نمی­تونه به خاطر کارش بیاد و دلیل رفتن من هم ترکیبی هست از دفاع پایان­نامه و ویزا که این یکی عجب قصه­ای شده برای خودش این روزا.

دیروز صبح همایون زنگ زد گفت تا نرفتی برو چند تا دانشگاه فرم­های بورس برای دکترا رو بگیر. مغز این بشر اندازه­ی یه سوپرکامپیوتر کار می­کنه. خودش هزارتا کار داره و کافیه درباره­ی یه موضوع باهاش حرف بزنی تا مدت­ها نتیجه­ی پردازش موضوع رو ببینی. وبلاگش رو بخونید و تنوع زیاد چیزهایی رو توی سرش می­گذره رو
ببینید.

بلند شدم رفتم پیش پیام توی دانشگاه ملبورن و یه مشت فرم جمع کردم. این پیام­خان همچین با دل و جون برای آدم وقت می­ذاره که آدم می­مونه. بعد راه افتادم رفتم دانشگاه مونش و توی دانشکده­ی طراحی داشتم دنبال جایی که کارهای ثبت نام برای بورس رو می­کنن می­گشتم و چند جایی هم سر زدم و در حال پرس­وجو بودم که دیدم رئیس دپارتمان طراحی صنعتی داره رد می­شه. قیافه­ش رو روی وب­سایت دیده بودم ولی اسمش یادم نبود. با خودم گفتم پشت سرش راه بیفتم ببینم چی می­شه... هر چی باشه می­خوام پا جای پای این آدما بذارم و درست روی رد پاش روی موکت راهرو را افتادم.

رفت توی یه اتاق و چند ثانیه بعد اومد بیرون. رفتم جلو و گفتم که من قبلا چندتا فرم این­جا پر کردم و می­خوام پی­گیری کنم. گفت اصلا بگو ببینم چی می­خوای و چه­کاره هستی. دریاره­ی پایان­نامه­م بهش گفتم و گفت:

!?Can you do a Presentation for us

بَه! جا خوردم! نمی­دونستم خوشحال بشم یا ناراحت. توی دلم گفتم حالا!؟... بابا باید برم!
درباره­ی رفتنم گفتم و گفت ببین چیکار می­کنی.

بعد از چند دقیقه رفتم دوباره­ی پیداش کردم و اومد یه جایی نشست و گفتم می­تونید زود بهم یه وقت بدید؟ گفت باید ببینم می­تونم وقتی رو زود جور کنم یا نه و ایمیل من رو گرفت.

حالا هم هنوز ایمیل نزده و من دارم چیزایی رو که باید ارائه کنم، جور می­کنم. شاید شد. بلیطم رو فرستاده بودم ایران که زمانش رو عوض کنن و بعد که قرار شد بیام گفتم برام بفرستن که با یکی از دوستان تو راهه. اگه آرتور دی­بونو بهم خبر بده باید برم تاریخ رزرو شنبه رو عوض کنم.

آی­ی­ی!!! سرم شلوغه! کار دارم! کله­م داغ کرده!

۵ نظر:

Ice_age_2011 گفت...

agha ma ham moshtaghe didarim. residi iran post bezar. chakerim

Naeem گفت...

عالیه . ولی شهره اصلا نمیاد یا
دیر تر میاد
رسیدی زنگ بزن
میام دنبالت پای طیاره
نمرمو میل می کنم برات

M گفت...

de! in commente man chera pak shode?
man gofte boodam ke saret sholooghe, vali khoda ro shokr ke hamash kheire. rafti tehran halesho bebar va inke khosh bashio ina!

Morteza Mirgholami گفت...

سلام فرزندم. پس به قول مورچه خوار : " بالاخره بیرون اومدی ؟ "
میگم حتما رو پرزنتیشنت کار کن . و اومدی تهران زنگ بزن ببینیمت .
فعلان

Unknown گفت...

دوستان ممنون :)