دارم میام ایران.
احتمالا همین شنبه شب میرم کوالالامپور و جمعهی بعدش از اونجا میام ایران. شهره نمیتونه به خاطر کارش بیاد و دلیل رفتن من هم ترکیبی هست از دفاع پایاننامه و ویزا که این یکی عجب قصهای شده برای خودش این روزا.
دیروز صبح همایون زنگ زد گفت تا نرفتی برو چند تا دانشگاه فرمهای بورس برای دکترا رو بگیر. مغز این بشر اندازهی یه سوپرکامپیوتر کار میکنه. خودش هزارتا کار داره و کافیه دربارهی یه موضوع باهاش حرف بزنی تا مدتها نتیجهی پردازش موضوع رو ببینی. وبلاگش رو بخونید و تنوع زیاد چیزهایی رو توی سرش میگذره رو ببینید.
بلند شدم رفتم پیش پیام توی دانشگاه ملبورن و یه مشت فرم جمع کردم. این پیامخان همچین با دل و جون برای آدم وقت میذاره که آدم میمونه. بعد راه افتادم رفتم دانشگاه مونش و توی دانشکدهی طراحی داشتم دنبال جایی که کارهای ثبت نام برای بورس رو میکنن میگشتم و چند جایی هم سر زدم و در حال پرسوجو بودم که دیدم رئیس دپارتمان طراحی صنعتی داره رد میشه. قیافهش رو روی وبسایت دیده بودم ولی اسمش یادم نبود. با خودم گفتم پشت سرش راه بیفتم ببینم چی میشه... هر چی باشه میخوام پا جای پای این آدما بذارم و درست روی رد پاش روی موکت راهرو را افتادم.
رفت توی یه اتاق و چند ثانیه بعد اومد بیرون. رفتم جلو و گفتم که من قبلا چندتا فرم اینجا پر کردم و میخوام پیگیری کنم. گفت اصلا بگو ببینم چی میخوای و چهکاره هستی. دریارهی پایاننامهم بهش گفتم و گفت:
!?Can you do a Presentation for us
بَه! جا خوردم! نمیدونستم خوشحال بشم یا ناراحت. توی دلم گفتم حالا!؟... بابا باید برم!
دربارهی رفتنم گفتم و گفت ببین چیکار میکنی.
بعد از چند دقیقه رفتم دوبارهی پیداش کردم و اومد یه جایی نشست و گفتم میتونید زود بهم یه وقت بدید؟ گفت باید ببینم میتونم وقتی رو زود جور کنم یا نه و ایمیل من رو گرفت.
حالا هم هنوز ایمیل نزده و من دارم چیزایی رو که باید ارائه کنم، جور میکنم. شاید شد. بلیطم رو فرستاده بودم ایران که زمانش رو عوض کنن و بعد که قرار شد بیام گفتم برام بفرستن که با یکی از دوستان تو راهه. اگه آرتور دیبونو بهم خبر بده باید برم تاریخ رزرو شنبه رو عوض کنم.
آییی!!! سرم شلوغه! کار دارم! کلهم داغ کرده!
احتمالا همین شنبه شب میرم کوالالامپور و جمعهی بعدش از اونجا میام ایران. شهره نمیتونه به خاطر کارش بیاد و دلیل رفتن من هم ترکیبی هست از دفاع پایاننامه و ویزا که این یکی عجب قصهای شده برای خودش این روزا.
دیروز صبح همایون زنگ زد گفت تا نرفتی برو چند تا دانشگاه فرمهای بورس برای دکترا رو بگیر. مغز این بشر اندازهی یه سوپرکامپیوتر کار میکنه. خودش هزارتا کار داره و کافیه دربارهی یه موضوع باهاش حرف بزنی تا مدتها نتیجهی پردازش موضوع رو ببینی. وبلاگش رو بخونید و تنوع زیاد چیزهایی رو توی سرش میگذره رو ببینید.
بلند شدم رفتم پیش پیام توی دانشگاه ملبورن و یه مشت فرم جمع کردم. این پیامخان همچین با دل و جون برای آدم وقت میذاره که آدم میمونه. بعد راه افتادم رفتم دانشگاه مونش و توی دانشکدهی طراحی داشتم دنبال جایی که کارهای ثبت نام برای بورس رو میکنن میگشتم و چند جایی هم سر زدم و در حال پرسوجو بودم که دیدم رئیس دپارتمان طراحی صنعتی داره رد میشه. قیافهش رو روی وبسایت دیده بودم ولی اسمش یادم نبود. با خودم گفتم پشت سرش راه بیفتم ببینم چی میشه... هر چی باشه میخوام پا جای پای این آدما بذارم و درست روی رد پاش روی موکت راهرو را افتادم.
رفت توی یه اتاق و چند ثانیه بعد اومد بیرون. رفتم جلو و گفتم که من قبلا چندتا فرم اینجا پر کردم و میخوام پیگیری کنم. گفت اصلا بگو ببینم چی میخوای و چهکاره هستی. دریارهی پایاننامهم بهش گفتم و گفت:
!?Can you do a Presentation for us
بَه! جا خوردم! نمیدونستم خوشحال بشم یا ناراحت. توی دلم گفتم حالا!؟... بابا باید برم!
دربارهی رفتنم گفتم و گفت ببین چیکار میکنی.
بعد از چند دقیقه رفتم دوبارهی پیداش کردم و اومد یه جایی نشست و گفتم میتونید زود بهم یه وقت بدید؟ گفت باید ببینم میتونم وقتی رو زود جور کنم یا نه و ایمیل من رو گرفت.
حالا هم هنوز ایمیل نزده و من دارم چیزایی رو که باید ارائه کنم، جور میکنم. شاید شد. بلیطم رو فرستاده بودم ایران که زمانش رو عوض کنن و بعد که قرار شد بیام گفتم برام بفرستن که با یکی از دوستان تو راهه. اگه آرتور دیبونو بهم خبر بده باید برم تاریخ رزرو شنبه رو عوض کنم.
آییی!!! سرم شلوغه! کار دارم! کلهم داغ کرده!
۵ نظر:
agha ma ham moshtaghe didarim. residi iran post bezar. chakerim
عالیه . ولی شهره اصلا نمیاد یا
دیر تر میاد
رسیدی زنگ بزن
میام دنبالت پای طیاره
نمرمو میل می کنم برات
de! in commente man chera pak shode?
man gofte boodam ke saret sholooghe, vali khoda ro shokr ke hamash kheire. rafti tehran halesho bebar va inke khosh bashio ina!
سلام فرزندم. پس به قول مورچه خوار : " بالاخره بیرون اومدی ؟ "
میگم حتما رو پرزنتیشنت کار کن . و اومدی تهران زنگ بزن ببینیمت .
فعلان
دوستان ممنون :)
ارسال یک نظر